فیلوجامعه‌شناسی

جمع‌بندی قلمرو نظری جهانی‌سازی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از آنتونی مک‌گرو؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ فهم دقیق مفهوم جهانی‌سازی، خود مستلزم بررسی نحوه شکل‌گیری ادبیات نظری این حوزه است. می‌توان گفت که کلیه مباحثی که در این حوزه نظری روی می‌دهند حول دو موضوع اصلی در می‌گیرد؛ یکی نیروها و علت‌هایی که باعث شکل‌گیری پدیده جهانی‌سازی هستند، دوم این‌که در عمل و دقیقاً چگونه جهان در یک مکان اجتماعی واحد بازسازی می‌شود.

░▒▓ ۱. منطق حاکم بر پدیداری و تحولات جهانی‌سازی
▬ نگاهی به نظریات مربوط به جهانی‌سازی پاره‌ای اختلافات نظری را در همان مرور اول برجسته می‌سازد؛ بر این مبنا می‌توان نظریات را به دو دسته تقسیم کرد.

• نخست، نظریاتی که رخداد جهانی‌سازی را به یک علت واحد منتسب می‌سازند؛ و…
• دوم، کسانی که پدیده جهانی‌سازی را معلول یک مجموعه پیچیده‌تر چند متغیری حواله می‌دهند.

▬ در واقع،  برخی نظریات بر اولویت یک فرآیند علی واحد مانند تکنولوژی یا اقتصاد سرمایه‌داری تأکید می‌نهند و برخی دیگر مایلند چند علت را هم‌زمان در مدل تحلیلی خود دخالت دهند. آشکار است که این مقوله‌بندی بسیار ساده و خام است و هیچ نظریه‌ای کاملاً در هیچ‌کدام از این دو رده قرار نمی‌گیرد، اما، روی هم رفته، این مقوله‌بندی برای یک بررسی مجمل (که مقصود این مقال است) در مورد نظریات راجع به جهانی‌سازی مفید است.
▬ نظریه‌پردازان شاخص که بر یک منطق علی خاص تأکید دارند والرشتاین، روزنو و گیلپین هستند. والرشتاین مفهوم نظامی جهانی را در علوم اجتماعی پایه‌گذاری کرد و بر محوریت سرمایه‌داری در فرآیند جهانی‌سازی ابرام کرد. این نقش محوری سرمایه‌داری، هم در گذشته‌ی پدیده‌ی جهانی‌سازی حائز اهمیت بوده است، و هم در امروز. روزنو و گیلپین هر دو در رشته روابط بین‌الملل راجع به موضوع جهانی‌سازی نظریه پرداختند؛ روزنو جهانی‌سازی را با «گسترش» تکنولوژی مرتبط می‌سازد، حال آن‌که گیلپین جهانی‌سازی را به عوامل سیاسی نظامی (سیاست قدرت) پیوند می‌زند. پس، هر سه متفکر مذکور منطق حاکم بر فرآیند جهانی‌سازی را به یک نهاد مسلط معین منتسب می‌ساختند (اقتصاد، تکنولوژی و سیاست).
▬ والرشتاین، در اثر خود (که در طرح ایده جهان واحد یکپارچه پیشتاز بود)، در درجه اول توجه خود را به دینامیک تاریخی سرمایه‌داری معطوف کرد. از نظر او نظام جهانی منسجم که به لحاظ زمانی و مکانی فشرده و محدود شده است، فعالیت‌های تولیدی محلی را درون یک فرآیند انباشتگی بی‌پایان سرمایه ادغام کرده است و این فرآیند تنها «قانون» حاکم بر این نظام جهانی است. از نظر والرشتاین منطق سرمایه‌داری ذاتاً جهانی است و از همان ابتدا به سمت یک تقسیم اجتماعی کار در سطح جهانی گرایش داشته است. سرمایه‌داری جهانی این ویژگی را دارد که در عین حال، که به لحاظ اقتصادی میل به ایجاد یک فضای کلی دارد، اما، بشر هم‌چنان در حد و مرزهای ملی باقی می‌ماند که در هر دولت ملت یک حاکمیت سیاسی استثمارگر وجود دارد. موقعیت این واحدهای دولت ملت برابر نیست و برخی در موقعیت مرکزی، برخی در موقعیت نیمه‌پیرامونی و برخی نیز در موقعیت پیرامونی قرار می‌گیرند. هر یک از این موقعیت‌ها نقش خاصی را در تقسیم کار جهانی عهده دارند و این ساختار به لحاظ قدرت و ثروت شدیداً نابرابر می‌ماند. بحران سرمایه‌داری یک بحران مقطعی است که در آن فرصتی برای تجدید ساختار اقتصاد جهانی به هدف بازتولید و تقویت مجدد نابرابری ایجاد شده است، اما، این تجدید ساختار مستوجب ایجاد و بروز پاره‌ای موانع درونی در نظام سرمایه‌داری نیز هست و این عالم‌گیر شدن و تعمیق سرمایه‌داری جنبش‌های ضدسیستمی مانند جنبش‌های محیط زیست، سوسیالیست و ملی‌گرا را موجب می‌شود. بنا بر این، نهادینه شدن اقتصاد جهانی سرمایه‌داری هم مستلزم فرآیندهای یکپارچگی جهانی، و هم مستلزم تجزیه جهانی است که منجر به بی‌ثباتی و دشواری‌هایی می‌شود که به باور والرشتاین در نهایت منجر به انهدام نظام سرمایه‌داری می‌گردند. با تمام این تفاصیل یک گزاره مهم مضر است و آن این‌که جهانی‌سازی را باید در متن منطق اقتصاد جهانی سرمایه‌داری درک کرد.
▬ در حالی که والرشتاین اولویت را در فرآیندهای جهانی‌سازی به سرمایه‌داری و نظام جهانی آن می‌بخشد، روزنو اولویت را به تسلط تکنولوژی و ظرفیت‌های تحول انگیز آن می‌دهد. روزنو به عنوان یک عالم روابط بین‌الملل درباره‌ی رشد و اهمیت روز افزون «وابستگی متقابل» جهانی بسیار نوشته است، اما، در تبیین این رابطه‌ی متقابل به اهمیت درجه اول تکنولوژی ابرامی قابل می‌ورزد. از نظر او تکنولوژی مرزهای جغرافیایی را در نوردیده است و وابستگی متقابل میان نواحی محلی، ملی و اجتماعات چند ملیتی را فراهم آورده و صد البته، که چنین حجم عظیمی از ارتباط تاکنون، بی‌سابقه بوده است.
▬ از نظر روزنو تحول از جامعه‌ی صنعتی به جامعه‌ی پساصنعتی تحولی در کلیه جوانب و شرایط انسانی و جهانی است. از نظر او در نتیجه‌ی این تحول، بشر از مرحله «سیاست بین‌المللی» که در آن دولت ملت‌ها بازیگران عرصه جهانی هستند گذر کرده است و به عصر «سیاست پسابین‌المللی» وارد شده است که در آن سازمان‌ها، شرکت‌ها و جنبش‌های فراملی بازیگران اصلی هستند. به همین دلیل است که امروزه، دولت ملت‌هایی در صحنه بین‌المللی قوی‌تر عمل می‌کنند که سازمان‌ها، شرکت‌ها و جنبش‌های فراملی حامی آن‌ها باشند.
▬ در مقایسه با روزنو، تلقی گیلپین از جهانی‌سازی بسیار به رویکردهای کلاسیک و مبناگرا در مطالعات روابط بین‌الملل نزدیک است. گیلپین با ابراز تردید در این باره که جهانی‌سازی جهان زندگی انسان‌ها را دچار تحول و تغییر اساسی می‌کند، چندان نمی‌پذیرد که در اثر آن‌چه اخیراً به عنوان مرحله‌ی جهانی‌سازی شناخته شده است، راه‌ها و شیوه‌های ارتباط میان دولت ملت‌ها از جهات مختلفی تغییر یافته باشد. او به رغم روزنو و والرشتاین معتقد است که فرآیند جهانی‌سازی، نتیجه عوامل سیاسی و خصوصاً وجود قوانین جهانی «اجباری» است. در نظام جهانی که ملل مسلط هیچ اقتداری فراتر از خود نمی‌یابند، این نظم سیاسی اجباری تنها می‌تواند با زور مسلط شود. در واقع، جهانی‌سازی یک فرآیند هژمونیک و سلطه‌آمیز است که با اجبار و الزام، ارتباط متقابل و همکاری و وابستگی و باز بودن حد و مرز ضعیف‌ترها را برای خود تأمین می‌کند. از نظر او «یک هژمونی و سلطه برای وجود اقتصاد بین‌المللی لیبرال ضروری است». به لحاظ تاریخی، جهانی‌سازی خصوصاً با تجربه امپراطوری‌های اروپایی مرتبط است، اما، حالا دوره امپراطوری‌ها گذشته است، اما، اصطلاح جهانی‌سازی عنوان جدیدی برای همان محتوای قدیم است و ماهیت نظم جهانی سرمایه‌داری را نشان می‌دهد. جان کلام گیلپین در این مبحث آن است که شرط اساسی بقاء سرمایه‌داری در این عصر مدرن، حضور و ثبات یک نظم جهانی است که زور و تسلط نظامی دولت لیبرال سلطه‌گر آن را حفظ می‌کند. پس، منطق اصلی فرآیند جهانی‌سازی از نوع سیاسی است. در این دوره است که کاهش قدرت سلطه‌گر باعث بی‌ثباتی در نظم جهانی می‌شود.
▬ والرشتاین، روزنو و گیلپین تلقی‌های متفاوتی از جهانی‌سازی دارند، اما، آن‌ها در این فقره مشترک‌اند که یک واقعیت بر پدیده جهانی‌سازی مسلط است که منطق خاص و واحدی را متناسب با ماهیت خود بر جهانی‌سازی دیکته می‌کند، اما، یک «مکتب» متفاوت در تبیین مقوله جهانی‌سازی وجود دارد که یک منطق چند علتی را بر این رویداد ناظر می‌داند. آنتونی گیدنز و رانلد رابرتسن در این «مکتب» چهره‌های شاخص به شمار می‌روند.
▬ گیدنز، در بخشی از تحلیل عمده‌تر خود درباره مدرنیت به موضوع جهانی‌سازی می‌پردازد و در این خلال ابعاد گوناگون جهانی‌سازی را مورد تحلیل قرار می‌دهد. گیدنز در عوض، یک منطق، چهار منطق نهادی را بر فرآیند جهانی‌سازی مسلط می‌داند:

• سرمایه‌داری.
• سیستم دولتی.
• نظامی‌گری.
• اصالت صنعت و تولید صنعتی.

▬ هر یک از این ابعاد ضمنی مذکور (از طریق نیروهای نهادی یکسره متفاوت با هم)، بر ماهیت پدیده جهانی‌سازی مؤثر واقع می‌شوند. گیدنز با تئوریزه کردن ابعاد جهانی‌سازی به دریافتی از پدیده جهانی‌سازی دست می‌یابد که در آن رابطه میان ظهور و سیر سرمایه‌داری، صنعت‌گرایی و دولت ملی مورد تأکید قرار می‌گیرد در حالی که جهانی‌سازی قدرت نظامی با منطق میلیتاریسم در ارتباط است، تقسیم کار جهانی با منطق صنعتی‌سازی هم داستان است و به همین ترتیب، سرمایه‌داری جهانی و عالم‌گیر شدن دولت ملی و ایده آن نیز از منطق خاص خود پیروی می‌کنند (هر چند که این منطق‌ها با هم بی‌ارتباط نیستند). بنا بر این، جهانی‌سازی یک اشاعه ساده نهادهای غربی به سراسر جهان نیست، بلکه از منطق‌های چندگانه‌ای پیروی می‌کند.
▬ گر چه رابرتسن با وجوه مهمی از نظریه گیدنز مخالف است، اما، در عین حال، با این اغواگری که حال و هوای «جهانی» حاکم بر دنیای امروز صرفاً برآمده از یک فرآیند واحد است با شدت هر چه تمام‌تر سر مخالفت بر می‌دارد. از نظر او در عصر معاصر یکی از رسالت‌های مهم نظریه اجتماعی شناسایی ابعاد مختلف پدیده جهانی‌سازی است. او می‌کوشد تا تبیین جهانی‌سازی را از یک مدل صرف سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی خارج کند. نظریه‌ای باید که بتواند به روش تحلیلی میان ابعاد مختلف پدیده جهانی‌سازی تمایز برقرار نماید. هر چند که او نظریه چندان مفصلی درباره روابط میان ابعاد سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهانی‌سازی نمی‌پردازد، اما، از کار او استنباط می‌شود که هر یک از این ابعاد دارای منطق یکسره متفاوتی است. در عین حال، تمایز اساسی کار او با گیدنز آن است که او نشان نمی‌دهد که چگونه این منطق‌های متمایز با هم بر فرآیند متناقض عام‌گرایی در عین خاص‌گرایی تأثیر می‌گذارند و در واقع، فرآیندهای ناظر بر تعاملات این منطق‌های چندگانه را مشخص نمی‌کند.

░▒▓ ۲. دینامیک جهانی‌سازی
▬ از آن‌چه گذشت معلوم می‌شود که رویداد جهانی‌سازی ماهیت پیچیده‌ای دارد؛ این پیچیدگی خصوصاً هنگامی که به پویایی آن و سیر شکل‌گیری و گسترش آن توجه می‌شود صدچندان می‌شود، چرا که، پدیده جهانی‌سازی از یک سو پدیده‌ای «دیالکتیکی» است که در آن پدیده‌های متناقض گرد هم جمع می‌شوند و یکدیگر را بازتولید می‌کنند، و از سوی دیگر، پدیده‌ای است که در مقاطع زمانی و مکانی مختلف یکدست، و هم شکل نبوده است و ماهیتی «نایکنواخت» داشته است. این دیالکتیک در یک معنای ساده گویای آن است که این پدیده دینامیک‌های متناقضی دارد و در سیر عمل تحقق‌اش عوامل متناقضی را در خود جای می‌دهد. چنان‌چه گیدنز نیز وجود یک سمت و سوی واحد در جهانی‌سازی را انکار می‌کند و جهانی‌سازی را دارای سوگیری‌های متناقض یا دوگانه می‌داند؛ اما، این «گرایشات متضاد» که گیدنز از آن حرف می‌زند چگونه گرایش‌هایی هستند؟

▓ عام‌گرایی در مقابل، خاص‌گرایی
▬ به همان ترتیب که جهانی‌سازی زندگی اجتماعی مدرن (مانند خط تولید، مصرف، مُد و غیره…) را تعمیم می‌دهد، در عین حال، از طریق نسبی ساختن جا و مکان و موقعیت به تخصیص‌گرایی منجر می‌شود. به نظر می‌رسد که این نسبیت در ذات عقلانیت عینی تجربی مدرن نهفته است.

▓ هم‌سان‌سازی در مقابل، تمایزسازی
▬ در حالی که جهانی لزوماً به «شبیه شدن» وجوه ظاهری و نهادهای جوامع مختلف به وجوه ظاهری و نهادها زندگی اجتماعی مدرن منجر می‌شود (مانند فراگیری زندگی شهری، حقوق بشر، بوروکراسی‌ها، فروشگاه‌های مک دانلد و…)، در عین حال، منجر به مفصل‌بندی مجدد امر جهانی با شرایط محلی می‌شود (مثلاً حقوق بشر در هر شرایط محلی تعریف و تفسیر متمایزی از حقوق بشر جهانی می‌یابد و این نیز به دلیل محدودیت‌های عقلانیت حسی تجربی مدرن است).

▓ انسجام در مقابل، تکه تکه شدن
▬ گر چه جهانی‌سازی، اجتماعات یا سازمان‌های جهانی، منطقه‌ای و چند ملیتی پدید می‌آورد که مرزهای کشورها را در می‌نوردند (مانند شرکت‌های چند ملیتی، اتحادیه‌های تجاری چند ملیتی و فورماسیون‌های طبقاتی چند ملیتی)، در عین حال، به همان نسبت واحدهای اجتماعی جدیدی را هم در درون، و هم فراتر از دولت ملت‌ها پدید می‌آورد. فرآیند جهانی‌سازی در برخی وجوه مهم، مانند مبادلات فرهنگی و نمادین، تا اندازه‌ای امکان مرکززدایی و ایجاد مراکز متعدد را فراهم می‌آورد.

▓ تمرکز در مقابل، تمرکززدایی
▬ گر چه جهانی‌سازی، تا اندازه زیادی امکان تمرکز قدرت، دانش، اطلاعات، ثروت و اقتدار تصمیم‌گیری را فراهم می‌سازد (مثلاً اتحادیه اروپا و شرکت‌های چند ملیتی مهم)، در عین حال، مقدوراتی را در جهت فرآیند تمرکزگرایی مانند کوشش ملت‌ها و اجتماعات و افراد برای کنترل نیروهای محلی (مانند جنبش‌های اجتماعی جدید) فراهم می‌آورد.

▓ کنارهم‌گذاری (JUXTAPOSITION) در مقابل، تلفیق عمقی (SYNCRETIZATION)
▬ نیروهای جهانی‌سازی با فشرده کردن زمان و مکان، تمدن‌ها و شیوه‌های زندگی و پراکسیس‌های اجتماعی مختلف را کنار هم قرار می‌دهد. این امر هم موضع‌گیری‌ها و تعصبات اجتماعی و مرزهای میان آن‌ها را مورد تأکید مجدد قرار می‌دهد، و هم در عین حال، نقاط مشترک فرهنگی و اجتماعی را میان آن‌ها پدید می‌آورد و «هیبریدهایی» (hybrid) از اندیشه‌ها، ارزش‌ها، دانش‌ها و نهادها پدید می‌آورد (به این معنا که میان جنس‌های مختلف این ارزش‌ها و اندیشه‌ها و نهادها آمیزش برقرار می‌کند و مولودهای تازه‌ای پدید می‌آورد).
▬ این گرایش‌های متضاد، می‌توانند بسیاری از دینامیک‌ها و وجوه متغیر جهانی‌سازی را تبیین کنند. در عین حال، چنان که گفته شد، جهانی‌سازی از یک سو پدیده‌ای دیالکتیکی و حاوی تناقضات درونی است، و از سوی دیگر، در مقاطع زمانی و مکانی مختلف «ناهموار و غیریکنواخت» است. مودلسکی در کتاب «اصول سیاست جهانی»، که یکی از اولین (اگر نگوییم اولین) شرح‌ها از مفهوم جهانی‌سازی در علوم اجتماعی است، جهانی‌سازی را یک فرآیند تاریخی می‌بیند. این فرآیند تاریخی فازهای مختلفی داشته است که در برخی مواقع بر سرعت آن افزوده شده و گاه شتابی کاهنده داشته است. دیوید هاروی و فردریک جیمسون نیز بر نوعی تشدید فرآیند جهانی‌سازی در روزگار حاضر اشاره می‌کنند که این تشدید، شرایط حاضر را از موقعیت گذشته جدا می‌کند و الا جریان جهانی‌سازی از نظر آن‌ها جریان چندان تازه‌ای نیست. آن‌چه تقریباً، میان تمامی متفکران موضوع جهانی‌سازی مشترک است، این است که این پدیده به لحاظ تاریخی سیر یکنواختی نداشته است.
▬ همین عدم یکنواختی، می‌تواند ثمرات مختلف جهانی‌سازی را نیز توضیح دهد. در واقع، نه تنها سرعت گسترش جهانی‌سازی در نقاط مختلف جهان متفاوت بوده است، بلکه نتایجی که در مکان‌های مختلف جهان بر جای گذارده نیز متغیر بوده‌اند. برخی نقاط جهان عمیق‌تر تحت تأثیر فرآیندهای جهانی‌سازی قرار گرفته‌اند. در میان دولت ملت‌ها برخی از واحدهای اجتماعی یکسره از فرآیند جهانی‌سازی کنار زده شده‌اند و برخی در مرکز این فرآیند قرار گرفتند. حتی، در یک خیابان، یک همسایه بیش از همسایه‌ی دیگر آماج تأثیرات جهانی‌سازی قرار گرفته است. همین عدم یکنواختی می‌تواند روابط یک‌سویه‌ی قدرت را در نظام جهانی تبیین کند. در واقع، عدم یکنواختی در فرآیند جهانی‌سازی نابرابری‌های قدرت و ثروت را هم در بین دولت ملت‌ها، و هم در درون آن‌ها دامن می‌زند و سلسله مراتب سلطه و کنترل را در عرصه‌ی جهانی تقویت می‌کند. در عین حال، همان طور که قبلاً گفته شد، وجه دیالکتیکی و متناقض جهانی‌سازی موجب می‌شود که به تناسب این جهانی‌سازی سلطه، نوعی جهانی‌سازی مقاومت نیز شکل بگیرد.
▬ 
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.