فیلوجامعه‌شناسی

نگاه کلی به مسأله‌ی تلفیق‌گرایی در حوزه‌ی نظری جامعه‌شناسی

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید نجیبا


░▒▓ طرح مسأله
▬ مسأله‌ی تلفیق‌گرایی، نتیجه‌ی توافق جامعه‌شناسان در مورد مخرب بودن تعدد مهار گسیخته‌ی قرائت‌ها و حوزه‌های نظری و پارادایمی در حوزه‌ی نظریه‌ی جامعه‌شناسی تا اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ بوده است. به عبارت دیگر، تا این هنگام نبود یک حوزه‌ی گفتمانی منسجم در حوزه‌ی جامعه‌شناسی به دلیل برخوردهای نامنظم فلسفی و ایدئولوژیک در این حوزه مانع از شکل‌گیری یک حوزه‌ی گفتمانی قدرتمند که توان جمع‌بندی مفهومی و روشی حوزه‌های نظری مختلف را داشته باشد گردید. این مسأله‌ای بود که افرادی مانند گیدنز، کالینز، الگزندر، هکتور نور ستینا، جرج ریتزر، و… با آن درگیر بوده‌اند.
▬ تا اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ اردوگاه‌های عمده‌ی نظری در جامعه حول دو شکاف عمده‌ی تضاد/وفاق و خرد/کلان به چهار تکه تقسیم شده بودند. هر چند که در درون هر یک از این حوزه‌های انسجام مفهومی و روشی قابل ملاحظه‌ای به چشم نمی‌خورد. در عین حال، به رغم مساعی انجام شده تاکنون، در حوزه‌ی تلفیق‌گری جامعه‌شناسی به نظر می‌رسد که دستیابی به یک نظریه‌ی تلفیقی که در سطوح عمیق فلسفی مسائل تلفیق حوزه‌های نظری بی‌اندازه متفاوت جامعه‌شناسی را حل کرده باشد روی نداده است. در واقع، آن‌چه میان کلان‌گرایان جامعه‌شناسی و خردگرایان جامعه‌شناسی، یا میان تضادگرایان و وفاق‌گرایان تمایز ایجاد می‌کرد شکاف‌های نسبتاً آشتی‌ناپذیر معرفت‌شناختی بوده است که حل اختلافات این نحله‌ها بدون مواجهه‌ی جدی و منطقی با این دعاوی فلسفی آشکارا نوعی سرهم‌بندی بوده است و خواهد بود.
▬ آنچه ذیلاً می‌رود گزارش یک مفروض مقدماتی برای رده‌بندی حوزه‌ی نظری تلفیقی است که در آن تلاش شده است که با یک مطالعه‌ی موردی، مسائل مقدماتی تلفیق نظری در حوزه‌ی جامعه‌شناسی مطرح گردند. آن‌چه ذیلاً می‌شود، تنها می‌تواند مسائل اولیه‌ی دغدغه‌ی ذهنی جامعه‌شناسان تلفیق‌گر را مشخص کند و هم‌چنین، ایده‌هایی برای تحلیل نظریات تلفیق‌گر مطرح نماید. از این منظر رویکردهای تلفیق را می‌توان به سه دسته‌ی تحلیلی تقسیم نمود؛ رویکردهایی که در پی حل دشواری شکاف تضاد/وفاق هستند، چشم‌اندازهایی که آهنگ یافتن برون‌رفت از شکاف خرد/کلان را دارند و بالاخره، دیدگاه‌هایی که تنها بنا به مقاصد کاربردی تلاش می‌کنند از حوزه‌های نظری مختلف با مبادی متفاوت برای حل یک مسأله استفاده کند (عریان شده‌ی این جریان اخیر، بیشتر به نوعی ریطوریقای نظری برای موجه و منظم جلوه دادن تبیین‌ها به لحاظ نظری شبیه است).

░▒▓ تلفیق تضادگرایی/انسجام‌گرایی؛ مورد گئورگ زیمل
▬ می‌توان تلفیق‌گری گئورگ زیمل را در بحث تضاد و وفاق، با توجه به مندرجات کتاب تضاد و شبکه‌ی روابط گروهی، در چهارچوب دو نوع مشخص استنباط کرد:

▓ ۱. تلفیق ناشی از تلقی دیالکتیک منفی از واقعیت اجتماعی
▬ از یک نظر وجود یک انسجام شبکه‌ی روابط، بدون مشخص شدن حدود و ثغور گروهی که خود از طریق تعریف تضادهای روشن میان خودی و غیرخودی مشخص می‌گردد میسر نیست. به عبارت دیگر، ایجاد انسجام به نحوی تناقض‌گون و منفی از تضادها و عدم یکپارچگی‌ها استنتاج می‌گردد.
▬ از دیدگاه مقابل تضاد نیز باید از درون یک بافت اجتماعی مشخص با عوامل انسجام معین ظهور نماید. به عبارت دیگر، عوامل اولیه‌ای که برای یک تضاد ضرورت دارد، فی‌المثل هم‌چون نمادهایی که تضاد با آن‌ها ابراز گردد، از درون یک وفاق و زیست اجتماعی سر برمی‌آورد.
▬ از نظر زیمل «بی‌تردید هر کنش متقابلی میان انسان‌ها باید عاملی محسوب شود که درون» جامعه امکان وجود می‌یابد و ستیزه نیز از این قاعده بیرون نیست“. به عبارت دیگر، ستیزه هیچ‌گاه از سوی یک فرد اعمال نمی‌شود. این‌چنین است که عواملی که جملگی از نوع رابطه هستند مانند تنفر، رشک، نیاز و آرزومندی (که جملگی در مورد یک فرد تنها ممکن‌الوقوع نیستند) موجب ایجاد تضاد می‌گردند.
▬ هم‌چنین، «جنبه‌های مثبت و منفی ستیزه طوری به هم آمیخته است که جدا کردن آن‌ها در عالم ذهن میسر است، ولی، در عمل ممکن نیست“». ستیزه دوگانگی‌های متفاوت را از بین می‌برد و یکی از راه‌هایی است که می‌توان به کمک آن به یگانگی رسید، گر چه این یگانگی با نابودی یک از طرفین ستیزه به دست می‌آید. ستیزه به خودی خود کشمکش بین دو مورد اختلاف را رفع می‌کند. در واقع، در ستیزه فقط یک هدف وجود دارد و آن رسیدن به «صلح» است“.
▬ «هنگامی که با دیدی مثبت به ستیزه بنگریم، پدیده‌های اجتماعی جلوه‌ی تازه‌ای پیدا می‌کنند. اگر موضوع اصلی جامعه‌شناسی رابطه‌ی بین انسان‌ها باشد، آن‌گاه، مقوله‌های سنتی جامعه‌شناسی فقط قسمتی از موضوع آن خواهد بود. زمانی تصور می‌شد که علم انسان فقط شامل دو موضوع مربوط به هم است: فرد و جامعه و به طور منطقی موضوع سومی در این علم نمی‌گنجد. بر این مبنا ستیزه صرف‌نظر از این‌که چه نقشی در فرد و جامعه دارد، جایی برای مطالعه نداشت. به نظر می‌رسد مقوله‌بندی جامع‌تری از علم روابط انسان‌ها وجود داشته باشد که بتواند آن‌هایی را که ایجاد کننده‌ی وحدت هستند را از یکدیگر متمایز کند. فرد یکپارچگی شخصیت خود را بدون هماهنگی کامل با هنجارهای منطقی، عینی، مذهبی و اخلاقی نمی‌تواند به دست آورد. بر عکس، تضاد و ستیزه نه تنها مقدم بر این وحدت است، بلکه در هر لحظه از موجودیت خود نقش دارد. به همین دلیل، احتمالاً، هیچ واحد اجتماعی وجود ندارد که بین اعضای آن جریان‌های همگرا و واگرا به طور تفکیک‌ناپذیری در هم تنیده نباشد. یک گروه مطلقاً مرکزگرا و هماهنگ، یعنی»، وحدت» ناب، نه تنها در عمل واقعیت ندارد، بلکه فرایند زندگی واقعی را هم نشان نمی‌دهد“.

▓ ۲. تلفیق از دیدگاه جامعه‌شناسی صوری
▬ آنچه از نظر زیمل مهم است، نه انگیزه، که نتایج و آثار تضاد است. «ابهام در مکمل بودن یا مضر بودن وحدت و اختلاف نسبت به هم، احتمالاً، از معنای دوگانه‌ی وحدت ناشی می‌شود». وحدت را با توجه به توافق و سازگاری کنش‌های متقابل افراد در نر بگیریم یا آن‌که «وحدت» را با عنایت به هم‌سازی میان مجموعه‌هایی از افراد در نظر آوریم. این در حالیست که در درون این مجموعه‌ها یکپارچگی‌ای حاکم است که هم مناسبات وحدت‌طلبانه، و هم مناسبات تمایزخواهانه (از دیگر گروه‌ها) را شامل می‌شود.
▬ «اگر به معنای دوگانه‌ی» اختلاف نیز توجه کنیم، این ابهام باز هم بیشتر می‌شود. از آن‌جا که اختلاف خصلت منفی و ویرانگر بین دو فرد را آشکار می‌کند، به سادگی می‌توان نتیجه گرفت که در کل گروه هم همین تأثیر را دارد، اما، در واقع، اگر امری در روابط دو نفر به تنهایی نقش منفی و ویرانگری داشته باشد، در کل روابط این افراد ضرورتاً همین تأثیر را ندارد. در این صورت، ستیزه معنای بسیار متفاوتی پیدا می‌کند“.
▬ چنین طرز تلقی‌ای از مقوله‌ی تضاد، بویژه با داشتن درک روشنی از جامعه‌شناسی صوری که سبک شاخص زیمل در جامعه‌شناسی است روشن می‌گردد. از نظر زیمل جامعه بافت پیچیده‌ای از روابط گوناگون افرادی است که پیوسته در کنش متقابل با یکدیگرند. «جامعه همان نامی است که برای تعدادی از افرادی که از طریق کنش متقابل به یکدیگر پیوسته شده‌اند». گر چه زیمل ساختارهای نهادی بزرگ‌تر را موضوع شایسته بررسی‌های جامعه‌شناختی می‌دانست، اما، باز ترجیح داده بود که بیشتر کارش را به بررسی پدیده‌هایی اختصاص دهد که خود آن‌ها را «کنش‌های متقابل اتم‌های جامعه» خوانده بود. او بیشتر به بررسی الگوهای بنیادی کنش‌های متقابل افراد پرداخته بود و معتقد بود که این الگوها پایه‌های تشکل‌های اجتماعی بزرگ‌تر را می‌سازند. این‌چنین از نظر او موضوع اصلی پژوهشگر جامعه چیزی نیست جز الگوها و صورت‌های ویژه‌ای که انسان‌ها از طریق آن‌ها با یکدیگر ارتباط و همبستگی پیدا می‌کنند. تأکید زیمل بر تجرید از محتواهای عینی و تمرکز بر صورت‌های زندگی اجتماعی، باعث شده است که رهیافت جامعه‌شناختی او با عنوان جامعه‌شناسی صوری، مشخص شود. در تحلیل وی، ویژگی‌هایی از پدیده‌های عینی که جز از روش‌های جامعه‌شناسی صوری به آسانی مشاهده‌پذیر نیستند، از واقعیت بیرون کشیده می‌شوند. این روش‌شناسی معمولاً، با استخراج امور عام و مشترک که در کنش‌های متقابل خاص وجود دارد همراه است.

░▒▓ تلفیق تبیین‌های خرد/کلان؛ مورد تالکت پارسنز
▬ در صورتی که احصاء جرج ریتزر را از نظریات تلفیقی خرد/کلان طی کتاب نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر در نظر آوریم، و این نظریات را با نظام تالکت پارسنز مقایسه کنیم، آن‌گاه، در خواهیم یافت که پارسنز یکی از عظیم‌ترین سازه‌های تلفیقی خرد/کلان را ایجاد کرده است. در این‌که غالب جامعه‌شناسان هم پارسنز را یک کنش‌گرای وبری می‌دانند، و هم یک ساختارگرای کارکردی کلان و آشتی‌ناپذیر تضادی نهفته است. پارسنز می‌کوشد این تضاد را از طریق تلقی خاصی که از کنش‌گر اجتماعی به عنوان واحد تحلیل جامعه‌شناسی دارد درنوردد. پس، می‌توان هم کنش‌گرا بود، و هم ساختارگرا؛ این پیام مهم تالکت پارسنز بود. در این‌که پارسنز در این منظور موفق بوده است، تردید جدی وجود دارد. به نظر می‌رسد که حداقل او چندان در مورد این‌که چگونه باید میان نیازهای انسانی و نظام هنجاری پهن‌دامنه آشتی برقرار کند واضح سخن نگفته است و متزلزل می‌نماید، چنان که می‌گوید:

• «ما مفروض می‌داریم که ارزش‌های فرهنگی درونی شده عامل اصلی تعیین‌کننده انتخاب در کنش است».

▬ طرح این مفروض به هیچ نحو از «نظریه‌پرداز درمان‌ناپذیری» مانند پارسنز پذیرفته و مقبول نیست در عین حال، از آن‌چه پارسنز ساخته است می‌توان مصالح مهمی برای ساختمان نظریه‌ی تلفیقی کنش اجتماعی تدارک دید.

▓ مبادی هستی‌شناختی نظام نظری پارسنز
▬ پارسنز واقعیت را در رابطه با کنش‌گر به دو دسته ذهنی و عینی تقسیم می‌کند. او با توجه به مفروضات فلسفه پدیداری بر این نکته تأکید دارد که در تئوری خود اصراری بر وجود اعیان به صورت بیرونی ندارد، بلکه تنها به آن‌ها به عنوان عوامل موُثری بر روند کنش می‌نگرد. از نظر پارسنز تئوری کنش صرفاً به الگویی از جهان خارجی توجه دارد که در ذهن کنش‌گر شکل می‌گیرد. او بر آن است که ما باید میان موقعیت وجهان خارجی از نگاه ناظر بیرونی و از دید کنش‌گر تمایز قایل شویم. پارسنز در این تمایز از پارتو و خصوصاً وبر متأثر است. پارسنز از نگاهی تفسیرگرا توجه خود را به سمت زاویه دید کنش‌گر به واقعیت معطوف می‌دارد و برای این کار مفهوم وجه}شیء را خلق می‌کند. از نظر وی وجه‌شیء بعدی از آن است که بر حسب آن شیء می‌تواند برای کنش‌گر معنی‌دار شود. برخی (و نه بیشتر) اشیاء دارای وجوه مختلفی هستند که هر کنش‌گر به آن شیء از وجهی می‌نگرد. این در حالیست که کنش‌گر از میان این وجوه، وجهی را انتخاب می‌نماید که برای او کاربرد دارد.
▬ با توجه به مطالب مذکور اعیان می‌توانند شامل اهداف، منابع، ابزار، شرایط، موانع و نمادها باشند؛ پارسنز اعیان را با این وصف، به دو دسته تقسیم می‌کند؛ اعیان اجتماعی و اعیان غیراجتماعی؛ اعیان اجتماعی، به طور خلاصه اعیانی هستند که می‌توان با آن‌ها به کنش متقابل پرداخت. این اعیان شامل کنش‌گر یا نظام کنشی هستند که واکنش یا نگرش آن‌ها برای کنش‌گر مورد مطالعه اهمیت دارد. انتظارات اعیان اجتماعی برای تئوری کنش اهمیتی اساسی دارد. اعیان غیراجتماعی، اما، عبارت از اعیانی هستند که نمی‌توان با آن‌ها به کنش متقابل پرداخت. این بدان معناست که آن‌ها هیچ‌گونه نگرش یا انتظاری از کنش‌گر مورد مطالعه ندارند. آن‌ها شرایط یا ابزاری هستند که برای یک کنش لازم است. این اعیان خود شامل اعیان فیزیکی و فرهنگی هستند. اعیان فرهنگی آن دسته از ایده‌ها و امور معنوی هستند که انسان آن‌ها را خارج از خود احساس می‌نماید. اعیان فرهنگی (مثلاً هنجارها) می‌توانند به سه دسته تقسیم شوند: ‌شناختی، کاتودیک وارزشگذارانه؛ این اعیان دارای چند ویژگی هستند:

• می‌توانند درونی شوند.
• از یک کنش‌گر به کنش‌گر دیگر قابل انتقالند.
• پس از آن‌که توسط فردی ساخته شدند تغییر می‌نمایند و از اختیار سازنده آن خارج می‌شوند.

▒ کنش‌گر
▬ از نظر پارسنز نظام اجتماعی شامل جمعی از افراد کنش‌گر است که دارای محیط فیزیکی و افرادی است که با یکدیگر کنش متقابل دارند؛ کنش‌گرانی که تمایلات خود را در اثر انگیزه به حد اعلی رسانیدن ارضائات و روابط آن‌ها با موقعیت‌ها در یک نظام ساختاری فرهنگی و ارزش‌های مشترک صورت می‌دهند. بنا بر این، واحد کنشی را بر حسب ۴ عنصر سازنده مشخص می‌کند: نخست آنکه، این واحد به وجود یک کنش‌گر نیاز دارد؛ دوم آنکه، مستلزم هدف یا وضعیتی آتی است که کنش‌گر نسبت به آن جهت‌گیری می‌کند (هر کنش‌گر دارای سیستمی برای برقراری رابطه با سایر اشیاء و اعیان است که پارسنز به آن «نظام جهت‌گیری» نام می‌نهد)؛ سوم آنکه، این کنش در موقعیتی انجام می‌گیرد که مستلزم دو عنصر است: چیزهایی که کنش‌گر نمی‌تواند تحت کنترلشان داشته باشد(شرایط) و دیگر آن چیزهایی که کنش‌گر می‌تواند بر آن‌ها کنترل داشته باشد(وسایل)؛ چهارم اینکه، هنجارها و ارزش‌ها در جهت تعیین گزینش وسایل دستیابی به هدف‌ها نقش بازی می‌کنند.
▬ هر چند پارسنز کارش را با علاقه به کنش‌گران و کنش‌هایشان آغاز می‌کند و علاقه به آگاهی را به عنوان گزینش ارادی وسایل دستیابی به هدف‌ها، نیز نشان می‌دهد، ولی، این گزینش آزادانه نیست، که خود این قضیه علاقه پارسنز را به ساختارهای کلان نشان می‌دهد. در این منظر اراده به کنش‌گرانی راجع است که در موقعیت‌های اجتماعی مبادرت به گزینش می‌کنند و کوچک‌ترین واحد هر کنش انتخاب است.
▬ منبع انرژی انتخاب از نظر پارسنز، انگیزش است. در واقع، انرژی نظام کنش از طریق انگیزش به دست می‌آید. انگیزش از نظر پارسنز عبارت از انرژی بالقوه‌ای است که ارگانیسم فیزیولوژیک کنش‌گر ساتع می‌کند. از نظر پارسنز منشأ انگیزش نیاز است. او در تعریف نیاز آن را به دو مؤلفه تقسیم می‌نماید؛ آن نیازهایی که معطوف به حفظ تعادل در درون نظام شخصیتی است و آن نیازهایی که مربوط به روابط فرد با کنش‌گر یا کنش‌گران دیگر است. پس، پارسنز نیاز انسان را به دو مؤلفه اساسی شخصیتی و روان‌شناختی از یک سو و مؤلفه اجتماعی از دیگر سوی تقسیم می‌نماید. در مقابل، این نظریه پارسنز، نظریه غریزه بر آن است که رفتار ارگانیسم را می‌توان بر حسب یک سری نیازهای پایه توصیف نمود. از نظر آن‌ها ارزش‌های فرهنگی نیز مبتنی بر همین مبانی ثابت در ارگانیسم هستند که به طور ارثی نصیب همه انسان‌ها می‌شود. بنا بر این، عناصر فرهنگی نیز در محدوده ارضاء همین نیازها قرار می‌گیرند و از این حوزه بیرون نمی‌روند. پارسنز این نظریه را به باد انتقاد می‌گیرد. از نظر او اغلب در موقعیتی واحد اشیاء مختلفی می‌توانند به ارضاء نیازهای انسان بینجامند. در این هنگام یا انسان باید ابزاری برای انتخاب میان شقوق مختلف مجهز باشد و یا باید بتواند اشیاء مختلف را با هم به گونه‌ای ممزوج سازد تا از همه آن‌ها کامروا گردد. از این منظر محیط می‌تواند جلوی ارضاء را بگیرد و یا بر عکس، آن‌ها را کامروا و تحریک نماید به علاوه، محیط تأثیر مسلمی بر درک ما نسبت به سایر اشیاء دارد. به علاوه، در این راستا پارسنز بر این نکته تأکید دارد که یکی از نیازهای بنیادین انسان نیاز به داشتن روابط اجتماعی است. بنا بر این، عوامل محیطی و اجتماعی نیز تأثیر مسلمی بر رفتار انسان دارند. پارسنز از مجموع این مسائل نتیجه می‌گیرد که آن‌چه شکل ارضاء نیازهای غریزی انسان را تعیین می‌نماید همانا محیط یا موقعیت کنش است.
▬ از منظر پارسنز اغلب اتفاق می‌افتد که نیازمندی‌های متضادی با هم در فرد فعال می‌شوند و فرد را در جهت حرکت در دو مسیر متضاد تحت فشار قرار می‌دهند. از نظر پارسنز فرد غالباً از میان شقوق مختلف، آنی را انتخاب می‌نماید که تحت شرایط محیطی فعلی، ارضاء یا به بیان دیگر تعادل شخصیت بیشتری را فراهم آورد. بنا بر این، فرد به وضوح میان تعادل ذهنی و ارضاء خود از یک سو و دنیای واقعی تمایز قایل می‌شود. او می‌داند که تعادل روانی او هنگامی برقرار می‌شود که حداکثر ارضاء و حداقل محرومیت را تحت شرایط محیط واقعی به چنگ آورد. بنا بر این، تعادل شخصیتی امری نسبی و مربوط به شرایط محیطی است و صرفاً تابعی از ارگانیسم نمی‌باشد. بنا بر مطالب مذکور، پارسنز برای تحلیل رفتار نظام شخصیتی و فرایند انتخاب به متغیرهای ذیل توجه می‌کند:

• متغیرهای روان‌شناختی رفتار: انگیزش، توازن میان ارضاء و محرومیت، یادگیری روابط میان عناصر، آزمون این یادگیری‌ها و تخصیص یا تعمیم آن‌ها.
• متغیرهای جاگیری اشیاء مختلف در فضای حیاتی براساس محرومیت و ارضاء.
• مکانیسم‌های تدافعی و تعادل‌بخشی.
• متغیرهای نیازمندی‌ها و تمایلات درونی که ما را برای تبیین پویای ساختار شخصیتی تجهیز می‌کنند (زیرا عناصر ثابت شخصیتی انسان هستند). این نیازهای ثابت، نظامی نمادین را می‌سازند که همان نظام انتظارات کنش است و ارتباط کنش‌گران را با هم برقرار می‌سازد.

▬ پس از آن‌که انرژی انگیزش برای انتخاب فراهم آمد، انتخاب طی چهار مرحله صورت می‌گیرد؛ تمایز میان شقوق مختلف، آزمون شقوق متفاوت، مرتب کردن آن‌ها بر حسب میزان ارضاء و در نهایت انتخاب. از نظر پارسنز فرآیند انتخاب در آخرین مرحله به ارزش‌گذاری می‌انجامد. ارزش‌گذاری عبارتست از انتخاب میان شقوق مختلف براساس مجموعه‌ای از معیارهای قطبی طیفی. معیارهای قطبی معیارهایی هستند که برای کنش‌گران یکی از دو شق ارضاء و محرومیت را پدید می‌آورند، اما، معیارهای طیفی برای افراد به میزان‌های متفاوت ارضاء یا محرومیت حاصل می‌کند، معیارهای انتخاب معمولاً، برآیندی از این دو نوع انتخاب است.

▒ جامعه‌پذیری؛ به سوی سطح کلان
▬ کنش‌گر با اعیان اجتماعی کنش متقابل دارد، اما، با اعیان غیراجتماعی کنش یک سویه؛ بدین‌سان، پارسنز میان کنش و کنش متقابل تمایز قایل می‌شود. به دیگر عبارت کنش‌گر در مقابل، یک کنش خود از کنش‌گران اجتماعی انتظار عکس‌العمل دارد حال آن‌که از اعیان غیر اجتماعی چنین انتظاری ندارد. اگر رفتار فرد تنها را در نظر آوریم واحد تحلیل ارضاء و محرومیت است، اما، در کنش جمعی واحد تحلیل انتظارات نقش است. این واقعیتی است که انتظارات دو جانبه کنش هر دو طرف کنش متقابل را تعیین می‌نماید. به دیگر عبارت هر طرف به گونه‌ای انتخاب خود را صورت می‌دهد که دیگری انتظار دارد. دو کنش‌گر که مشغول به کنش متقابلند نوعی ارضاء ثانوی را در عکس‌العمل مساعد طرف مقابل جست و جو می‌کنند، چرا که، نیاز به رابطه اجتماعی یکی از نیازهای اساسی انسان است.
▬ انتظار نقش از این منظر عبارت است از رفتاری که افراد دیگر از کنش‌گر در موقعیت ویژه‌ای انتظار دارند. اگر کنش‌گر به انتظار نقش عمل نماید، پاداشی می‌گیرد و یا نسبت به او وجهه‌نظر مطلوبی نزد دیگران حاصل می‌آید؛ و اگر کنش او مطابق انتظار نقش نباشد تنبیه می‌گردد. کنش‌گر عکس‌العمل دیگران را تفسیر نموده (تفسیر او لزوماً مطابق واقع نیست)، تعمیم می‌دهد و رفتار بعدی خود را بر این اساس تنظیم می‌نماید.
▬ پارسنز کنش‌گران را بسته به عکس‌العمل آن‌ها در قبال هنجارهای اجتماعی و انتظارات نقش به سه دسته هم‌نوایان، مخالفان گوشه‌گیر و مخالفان معارض تقسیم می‌نماید. از نظر پارسنز هم‌نوایان افرادی هستند که می‌توانند فعالانه اهداف شخصی خود را در انتظارات نقش مورد نظرشان جا بیندازند. در عین حال، پارسنز بر آن است که در تئوری عام کنش باید هر سه دسته فوق را مد نظر آورد، چرا که، ثبات و تغییر ساختار منوط به رفتار این سه نوع شخصیت است.
▬ از نظر پارسنز مقوله انتظارات نقش در تحلیل الگوهای فرهنگی نقشی محوری دارند. انتظارات متقابلی که دو کنش‌گر از یکدیگر در مورد رفتار مناسب دارند منجر به انتخاب هنجاری در دو کنش‌گر می‌شود. کنش و عکس‌العمل دو کنش‌گر متقابل نوعی نظام نمادین میان آن‌ها که همان هنجارها هستند ایجاد می‌نماید که در این نظام نمادین شیوه انتخاب و نحوه رابطه فرد با محیط بیرونی را تعریف می‌نماید. از اینجاست که پارسنز نتیجه می‌گیرد که بدون فرهنگ و هنجارها هیچ شخصیت انسانی و هیچ نظام اجتماعی نمی‌تواند شکل بگیرد. چرا که، فرهنگ و هنجارها به معنای واقعی کلمه نظام نمادینی هستند که رابطه میان انسان‌ها و «نظم» این روابط را میسر می‌سازند.
▬ پارسنز بر نقش موُثر عامل منزلتی و قدرت در ایفای نقش تأکید می‌نهد. این دو عامل فرد را تشویق می‌نمایند که در پایگاه خود به ایفای نقش بپردازد. مسلماً درجات مختلف قبول ارزش‌های حاکم جامعه یا بیگانگی با آن‌ها را می‌توان تا حدود زیادی منعکس‌کننده افتراق منافعی در نظر گرفت که از متفاضلانه بودن دسترسی به منابع کمیاب ناشی می‌شود که وقتی ما به ثبات یا عدم ثبات یک نظم اجتماعی به میان می‌آوریم، در واقع، منظورمان توفیق یا عدم توفیق نظام هنجاری در انتظام بخشیدن به کشمکش‌ها است. بنا بر این، در نگرشی در خور به پویایی‌های اجتماعی، لازم است نه فقط ساختاربندی هنجاری انگیزه‌ها، بلکه هم‌چنین، ساختاری شدن منافع در زمینه را هم به ادراک درآوریم.

▒ به سوی سطح کلان
▬ از نظر پارسنز در یک نظام کنش اگر بازیگران ارضاء شوند علاقه مشخصی به حفظ و کارایی نظام پیدا خواهند کرد. پذیرش سیستم توسط تمامی بازیگران نوعی مکانیسم تعادل آفرین در سیستم به وجود می‌آورد. بنا بر این، رابطه میان بازیگران و موقعیت آن‌ها دارای سرشتی تکرارشونده می‌شود و از این رو، تمامی اقدامات یا کنش‌ها درون این سرشت تکرار شونده و یا اصطلاحاً «سیستم» روی می‌دهند. این یک نظام کنش است که در عین آن‌که از کنش‌های افراد ساخته شده است، اما، شکلی مستقل از حاصل‌جمع ساده آن‌ها به دست می‌دهد. رفتار جمع را نمی‌توان برحسب رفتار افراد تبیین نمود؛ آن‌چه برای تئوری عام کنش مهم است فرآیند تصمیم‌گیری نیست، بلکه محصول تصمیم‌گیری است تصمیم‌گیری فرد تصادفی نیست. او می‌گوید همان طور که یک نقشه‌کش که سرگرم رسم نقشه منابع آب یک منطقه است به رفتار عناصر تشکیل‌دهنده آب توجهی ندارد و صرفاً به روابط کانال‌ها و رودخانه یعنی، رفتار جمعی مولکول‌های آب توجه دارد، یک جامعه‌شناس نیز بیشتر به رفتار جمع توجه دارد و منظور او از تحلیل کنش نیز در نهایت بررسی کل نظام کنش است. پارسنز بر آن است که ما در تحلیل فرآیند کنش فرد را نه به عنوان مجموعه‌ای فیزیولوژیک، بلکه به صورت شبکه‌ای از روابط اجتماعی و محیطی در نظر می‌آوریم. فرد در نظریه کنش مجموعه‌ای از جهت‌گیری‌ها، انگیزش‌ها و ارزش‌های فرهنگی درونی شده است.
▬ از نظر او جهت‌گیری افراد به دو دلیل بستگی تام به محیط و موقعیت دارد؛ از سویی انتخاب فرد میان شقوق مختلف محیط صورت می‌گیرد و از دیگر سوی برای تمام سبک‌های رفتار امکانات مناسب در محیط وجود ندارد. از نظر پارسنز ما در تئوری کنش صرفاً با این مواجه نیستیم که کنش‌گر چه می‌بیند، بلکه از خود می‌پرسیم چه می‌تواند ببیند. او از خود می‌پرسد کنش‌گر در نهایت براساس کدامیک از این عوامل تصمیم می‌گیرد؟ اینجاست که پارسنز در نهایت نظریه کنش خود مفروض کلان را به مفروض خردنگرانه ترجیح می‌دهد:

• «ما مفروض می‌داریم که ارزش‌های فرهنگی درونی شده عامل اصلی تعیین‌کننده انتخاب در کنش است».

▬ پارسنز تفاوت تئوری خود را با نظریات بیولوژیک رفتارگرایانه در این می‌بیند که فرد را آشکارا موجودی انتخاب‌گر می‌پندارد، اما، در عین حال، عامل انتخاب را در ارتباط مستقیم با انتظارات و معیارهای هنجاری تلقی می‌نماید و در واقع، سطح آزادی فرد در انتخاب را به این حدود محدود می‌کند و یا فرض می‌نماید که چنین محدوده‌ای وجود داشته باشد. بدین‌سان، پارسنز تلفیق الگوهای ارزشی با تمایلات مبتنی بر نیاز را «قضیه بنیادی و پویای جامعه‌شناسی» می‌خواند؛ قضیه‌ای که کامروایی تمایلات نیازی را کاملاً با الگوهای ارزشی مرتبط می‌سازد.
▬ فراگردهای ملکه ذهن ساختن و اجتماعی کردن در این تلفیق اهمیت اساسی دارند. هنجارها و ارزش‌هایی که به کودکان یاد داده می‌شوند، گرایش به ثبات دارند و از طریق تقویتی ظریف و ملایم، هم‌چنان در سراسر عمر باقی می‌مانند و ملکه ذهن می‌شوند. در نتیجه، فرآیند اجتماعی شدن کنش‌گران ضمن دنبال کردن منافعشان، در واقع، به مصالح کل نظام خدمت می‌کنند. هم‌چنین، به همین دلیل ملکه ذهن شدن، فرهنگ ثباتی نسبی می‌یابد.
▬ اغلب دانشجویان علوم فرهنگی در هضم مقوله ثبات نسبی فرهنگ دچار مشکلند. توصیه پارسنز برای درک این مطلب این است که آن‌ها از سطح گوناگونی‌های ظاهری فرهنگ‌ها گذر کنند و به سطح زیرین فرهنگ توجه کنند. فرهنگ‌ها ریشه در روابط انسانی دارند و این روابط از اعماق انسانیت انسان‌ها برمی‌خیزد؛ انسانیتی که چنان‌چه فروید بر آن تأکید دارد، دارای عناصر ثابتی است که ثبات نسبی فرهنگ را توجیه می‌نمایند. در عین حال، پارسنز می‌پذیرد که هیچ‌گاه نمی‌توان فرهنگ را به طور کامل ثابت فرض نمود.

░▒▓ تلفیق مسأله‌محور؛ مورد اندی کوزر و گرهارد لنسکی
▬ کوزر در مقاله‌ی مندرج در کتاب آینده‌ی بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی، به ارائه‌ی یک تلقی ابزاری از نظریه کوشیده است تا با تقسیم پدیده‌ای ظهور نازیسم در آلمان و اقبال قشرهای مختلف مردم آن سامان به حاکمیت ناسیونال سوسیالیست‌ها، به «تبیین تلفیقی مسأله‌محور» از پدیده‌ی نازیسم نائل آید. شیوه‌ی تلفیق مسأله‌محور را، حتی، می‌توان در کار افرادی مانند جرج ریتزر نیز ملاحظه کرد. از این بابت به نظر می‌رسد که گر چه این روش تلفیق به لحاظ نظری یک تلفیق ضعیف به شمار می‌رود، در عین حال، در حوزه‌ی جامعه‌شناسی کاربردی ایالات متحده طرفداران زیادی دارد و بررسی کوتاه آن در این‌جا مکمل این گفتار خواهد بود.
▬ از نظر کوزر:

• «نظریه راهنمایی است که به ما می‌گوید که به چه چیزهایی توجه کنیم و از چه چیزهایی چشم بپوشیم. نظریه از طریق هدایت کردن پژوهش و از طریق تمرکز بر مجموعه‌ای از داده‌های مربوط به نظریه و پرهیز عمدی از داده‌های نامربوط، مثل چراغ راهنمایی است که قسمتی از محیط را روشن می‌سازد و قسمتی دیگر را در تاریکی رها می‌کند. البته، همان طور که ناقد مشهود ادبی، کنت برک، مدتی پیش گفته است این بدان معنی است که»: شیوه‌ای در نگریستن به چیزهاست»، اما، چنین چیزی اشکالی ندارد، زیرا، دانشمندان یا مردم عادی که سرسپرده‌ی یک مجموعه‌ی محدود و انحصاری از مفاهیم و نظریه‌ها نیستند و همواره می‌توانند برای روشن کردن قلمروهایی که محققان قبلی به آن‌ها نپرداخته‌اند از مجموعه‌های دیگر استفاده کنند».

▬ این طرز تلقی که به این روشنی بیان شد، یک ضعف عمده دارد و آن این‌که در آن به مکانیسم تعمیم یک نظریه توجه نشده است. به عبارت دیگر، این‌که در چه فرایندی نظریه موفق می‌شود به طرز موجهی زاویه‌ی دید و توجه ما را تنگ و در عین حال، گسترده کند، همان چیزی است که معمولاً، در جامعه‌شناسی باعث شکاف‌های پرنشدنی بین نظریات تبیین کتننده می‌شود، چرا که، این فرایندها در چهارچوب‌های نظری مختلف تا اندازه‌ای متضادند.
▬ غفلت از این نکته آشکارا در کار گرهارد لنسکی نیز رؤیت می‌گردد. لنسکی به ما نشان می‌دهد که با گذر جامعه از وضعیت کشاورزی به وضعیت صنعتی (و بنا بر این، تقسیم کار بیشتر)، در واقع، برابری بیشتر می‌شود. این پدیده از آن‌جا رخ می‌دهد که صنعتی شدن جامعه‌ای آگاه‌تر، و نیروی کار از نظر فنی ماهرتری را طلب می‌کند. گروه نخبگان نیاز به کمک بیشتری برای رهبری جامعه دارد، و بخشی از هزینه‌ی این کمک، سهیم شدن در ثروت و قدرت است. لنسکی هرگز ادعا نمی‌کند که نابرابری پایان می‌یابد، بلکه می‌گوید با صنعتی شدن نابرابری فقط تعدیل می‌گردد، زیرا، افراد فوق درمی‌یابند که برای حفظ موقعیتشان و برای پیشرفت اقتصادی جامعه باید تا سهیم شدن در قدرت و ثروت وجود داشته باشد.
▬ این تحلیل فاقد یک احصاء تام از ابعاد نابرابری و کاوش عمیق در عمق دیدگاه‌های مارکس و دیگر نظریه‌پردازان مارکسیست است. به عبارت دیگر، تا هنگامی که مسائل عمده‌ای که ابعاد مختلف نابرابری در جامعه‌ی رو به صنعتی را در حال افزایش می‌بیند، حل نشود، دستیابی به یک نظریه‌ی تلفیقی چپ و راست در مورد طبقه منتفی خواهد بود. در مجموع، به نظر می‌رسد که یک تلفیق موفق ضرورتاً باید از خلال یک تجدیدنظر اصولی در مبادی پارادایمی انواع نظریه‌ی اجتماعی صورت پذیرد و، سپس، براساس استنتاج مبادی پارادایمی جدید دستاوردهای انواع نظریه‌ی اجتماعی با یکدیگر تلفیق و یکپارچه گردند.
مآخذ:...
هو العلیم

  • ناشناس

    سلام عالی بود فقط می توانست کامل تر باشد

  • سیدعلی عباس محدث  - درخواست کتب جامعه شناسی

    سلام و عرض ادب
    من از علاقمندان رشته جامعه شناسی هستم. ممکن هست که کتب تخصصی جامعه شناسی که تمامی دیدگاهها و نظریات کلاسیک و معاصر در آن بیان شده باشند را به من بدهید؟
    ممنونم از مدیریت و مجموعه سایت

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.