برداشت آزاد از امیر یزدیان؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ جیمز پاتر، در مقالهای تحت عنوان «سواد رسانهای در آینده: بحث بر سر لزوم تئوری شناختی سواد رسانهای»، سعی میکند «فرد» را در سواد رسانهای به جای مدارس، والدین و صنایع رسانهای، کانون اصلی توجه قرار دهد. او استدلال میکند که آموزش افراد درباره ماهیت و ذات رسانهها و ضررهای بالقوه پیامهای مختلف آنها کافی نیست، و مسأله اساسیتر از آموزش، درک نحوه ساختار بسیار گسترده عملکرد ذهن انسان است. او بر همین اساس بیان میکند «ما نیاز به نظریههای شناختی داریم تا اینکه بر مشخصههای خاص قرار گرفتن در معرض رسانهها و مواجهه با آنها تمرکز کنیم و نحوه فیلتر پیامها و ساختارهای معانی از آن پیامها را توضیح دهیم».
▬ او بر کنترل داشتن در سواد رسانهای تأکید میکند و میگوید: «کسب سواد رسانهای بیشتر، به شما دیدی بسیار شفافتر میدهد تا مرز میان دنیای واقعی و دنیای ساختگی توسط رسانهها را تشخیص دهید. وقتی از سواد رسانهای برخوردار باشید، نقشهای در دست دارید که به شما کمک میکند تا بهتر در دنیای رسانهای حرکت کرده و بدون مواجهه با پیامهایی که برایتان مخرب هستند، تجربه و اطلاعاتی را که میخواهید، کسب کنید. قادرید زندگیای را بنا کنید که خود خواهان آن هستید نه آن چیزی که مد نظر رسانههاست».
▬ پاتر، معتقد است در حال حاضر با توجه به اینکه هنوز دانش کافی درباره نحوه کارهای ذهنی انسان طی مواجهه با رسانهها را نداریم، در موقعیتی برای طراحی کارهای آموزشی که تغییراتی معنیدار، اثرگذار و ماندگار بر جای میگذارند، نیستیم. بر همین اساس او بر نیاز به یک تئوری شناختی سواد رسانهای برای جهت دادن و جلب کردن تحقیقات بسیار موثر به سوی سؤالات و موضوعات مرتبط تأکید میکند و معتقد است این تئوری میتواند دانش عظیم و گستردهای راجع به نحوه تعامل مردم با رسانهها، نحوه شکلدهی شناختها توسط این تعاملات، و نحوه منجر شدن این حرکاتشناختی برنامهریزی شده به رفتارهای مثبت و منفی در افراد، حاصل کند. او اشاره دارد بعد از این ما با این دانش میتوانیم در جایگاه بسیار بهتری برای طراحی کارهای آموزشی که میتوانند تغییرات معنیداری در نحوه فکر کردن مردم درباره رسانهها و نحوه استفاده آنها داشته باشند، پیدا کنیم.
▬ پاتر، در ذیل عنوان «افراد در الویت هستند»، به اولین اصلی که دیدگاه وی را مورد حمایت قرار میدهد میپردازد و بیان میکند «پژوهشگرانی که در مورد سواد رسانهای نوشتهاند، معمولاً، سواد رسانهای را به عنوان روشهایی برای حل نوعی از مشکلات با جامعه، نهادهایش یا افراد مطرح میکنند. رسانهها پیامهایی ارائه میکنند که در برخی شیوهها مضر هستند، و بهترین راه برای حمایت افراد از آن آسیبها، تحت فشار قرار دادن رسانهها جهت تغییر شیوههایشان، تغییر عوامل قدرت (مانند والدین و معلمان)، یا آموزش افراد به سطوح بالاتری از آگاهی است».
▬ «موضوع سواد رسانهای دامنه نسبتاً متنوعی از متون را ایجاد کرده است. برخی از محققان مانند مسترمن و براون بر سطح فرهنگی متمرکز شدهاند و استدلال میکنند که رسانهها جهت پیشبرد دستور کار ایدئولوژیک خودشان، آگاهی کاذبی در جامعه ایجاد میکنند و در نتیجه، به نظر میرسد سواد رسانهای به عنوان راهی برای توانمندسازی افراد جهت خواندن بهتر متون رسانهای یا شناسایی ایدئولوژیهای اصولی پیامهای رسانهای است. پژوهشگرانی دیگر مانند باکینگهام، هابز، کوبی و غیره در خصوص ضرورت نهادهای آموزشی جهت تمرکز و توجه بیشتر بر سواد رسانهای نوشتهاند؛ و برخی سازمانها از یک سیاست عمومی مستحکم در سواد رسانهای حمایت میکنند».
▬ پاتر معتقد است رسانههای جمعی کاملاً بد نیستند؛ و تأثیرات مثبت بسیاری را نیز ارائه میکنند. استدلال من این نیست که تمامی تأثیرات رسانهها خوب بوده و رسانههای جمعی هرگز مستحق نقد نیستند. در عوض، میگویم، اگر قرار است ما از سواد رسانهای برخوردار شویم، میبایست رویکردی متعادلتر اتخاذ کنیم. همان گونه که به تحسین نکات خوب نیاز داریم، به انتقاد از نکات بد نیز نیازمندیم.
▬ او معتقد است «با دانش بهتر در مورد نحوه آموزش سواد رسانهای، میتوانیم دقیقتر به موارد مربوط به برنامه آموزشی بپردازیم. به طور مثال، در چه سطوحی باید عوامل متفاوت و با چه ترتیب دستورالعملی تدریس شوند؟ تا چه حد بایستی مبتنی بر مهارتها و تا چه حد مبتنی بر اطلاعات باشد؟ تا چه حد باید بر برنامههای درسی علوم انسانی متمرکز شد و تا چه حد باید به طور حرفهای گرایش به تجربیات تولیدگرا داشت؟ به چه میزان بایستی سواد رسانهای دوره آموزشی مستقل یا مجموعهای از دورههای آموزشی باشد؟ و تا چه حد باید سواد رسانهای را در دورههای دیگر مانند ادبیات، خواندن، تاریخ، مطالعات اجتماعی و غیره گنجاند؟ در نهایت ما قبل از هر تلاشی برای فشار بر قانونگذاران دولتی یا حرفههای رسانهای، به دانش خیلی زیادی نیاز داریم. محتوای رسانهها از نیازها و خواستههای هدایت شده تشکیل شدهاند. اگر نیازها برای نوع خاصی از پیامها تغییر کند، ارائه پیامها تغییر خواهند کرد».
▬ پاتر، در بحث «لزوم تئوری شناختی سواد رسانهای» اشاره میکند، «اگر چه ادبیات سواد رسانهای پر از بینشها و تفکرات جذاب و مباحثههای برانگیزنده است، اما، چیزی در آن گمشده است. در بحث سواد رسانهای شواهد بسیار کمی وجود دارد که تغییرات در خط و مشی عمومی یا نهادهای آموزشی، سبب بهبود معنیدار و بادوامی در سطح سواد رسانهای عموم خواهند شد. علاوه بر این تا این لحظه شواهد بسیار کمی وجود دارد که مداخلههای والدین یا محققان تغییرات مداومی را در سواد رسانهای فرد ایجاد میکند. بخشی از این عدم وجود شواهد بدین دلیل است که آزمایش تحقیقات تجربی شکلهای مختلف ارتقا سطوح فردی سواد رسانهای، پراکنده و نامتراکم است. این نیز نسبتاً جدید و خصیصهای از زمینه تحقیقات جدید است؛ در بحث سواد رسانهای مقداری آشفتگی راجع به تعریف مفاهیم کلیدی و راههایی برای پیش رفتن و ادامه دادن وجود دارد. تعاملات رسانهای با تعاملات غیر رسانهای متفاوت است. تئوری سواد رسانهای نیاز دارد، با حساسیت به این شرایط و سپس ایجاد درک از نحوه روبه رو شدن افراد با پیامهای رسانهای شروع به کار کند.
▬ پاتر، بعضی از تئوریهای مورد نیاز برای ایجاد چهار ایده اصلی را به شرح ذیل پیشنهاد میکند:
▬ اولاً، ما نیاز داریم تعاملات و کنش متقابل افراد با رسانهها را که همیشه تقریباً، در یک حالت خودکار و غیر ارادی است، مورد بررسی قرار دهیم. سیل پیامهای رسانهای، بسیار بزرگ و مستحکم است و بسیاری از افراد در حالی که توجهشان توسط امور روزمره غیر ارادی تحت تأثیر قرار گرفته و کنترل میشود، نسبتاً در یک حالت ناهوشیار و ناآگاه ماندهاند.
▬ ثانیاً، این امور روزمره غیر ارادی، اکثراً توسط رسانهها شکل میگیرند. به عبارتی، طرح کلی آنها درباره کلیشهها و ضوابط داستانی توسط رسانهها ساخته و شکل داده میشود. رسانهها افراد را مقید به فکر کردن به چیزهای مشخص، که به نظرشان مهم است میکنند، و این در حالی است که به آنها اجازه فکر کردن به چیزهایی که به عقیده آنها مهم نیستند را نمیدهند. رسانهها تعاریفی از روابط، موفقیتها، جذابیتها، سلامتی و بسیاری از چیزهای دیگر که مسیر مردم برای حیات داشتن در زندگیهایشان است را تعیین میکنند.
▬ ثالثاً، افراد دارای جایگاه شخصی هستند که میتوانند امور روزمره غیر ارادی را نادیده بگیرند، اما، آنها به ندرت این نادیده گرفتن را به کار میبرند. جایگاه شخصی به وسیله اطلاعات و به وسیله حالتهای انگیزشی و محرک شکل داده شدهاند. گر چه اطلاعات برای انگیزهها و محرکهای مستقیم مهم است، اما، باید دانست انگیزهها و محرکها چه انرژی و پتانسیلی برای کار و عمل آماده میکنند. اطلاعات به تنهایی نمیتواند عملی را انجام دهند، در نتیجه، یک برنامه سواد رسانهای که تنها بر تدارک آگاهی تمرکز میکند، تأثیر بسیار کمی خواهد داشت؛ یک چنین برنامهای باید یک حالت انگیزشی و محرک ایجاد نماید. یک نظریه شناختی لازم است هم با انگیزهها و محرکها ارتباط برقرار کند، و هم از اطلاعات استفاده نماید.
▬ و چهارم اینکه، یک تئوری سواد رسانهای لازم است با کارهای پردازش اطلاعاتی از قبیل فیلتر کردن، انطباق معنی و ساخت معنی رابطه برقرار کند. فیلتر کردن، چالش دیگری است که به نحوه دریافت اطلاعات و نحوه محافظت خودمان از سیل پیامهایی که به طور تهاجمی و خصمانه برای توجه یک فرد رقابت میکنند، میپردازد.
▬ پاتر، بر همین اساس بر ضرورت نیاز به یک نظریه جهت ارتقای درک انسانها برای پرداختن به چنین سؤالهایی و نیز ایجاد پژوهش تأکید، و بیان میکند: من در تلاش هستم نظریه شناختی سواد رسانهای را از طریق ایجاد یک سیستم تشریح و توضیح سؤالات تبیین کنم. در این تئوری، بعضی از فرضیات را بازگو کردم و یافتهها را در ادبیات روانشناسی شناختی متون رسانهای ارائه کردم. برخی از آنها تجربی و بعضی دیگر حدسی بودهاند. هدف من این بود که تفکر بیشتری در جایی که دو ادبیات بزرگ سواد رسانهای و روانشناسی شناختی تداخل دارد، ایجاد کنم در نتیجه، یک تئوری شناختی سواد رسانهای بایستی مستقیماً در خصوص نحوه مواجه شدن افراد با جریان بزرگ پیامهای رسانهای در زندگی روزمره آنها کمک کند.
▬ جیمز پاتر، «تئوری شناختی سواد رسانهای» را الگوی چهارمی برای این دوران معرفی میکند. او تغییر دیگری را در چرایی اهمیت برخورداری از سواد رسانهای، ضروری معرفی میکند و معتقد است «ما بایستی فراتر از سنت انتقادی و مطالعات فرهنگی حرکت کنیم، جایی که نویسندهها مباحث مستدلی بیان میکنند که (الف) رسانهها فرهنگی را ایجاد کردهاند که برای اعضایش مضر است، یا (ب) اینکه رسانهها یک آگاهی کاذب را پرورش میدهند».
▬ او، وجود یک معیار و الگو را برای مخاطب جهت تشخیص حقیقت ضروری میداند و معتقد است «بدون چنین معیاری، نمیتوان مباحثی را که آگاهی کاذب هستند یا مباحثی را که نویسندگان برخوردار از تأثیرات منفی میدانند را پذیرفت». پاتر ضمن در نظر گرفتن تأثیرات منفی برای رسانهها، هدف این تئوری را تشریح موضوعات و ارائه ساختارهای دانش اولیه برای کمک به خوانندگان جهت ایجاد میزان بالاتری از درک در زندگی خودشان و نیز باقی گذاشتن تفاسیر تا حد آن افراد بیان میکند. او اساسیترین اصول راهنمایی را در دیدگاهش، ارتقای افراد جهت اتخاذ انتخابها و تفاسیر میداند، و میگوید: اگر افراد تا پایان انتخابهایی مشابه اتخاذ نمایند، بدون آنکه مهارتها و ساختارهای دانششان را ارتقا دهند، آن وقت این انتخابها، انتخابهایی آگاهانه هستند و از انتخابهایی که صرفاً توسط رسانهها و در خارج از آگاهی مصرفکنندگان هستند، بهتر است. همچنین، اگر برداشتهای فرد از معنی در پیامها با آنچه که رسانهها ارائه میکنند، مشابه باشد، آن وقت آن تفاسیرها، از تفاسیری که توسط رسانهها طرحریزی شدهاند، بهتر، و تفاسیری آگاهانه هستند.... نکته اصلی در انتخابها و تفاسیر نهفته نیستند، بلکه نکته اصلی در کسی است که آنها را ایجاد میکند. افرادی که از سواد رسانهای برخوردار هستند، انتخابها و تفاسیرشان را خودشان ایجاد میکنند. آنها این کار را از طریق اولین بررسی یک دامنه وسیع از انتخابها انجام میدهند؛ سپس، آنها از ساختارهای دانش شخصی و شفافی برای زمینهای جهت اتخاذ تصمیماتی در میان گزینهها و انتخاب گزینهای که بهترین تلاقی را با اهدافشان دارد، استفاده میکنند. افرادی که از سواد رسانهای برخوردار نیستند، هیچ انتخابی ندارند، بلکه به رسانهها امکان اتخاذ انتخاب را میدهند، چرا که، آنها گزینههای کمی دارند و محتاج آن هستند که گزینههایی از رسانهها به آنها داده شود.... رسانهها به ما حق انتخاب میدهند، اما، نه تقریباً، دامنهای از گزینههایی که ما برای اتخاذ بهترین انتخاب با توجه به اهداف مان نیاز داریم.
▬ پاتر، با اشاره به مخاطبان منتقد و نگاه انتقادی برای بررسی ایدئولوژی رسانهها و نپذیرفتن آنها، میگوید: رد ایدئولوژی هدف نیست؛ در عوض، هدف، بایستی به افراد این امکان را دهد تا قسمتی از ایدئولوژی که برای آنها اساسی است را درک کنند و دیدگاههای جدیدی که ایدئولوژی برای آنها ضروری نیست را خلق کنند. به عبارتی، انتخاب بایستی باعث ارتقا فرد باشد. نپذیرفتن ناآگاهانه ایدئولوژی رسانهها در کل بهتر از پذیرفتن ناآگاهانه آنها نیست.
مآخذ:...
هو العلیم