برداشت آزاد از آیتالله عبد الله جوادی آملی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
☱ سوده همْدانی، پس از رحلت علی بن ابی طالب، صلوات الله و سلامه علیه، در اثر واقعه اندوهباری، ستمگریهای بسر بن ارطاه، به عزم شکایت به دربار امویان رفت و با معاویه سخن گفت.
☱ وقتی معاویه این بانو را شناخت گفت: تو همان نیستی که در تشجیع برادرانت در جنگی که علی بن ابی طالب، علیه اموی داشت شعر میخواندی و آنها را تحریک میکردی؟ سوده گفت: «دع عنک تذکار ما قد نسی، مات الراس» یعنی، گذشتهها را رها کن. آن که رهبر این گروه بود، رحلت کرده است، و پیشگامان نیز رفتند، و دنباله روها هم منقطع شدند، و اثری دیگر از آنها نیست.
☱ معاویه گفت: حضور برادرت در آن جنگ یک امر عادی نبوده او جزو سلحشوران نام آور جنگ علوی بود و تو او را با اشعارت تشجیع میکردی. سپس، معاویه اشعاری را که سوده در آن موقع خوانده بود، خواند: وانصر علیا والحسین ورهطه واقصد لهند و ابنها بهوان.
☱ سوده مجدداً گفت: از آن گذشتهها صرف نظر کن.
☱ معاویه گفت: حاجتت چیست و برای چه آمدی؟
☱ گفت: کسی که مسؤولیت اداره جامعه را به عهده گرفته است، در دستگاه قسط و عدل الله مسؤول است، و نباید به خلقی ستم بشود، و حق خدا ضایع بشود، بسر بن ارطاه که نماینده شماست، و به دیار ما آمده است، حق خلق را رعایت نمیکند؛ اگر او را عزل کنی ما آرام خواهیم بود، و اگر عزل نکردی، ممکن است علیه تو بشوریم و قیام کنیم.
☱ معاویه گفت: ما را به قیام تهدید میکنی؟ آیا میخواهی تو را با وضع دردناکی از همین جا پیش همان حاکم بفرستیم تا او درباره تو تصمیم بگیرد؟
☱ آنگاه، این بانو شعر معروف زیر را خواند:
o صلی الله علی جسم تضمنه قبر فاصبح فیه العدل مدفونا
یعنی، صلوات خدا بر روح کسی که وقتی به قبر رسید، قبر با در بر گرفتن وی، عدل را بر گرفت و عدالت را در آغوش کشید.
o قد حالف الحق لایبغی به بدلا فصار بالحق والایمان مقرونا
سوگند یاد کرد که حق فروشی نکند و بهایی در قبال حق دریافت نکند. او در جان خود حق و ایمان را هماهنگ هم و قرین و همتای هم ساخت. معاویه پس از شنیدن این دو بیت گفت: این شخص کیست؟
☱ سوده گفت: «ذاک علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین» (علیه افضل صلوات المصلین)، و فضائل علی را در محفل معاویه شمرد تا جایی که معاویه را وادار کرد تا بپرسد: چه امری از علی دیدهای که این چنین به ستایش او زبان میگشایی؟
☱ سوده گفت: مشابه همین صحنه در زمان خلافت علی بن ابی طالب پیش آمد و ما به عنوان شکایت از یک کارگزار، به مرکز حکومت علوی مراجعه کردیم، من به عنوان نماینده از قوم خودم حرکت کردم و رفتم که شکایت به محکمه امیرالمؤمنین سلام الله علیه ببرم.
☱ وقتی وارد منزل امیرالمؤمنین علیهالسلام شدم، دیدم در حال نماز و مشغول به عبادت خداست «فانفتل من صلاته»؛ او نماز را رها کرد، و به من فرمود: آیا کاری داری؟
☱ عرض کردم: آری، کارگزار شما در مسائل مالی قسط و عدل را رعایت نمیکند، و بر ما ستم روا میدارد.
☱ وقتی این گزارش، به عرض علی بن ابی طالب علیهالسلام رسید و از شواهد این گزارش، صدق اصل گزارش روشن شد، علی بن ابی طالب علیهالسلام گریه کرده و دست به آسمان برداشت و عرض کرد «اللهمانی لم امرهم به ظلم خلقک ولابترک حقک»؛ خدایا من کارگزارانم را چنان تربیت نکردم که به آنها ظلم را اجازه داده باشم، یا ترک حق خدا را تجویز کرده باشم، آنگاه، قطعه پوستی از جیبش در آورد و در آن رقعه این چنین مرقوم فرمود:
░▒▓
☼ «بسم الله الرحمن الرحیم قد جاءتکم بینه من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین بقیه الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ. اذا قرات کتابی فاحتفظ بما فی یدیک من علمنا، حتی، یقدم علیک من یقبضه منک والسلام».
☱ در آغاز نامه، آیهای که شعیب پیامبر صلی الله علیه و اله به قومش فرمود، آمده است که: دستورات الهی دستورات روشن و بین است و مبهم نیست. رهآورد وحی، تاریک نیست، تا کسی بهانه بگیرد، و بگوید که من نفهمیدم یا ندیدم، زیرا، بینه روشن از طرف ذات اقدس اله تنزل پیدا کرده است، شما کیل و پیمان را مستوفا ادا کنید.
☱ اشاره امیرالمؤمنین علیهالسلام به این آیه، دلیل آن است که آیه مخصوص امور مالی نیست چون در کنار آن یک اصل کلی است که به عنوان سالبه کلیه مطرح میکند: و لا تبخسوا الناس اشیاءهم.
☱ هیچ اصلی به این عظمت، گسترده نیست؛ یعنی، حق هیچکس را بخس و نقض نکنید، خواه در مسائل مالی باشد، و خواه در مسائل عرضی و حقوقی. اگر کسی تدریس میکند، حق شاگرد را کم نگذارد، و اگر کسی امتحان میکند، حق ممتحن را ضایع نکند، اگر کسی کتاب را مینگارد، حق خوانندهها را کم نگذارد، و اگر کسی سخن میگوید، حق مستمعین را کم نگذارد؛ این، یک اصل کلی است، که به عنوان جامعترین اصل قرآنی در مسائل رعایت حقوق ارائه شده است.
☱ و لا تبخسوا الناس اشیاءهم؛ حق کسی را کم نکنید خواه آن طرف مسلمان باشد یا کافر.
☱ اسلام یک حقوق خاص دارد که در قلمرو ایمان و اسلام و در مجاورت اینها است و یک حقوق جهان شمول و بینالمللی دارد که اختصاص به مسلمین، مؤمنین، همسایگان و مانند آن ندارد فرمود حق هیچ کسی را تضییع نکنید، خواه طرف شما مسلمان باشد خواه غیر مسلمان. اگر از یک طرف به ما میفرماید:
☱ و قولوا للناس حسنا؛ یعنی، به همه مردم جهان حرف نیکو بگویید، که امر به صورت موجبه است، از طرفی هم نهی را به صورت سالبه کلیه میفرماید ولاتبخسوا الناس اشیاءهم حق هیچکسی را تضییع نکن. بقیه الله خیر لکم کسانی که به فکر تضییع حقند، دنیا زدهاند و دنیا به نفاد و زوال محکوم است چون: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق».
☱ توفیه حق، ادای حق و حرمت نهادن به حقوق دیگران است که این یک کار الهی است و هر کار الهی ماندنی و عند الله است. بنا بر این، رعایت حقوق مردم نیز ماندنی است. این قیاس را در آیه به صورت یک اصلی کلی ذکر کرده و میفرماید: بقیه الله خیر لکم بقیه الله، یعنی، آنچه را، خدا نگه میدارد. خدا چیزی را نگه میدارد که برای او باشد، لوجه الله باشد چرا که: «کل شی ء هالک الا وجهه» یا «و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام».
☱ اگر کاری صبغه الهی نداشت، وجه الله در او نیست، و اگر وجه الله نبود، محکوم به هلاکت است. کاری که لوجه الله است، سهمی از بقا دارد. امیرالمؤمنین علیهالسلام، پایان سخن شعیب (ع) را یادآوری میکند که: «و ما انا علیکم بحفیظ»؛ من که امام و رهبر شما هستم، نمیتوانم حافظ شما باشم شما باید با ایمان و عمل صالح خود، خویشتن را حفظ کنید.
☱ حضرت علی علیهالسلام، این آیه مبارکه را در صدر فرمان عزل نوشت، و بعد، به کارگزارش خطاب کرد و فرمود: همین که نامه من به دست تو رسید حق کار، نداری و فقط باید به عنوان یک امین، موجودی را حفظ کنی تا کارگزار بعدی که ابلاغ در دست اوست، بیاید، و پست و سمت را از تو تحویل بگیرد.
░▒▓
☱ سوده گفت: این نامه را علی بن ابی طالب علیهالسلام به ما داد، و با همان نامه، مشکل ما حل شد. ولی، اکنون، مشابه این مشکل را در زمان حکومت تو به تو گزارش میدهم و تو مرا تهدید میکنی!
☱ معاویه، با شنیدن این سخنان دستور داد که مشکل آن زن را بر طرف کنند و حقی را که از او ضایع شده بود به او برگردانند زن گفت: «هی والله اذن الفحشاء ان کان عدلا شاملا والا فانا کسائر قومی»؛ من اگر فقط به فکر خودم باشم، و تنها گلیم خویش را از آب بیرون بکشم، این قبیح است، و خدا از کار قبیح نهی فرموده است؛ من نیامدهام که فقط حق شخصی خود را احیا کنم؛ من آمدهام، حیثیت جمعی را محترم بشمارم و حق جامعه را احیا کنم.
☱ آنگاه، معاویه به این زن خطاب کرد، و گفت: «لقد لمظکم ابن ابی طالب الجراه علی السلطان»؛ این شهامت و شجاعت را علی علیهالسلام در شما زنده کرده است که شما تنها به فکر خود نباشید، بلکه به فکر قبیله و عشیره و جامعه باشید، آنگاه، معاویه اشعاری که در این زمینه از علی بن ابی طالب علیه افضل صلاه المصلین به یاد مانده بود در همان محفل قرائت کرد، و گفت: آن اشعاری که علی بن ابی طالب علیهالسلام در ستایش شما گفته است که: من اگر دربان بهشت بودم، همْدانیها را به بهشت میبردم، سخن از فرد نیست، بلکه سخن از جمع است و همان سخن تفکر جمعی را در شما زنده نموده است. سرانجام، معاویه دستور داد آن خدمتگزار ظالم برکنار بشود.
مأخذ: ...
هو العلیم