فیلوجامعه‌شناسی

یک دیدگاه: تأمل در رابطه سنت و اسطوره

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از tahoordanesh؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ اسطوره‌ها آیینه‌هایی هستند که تصویرهایی را از ورای هزاره‌ها منعکس می‌کنند و آن‌جا که تاریخ و باستان‌شناسی خاموش می‌مانند اسطوره‌ها به سخن درمی آیند و فرهنگ آدمیان را از دور دست‌ها به زمان ما می‌آورند و افکار بلند و منطق گسترده‌ی مردمانی ناشناخته، ولی، اندیشمند را در دسترس ما می‌گذارند. اسطوره بازتابنده‌ی اندیشه‌های اولی و منعکس‌کننده‌ی زیربناهای فکری یک فرهنگ است. پس از آن‌که کارل گوستاو یونگ بحث ضمیر ناخودآگاه قومی را مطرح کرد اسطوره‌شناسی بدیل به یکی از مهم‌ترین مباحث در شناخت یک فرهنگ شد. هر چند بعدها آرای وی با انتقادهای جدی روبه رو شد، اما، از دل اندیشه‌ی او مباحثی جدی در حوزه‌ی فرهنگ‌شناسی زاده شد. شاید برای شناخت سنت یک ملت بهترین راه بازگشت به مباحثی در حوزه‌ی شناخت اساطیر آن ملت باشد.

░▒▓ گذر از اسطوره به عقل
▬ بسیاری از متفکران بزرگ‌ترین تحول تاریخ را گذر از اسطوره (mythos) به عقل زبان (logos) می‌دانند. متفکرانی چون نیچه بزرگ‌ترین خطای فلسفه را همین می‌داند. او در زایش تراژدی وقتی که از ساحت اختلاف میان آپولون و دیونیزوس سخن می‌گوید نسبت به سقراط که بحث ایده را مطرح می‌کند و موجب جدایی جامعه از ساحت معنایی اسطوره می‌شود نقد دارد. وی این نقد را جابه‌جا در آثارش تکرار می‌کند، اما، این امر تنها در آثار نیچه دیده نمی‌شود و نقدهای جدی ژاک دریدا به فلسفه و تفکر مدرن هم از دل نوعی گرایش به اسطوره برمی خیزد. ژاک دریدا در نقد سنت فلسفی غرب مدعی است که این فلسفه بیشتر بر پایه‌ی متافیزیک حضور استوار است. او این حضور را در باور به لوگوس دانسته است و مدعی شده که در اعماق اندیشه‌ی فلسفی گونه‌ای تأکید بر لوگوس وجود دارد. افلاطون لوگوس را با معانی گوناگون به کار گرفت. گاهی آن را در برابر اسطوره (mythos) نهاده است و آن را به معنای برخورد عقلی نسبت به امور و پدیده‌ها دانسته است. بنا بر این، از نظر افلاطون گذر از ساحت اسطوره به لوگوس نوعی از تحول معناست، اما، ساحت معنایی اسطوره هم‌چنان در ساحت لوگوس (عقل خرد) باقی می‌ماند. این ساحت هر چند تغییر شکل می‌دهد، اما، حضور دارد.
▬ امروزه، بسیاری از متفکران بر این باورند که تنها راه گریز از مطلق انگاری روح مدرن بازگشت به اسطوره‌ها است به این معنا که اساطیر راه را برای فرو رفتن به عمق سنت باز می‌کنند. جوزف کمبل نویسنده و اسطوره شناس بزرگ معاصر در قدرت اسطوره می‌نویسد: «یکی از مشکلات امروز ما این است که به اندازه‌ی کافی با ادبیات معنوی آشنایی نداریم. ما به اخبار روز و مشکلاتی که ساعت به ساعت دامن‌گیرمان است دل بسته‌ایم. در گذشته محیط دانشگاهی فضایی کاملاً بسته و جدا بوده است و اخبار روزمره نمی‌توانست مانع از توجه شخص به میراث انسان شکوهمندی شود که در سنت بزرگ ما بر جای مانده است... هنگامی که سنتان بالاتر می‌رود و دل‌مشغولی‌های زندگی روزمره را به تمامی پشت سر می‌گذارید و توجه خود را به زندگی درونی معطوف می‌کنید چنان‌چه ندانید زندگی درونی چیست یا کجاست تأسف خواهید خورد. درست در اینجاست که اسطوره با بازگشت به سنت می‌تواند نجات بخش باشد... »

░▒▓ آموختن تجربه زندگی هدف اسطوره و سنت
▬ آنچه در انسان‌ها مشترک است در اسطوره‌ها بازتاب یافته است. اسطوره داستان جست و جوی ما برای یافتن حقیقت، معنا و دلالت علی اعصار و قرون متمادی است. همه‌ی ما نیازمند آنیم که داستان خود را بگوییم و درک کنیم، همه‌ی ما نیازمند آنیم که مرگ را درک کنیم و با آن روبه رو شویم و همه‌ی ما در گذر از ولادت به زندگی و، سپس، مرگ به کمک نیاز داریم. همه‌ی ما برای زیستن، به معنا دادن، لمس جاودانگی و درک رازآمیز بودن و فهم این‌که چه کسی هستیم نیاز داریم. اسطوره و سنت هر دو همین عملکرد را دارند: «تجربه زندگی» و این درست چیزی است که در گذر پرشتاب زمان در ساختار مدرن فراموش شده است. ذهن به ناگزیر باید به معنا بپردازد.
▬ معنای یک گل چیست؟ در یکی از داستان‌های ذن، از یکی از مواعظ بودا صحبت می‌شود که در آن بودا فقط یک گل را می‌چیند. در جمع فقط یک نفر حضور دارد که با چشمکی به بودا علامت می‌دهد که منظور او را فهمیده است. خود بودا «شخصی که به این ترتیب، آمد» نامیده می‌شود. معنایی وجود ندارد. معنای کائنات چیست؟ معنای یک کک چیست؟ صرفاً وجود دارد. همین و معنای شما آن است که در آن‌جا هستید. ما چنان گرفتار انجام کارها برای رسیدن به مقاصد ارزش بیرونی هستیم که فراموش می‌کنیم ارزش درونی و جذبه‌ی همراه با زنده بودن تمام مطلب است. اسطوره‌ها می‌آموزند که می‌توانند به درون بازگردید و شروع به دریافت پیام نمادها می‌کنید. اگر اسطوره‌های ملت‌های دیگر را بخوانیم آن‌گاه، شروع به دریافت پیام مشترک خواهیم کرد. اسطوره کمک می‌کند که ذهن در تماس با نوعی تجربه زنده بودن قرار گیرد و این دقیقاً چیزی است که سنت در تقابل با مدرنیسم آن را دنبال می‌کند. اسطوره‌شناسی نقشه‌ی راه‌های درونی تجربه است و توسط کسانی که در این مسیر سفر کرده‌اند ترسیم شده است.

░▒▓ اسطوره‌شناسی، نوعی آواز کائنات
▬ اسطوره‌شناسی نوعی «آواز کائنات» یا موسیقی افلاک است. این آواز کائنات در تمام اساطیر ناب و ریشه دار متجلی است خواه در فراغت به مومبوجو مبوی یک حکیم جادوگر کنگویی گوش کنیم یا با جذبه‌ای فرهیخته غزل‌های لائوتسه را بخوانیم یا گاه گاهی هسته‌ی سخت برهانی از آکویناس را بشکنیم یا ناگهان معنای درخشان یک قصه‌ی عجیب و غریب پریان اسکیموها را دریابیم. این همسرایی از نظر کمبل هنگامی آغاز شد که اجداد اولیه‌ی ما شروع به پرداختن داستان‌هایی درباره‌ی حیواناتی کردند که برای تأمین غذای خود می‌کشتند و نیز درباره‌ی دنیای ماوراءالطبیعی که به نظر می‌رسد این حیوانات پس از مرگ به آن‌جا می‌روند. «جایی در آن دور دست ها» در فراسوی دیدرس وجود، «خداوند حیوانی» وجود داشت و قدرت مرگ و زندگی انسان‌ها را به دست گرفته بود: اگر او حیوانات را باز پس، نمی‌فرستاد تا دوباره قربانی شوند شکارگران و خویشاوندانشان از گرسنگی می‌مردند، لذا، جوامع اولیه آموختند که جوهر زندگی آن است که زندگی با کشتن و خوردن تداوم می‌یابد: این همان رمز بزرگی است که اسطوره به آن می‌پردازد. شکار به یک آیین قربانی تبدیل شد و شکارچیان نیز به مجریان عمل کفاره پس، دادن به پیشگاه ارواح مفارقت یافته‌ی حیوانات تبدیل شدند با این امید که آن‌ها را به بازگشت و دوباره قربانی شدن ترغیب کنند. احشام فرستادگانی از دنیای دیگر تلقی می‌شدند و کمبل بر این عقیده بود که میان صید و صیاد نوعی هم‌نوایی جادویی و شگفت انگیز پدید آمد، چنان که گویی آن‌ها در یک چرخه‌ی رمزآلود و بی‌زمان از مرگ، دفن و رستاخیز به هم گره خورده‌اند. هنر نقاشی‌های دیواره‌ی غارها و ادبیات شفاهی آن‌ها انگیزه‌ای را شکل بخشید که ما آن را امروزه، اسطوره می‌نامیم. هنگامی که این گله‌ی اولیه از شکارگری به کشاورزی روی آورد و داستان‌هایی که برای تفسیر رمز و راز زندگی باز می‌کرد و نیز تغییر کرد اکنون، دانه به نماد جادویی این چرخه‌ی بی‌پایان تبدیل شد. گیاه می‌مرد و دفن می‌شد و دانه‌اش دوباره ولادت می‌یافت. کمبل مسحور این واقعیت بود که چگونه مکاتب بزرگ بشری این نماد را به منزله‌ی افشای حقیقت جاودانی گرفتند. این‌که از مرگ زندگی می‌زاید یا به گفته کمبل «از قربانی سعادت».
▬ آن‌گونه که عیسی «ع» در انجیل یوحنا می‌فرماید: «حقیقتاً، حقیقتاً، من به شما می‌گویم تا یک دانه‌ی گندم بر زمین نیفتد و نمیرد تنها می‌ماند، اما، اگر بمیرد محصول فراوان خواهد داد و این پیام والای سنت است و درست در اینجاست که اسطوره‌های کهن زیر بنای سنت یک ملت را می‌سازند. زن گرفتاری نزد راما کریشنا حکیم و قدیس بزرگ هندی می‌آید و می‌گوید»: آه استاد، عشق خدا را در زندگی خود نمی‌یابم». راما کریشنا می‌پرسد: آیا هیچ چیزی وجود ندارد که تو دوستش داشته باشی؟ زن پاسخ می‌دهد: «برادر زاده‌ی خردسالم» و حکیم می‌گوید: «عشق و خدمت تو به خداوند در آنجاست». کمبل می‌گوید: «این پیام والای سنت است: هر آن‌چه برای یکی از کوچک‌ترین به راداران من کردید برای من کردید (انجیل متی)» از منظر سنت‌گرایان اسطوره پژوه در فراسوی کشمکش توهم و حقیقت نقطه‌ای از خرد وجود دارد که با استفاده از آن می‌توان زندگی را دوباره شکل بخشید. پیدا کردن آن «پرسش اصلی زمانه است». از نظر آنان اسطوره در بستر سنت می‌تواند دریچه‌های ادراک ما را به روی شگفتی، جذابیت و ترسناکی خودمان و کائنات بگشاید و اینجاست که نقد سنت‌گرایان اسطوره پژوه از مدرنیسم آغاز می‌شود.

░▒▓ علاقه سنت‌گرایان منتقد مدرنیت به اساطیر
▬ آنچه امروز با آن مواجهیم دنیای اسطوره زدایی شده‌ای است شاید هم درست به همین دلیل است که سنت‌گرایان منتقد مدرنیسم به اساطیر علاقه‌مند شده‌اند. آن‌چه اساطیر مطرح می‌کنند هماره موضوع جذاب و یکی از عناوین پژوهشی مورد علاقه‌ی سنت‌گرایان است. اساطیر داستان‌هایی در مورد خرد زندگی مطرح می‌کنند و این درست چیزی است که در پس، تکنیکی شدن و خداوندگاری علم فراموش شده است و فلاسفه و متفکران بسیاری از هایدگر و نیچه تا دریدا و چامسکی و ویتگنشتاین و دیگران به نقد آن پرداخته‌اند.

░▒▓ اساطیر، نوعی سنت تعلیم و تربیت
▬ به واقع اساطیر نوعی سنت تعلیم و تربیت برای ارتباط یا خرد زندگی بوده‌اند. آن‌چه که در سیستم تعلیم و تربیت مدرن آموزش داده می‌شود خرد زندگی نیست. در دانشگاه‌ها تکنولوژی آموزش داده می‌شود و دانشجو صرفاً اطلاعات کسب می‌کنند. در علوم امروز، حتی، مردم‌شناسی، زبان‌شناسی، مطالعه‌ی ادیان و نظایر آن نوعی گرایش به تخصص وجود دارد. تخصص‌گرایی عرصه‌ی مسائلی را که متخصص با آن رویارو است محدود می‌کند و تنها کل گرایان می‌توانند وارد زنجیره‌ای از مسایل شوند که می‌توان گفت مسایل خالص انسانی است تا مسایل خاص فرهنگی.

░▒▓ اصول و ویژگی‌های مشترک میان سنت و اسطوره
▬ کل‌گرایی ویژگی اساسی سنت‌گرایان است که هماره از سمت متفکران مدرن به جهت آن تحقیر می‌شوند. این کل‌گرایی اولین اصل مشترک میان سنت و اسطوره است. اسطوره نوعی جهان بینی را منعکس می‌کند که ذاتاً کل گراست، سنت نیز دقیقاً همین ویژگی را دارد.
▬ ویژگی مشترک دیگر میان سنت و اسطوره آن است که دریافت هر دو مبنی بر نوعی بصیرت (insight) است به این معنا که فهم سنت و اسطوره صرفاً یک فهم عقلانی نیست، بلکه مبتنی بر نوعی مواجهه است به این معنا که برای دریافت (فهم) یک سنت یا اسطوره باید آن را زیست و هرگز بدون زیستن یک سنت یا اسطوره فهم آن ممکن نیست.
▬ سوم ویژگی مشترک میان سنت و اسطوره تعریف از فرداست. این امر همان چیزی است که هایدگر تحت عنوان دازاین (Dasein) نام می‌برد. دازاین به وجود آگاه است و چیزی است در کنار چیزهای دیگر به این معنا او قصد چیرگی بر کائنات را ندارد، لذا، مفهوم کائنات را درک می‌کند حال آن‌که چیرگی اساساً نوعی مستوری و تیرگی در پی خواهد داشت. انسان در اسطوره و سنت موظف است به راز هستی احترام بگذارد، چرا که، بر مبنای اصالت وجود اساساً حضور او در کنار بقیه‌ی چیزها (از جمله طبیعت تعریف می‌شود).

░▒▓ داستانی تاریخی در اشتراکات سنت و اسطوره
▬ شاید روایت داستانی تاریخی که در سده‌ی پیش روی داد بتواند روشنگر باشد. رئیس سیاتل یکی از آخرین سخنگویان دوران کهن سنگی (که اسطوره از دل این دوران زاده شد) بود. در حدود سال ۱۸۲۵ م حکومت ایالات متحده خواستار اراضی قبیله‌ی او برای کسانی بود که وارد ایالات متحده می‌شدند و رئیس سیاتل در پاسخ به این درخواست، نامه‌ای حیرت انگیز نوشت. نامه‌ی او حقیقتاً مبین اخلاقیات است که در این مقاله تحت عنوان اشتراکات میان سنت و اسطوره نام برده شده است. نامه‌ی او بدین شرح است: «رئیس جمهور در واشنگتن نامه‌ای نوشته و طی آن خواستار خرید زمین ما شده است، اما، چگونه می‌توانید زمین یا آسمان را بخرید و بفروشید؟ این فکر برای ما عجیب است. اگر ما صاحب تازگی هوا یا درخشندگی آب نباشیم چگونه می‌توانید آن را خریداری کنید؟ هر پاره‌ی این زمین برای مردم من مقدس است، هر برگ سوزنی درخشنده‌ی کاج، هر ساحل شنی، هر مهی در جنگل‌های تاریک، هر مرغزاری و هر حشره‌ی وزوز کننده‌ای، همه‌ی این‌ها در خاطره تجربه‌ی مردم من مقدس اند. ما شیره‌ای را که در گیاهان جریان دارد، به اندازه‌ی خونی که در رگ‌هایمان جاری است می‌شناسیم».
▬ ما پاره‌ای از زمین هستیم و زمین پاره‌ای از ماست. گل‌های عطرآگین خواهران ما هستند. خرس، گوزن و عقاب بزرگ برادران ما هستند، یال‌های صخره‌ای، شادابی مرغزاران، گرمای بدن اسب و انسان همه به یک خانواده تعلق دارند. اگر زمینیان را به شما بفروشیم به یاد داشته باشید که همواره برای ما ارزشمند است که هوا روح خود را با زندگی قسمت می‌کند و زندگی را ممکن می‌سازد. باد که نخستین نفس را به پدربزرگ ما ارزانی داشت، آخرین آه او را نیز دریافت می‌کند. باد به کودکان ما نیز روح زندگی می‌بخشد. پس، اگر زمین خود را به شما بفروشیم باید آن را جداگانه و مقدس نگه دارید مانند مکانی که انسان می‌تواند در آن باد شیرین شده با گل‌های مرغزاران را بچشد. آیا آن‌چه را که ما به فرزندان مان یاد داده‌ایم شما نیز به فرزندانتان یاد خواهید داد این‌که زمین مادر ماست؟ هر اتفاقی برای زمین بیفتد برای همه‌ی فرزندانش نیز خواهد افتاد. ما این را می‌دانیم که زمین به انسان تعلق ندارد، بلکه انسان به زمین تعلق دارد. همه‌ی چیزها مانند خونی که ما را با هم یگانه می‌کند به هم پیوسته‌اند. تور زندگی را انسان نیافته است، بلکه او فقط رشته‌ای از آن است. هر رفتاری با این تور داشته باشد به سوی خودش باز خواهد گشت. ما تنها یک چیز را می‌دانیم: خدای ما خدای شما نیز هست. زمین نزد او ارزشمند است و آسیب رساندن به زمین، ناسزا گفتن به آفریننده‌ی آن است. سرنوشت شما برای ما یک راز است. هنگامی که همه‌ی بوفالوها ذبح و همه‌ی اسب‌های وحشی رام شوند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ هنگامی که گوشه‌های دنج جنگل از ردپای انسان‌های بسیاری آکنده شود و چشم انداز تپه‌های زیبا را سیم‌های سخنگو لکه دار کند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ بیشه کجا خواهد بود؟ از دست رفته! عقاب کجا خواهد بود؟ از دست رفته! و خداحافظی کردن با اسب چابک و شکار چیست؟ جز پایان زندگی و آغاز فنا. هنگامی که آخرین سرخ‌پوست با خلق و خوی بیابانی‌اش از میان برود و خاطره‌ها فقط سایه ابری باشد که از فراز مرغزار گذر می‌کند، آیا این ساحل‌ها و جنگل‌ها هم‌چنان در این‌جا خواهند بود؟ آیا چیزی از روح مردم من باقی خواهد ماند؟ ما این زمین را همان قدر دوست داریم که نوزادی ضربان قلب مادرش را.
▬ پس، اگر زمین مان را به شما بفروشیم، به آن همان قدر عشق بورزید که ما عشق ورزیده‌ایم. همان قدر مراقبش باشید که ما از آن مراقبت کرده‌ایم. خاطره‌ی این زمین را همان گونه که هنگام تحویل گرفتنش بوده است به یاد بسپارید. این زمین را برای همه‌ی فرزندان حفظ کنید و آن را دوست بدارید همان طور که خداوند همه‌ی ما را دوست دارد. چون ما پاره‌ای از این زمین هستیم شما نیز پاره‌ای از این زمین هستید این زمین برای ما ارزشمند است، برای شما نیز ارزشمند است. ما یک چیز را می‌دانیم: فقط یک خداوند وجود دارد. هیچ انسانی را خواه سفید یا سرخ نمی‌توان به انزوا راند. وانگهی، ما همه با هم برادریم. این متن شاید بیش از هر سخنرانی، پژوهش یا متن دیگر بتواند اشتراکات سنت (در تقابل با مدرنیسم) و اسطوره را نشان دهد، چرا که، از زبان رئیس قبیله‌ای بیرون آمده است که با اساطیر خود زیست می‌کند. حتی، جنبش‌های جدید پست مدرن که به نقد مدرنیسم می‌پردازند، نوفمینیست‌ها تا طرفداران طبیعت و محیط زیست و نوناتورالیست‌ها همه و همه از همین مباحث که در این متن مطرح شده است برای نقد تفکر مدرن سود می‌جویند. سنت‌گرایان و اسطوره گرایان هر دو کل‌گرا هستند و به این معنا که قائل به یک کل هستند که اجزا آن هیچ کدام جدا جدا هویت ندارند و این به دلیل روح مشترک میان همه‌ی آفریده‌هاست.
▬ برایان مگی در ابتدای «فلاسفه‌ی بزرگ» می‌نویسد: «هر کوششی برای بازگویی سرگذشت فلسفه‌ی غرب باید از یونانیان باستان شروع شود که نه تنها نخستین فیلسوفان، بلکه بعضی از بزرگ‌ترین فلاسفه‌ی غرب از میان آن‌ها برخاستند. کسی که نامش از همه آشناتر است سقراط است که در ۳۹۹ قبل از میلاد مسیح به دنیا آمد». شاید این نکته که برایان مگی مطرح می‌کند سرآغاز جدال‌های بسیار باشد. آن‌چه او مطرح می‌کند درست است، اما، متفکران معاصر ما که به نقد عقل مدرن می‌پردازند معتقدند که درست در همین لحظه که عالم از ساحت معنایی (myth) اسطوره به ساحت عقل ـ زبان (logos) وارد می‌شود از معنای عمیق کائنات جدا می‌شود و آن‌گاه، برای ایجاد معنا ناچار است تا «ایده» را اختراع کند. ایده‌ی افلاطون آن‌چنان پیش می‌رود که به قول میشل فوکو ابژه و سوژه یکدیگر را کاملاً گم می‌کنند و درست در همین زمان است که زبان و چیز (thing) باز به قول فوکو و البته، هایدگر یکدیگر را گم کرده‌اند.

░▒▓ یکی بودن سوژه و ابژه
▬ از نظر این متفکران پیش از آن‌که سوژه و ابژه از یکدیگر جدا شوند کلمه و چیز یکی بودند و فاصله‌ی میان کلمه و چیز بعدها شکل گرفت. سنت‌گرایان در پی بازگشت به همین ساحت هستند لاجرم به طور کلی، فضای مدرن که فضای جدایی کلمه و چیز است را مورد نقد قرار می‌دهند، اما، مصداق یکی بودن سوژه و ابژه کدام ساحت معنایی است؟ اسطوره. اسطوره یا ساحت میث (myth) ساحت یکی بودن کلمه و چیز است. در این ساحت معنا دریافت می‌شود و ابزار دریافت نیز از ابزار محدود حسی حس گرایان یا آزمایشگاه فراتر است. نزد انسان‌های ابتدایی هر چیزی که فاقد الگوی مثالی است بی‌معنا و فاقد واقعیت است، زیرا، به واقعیت تنها از راه تکرار الگوها می‌توان دست یافت. امور این جهان مادامی که از سرنمون‌ها (Archetype) تقلید و آن‌ها را تکرار می‌کنند واقعی‌اند و از آن‌جا که تنها چیزی که اهمیت و اعتبار دارد نخستین تجلی آن است اشیا و اعمال و رفتار آدمیان وقتی ارزشمند و واقعی‌اند که بتوانند اعمال اساطیری موجودات ازلی را از نو تقلید کنند.
▬ انسان ابتدایی خود را به زمانی که در آن عمل آفرینش به وقوع پیوست منتقل می‌کند تا بتواند در آن‌جا در یک زمان حال مداوم به سر برد و بدین‌سان در جهان مرموز خدایان سهیم شود و هر گاه انسان‌های ابتدایی از زمان و مکان موجود می‌گریزند تا در زمان و مکانی اساطیری غوطه خورند در واقع، از تاریخ از برگشت ناپذیری تاریخ و از بی‌معنایی زمان حال تاریخی نیز می‌گریزند. نزد انسان‌های ابتدایی تاریخ ربطی به «زمان حال» مرموز و گریزانی که مدام در حال گذر است ندارد. بلکه به زمان آغازین و واقعه آغازینی که در ابتدای زمان به وقوع پیوست مربوط است. مردمان ابتدایی تاریخ مداوم و پیوسته را از میان برمی دارند و تنها بدان در ارتباط با رویدادهای سرنمون داری که معمولاً، وقایع مربوط به خدایان و اقدامات آن‌هاست معنا می‌بخشد. این‌ها همه زیربنای نقد سنت از مدرنیسم را شکل می‌دهد که در دل اساطیر نهفته است. زمان اصولاً به دو دسته کلی تقسیم می‌شود:

▬ ۱. زمان تاریخی
▬ ۲. زمان اسطوره‌ای

▬ زمان اسطوره‌ای نوعی قرار گرفتن در بیرون خط مستقیم زمان تاریخی است. تفکر مدرن بر این باور است که زمان خطی در مسیر مستقیم خود تکامل پیدا می‌کند. هر چند این نظر امروزه، با فعالیت‌های مردم‌شناسانی چون فریزر و مالینوفسکی با شک‌های جدی روبه رو شده است، اما، آن‌چه روشن است آن است که زمان در اساطیر با زمان تاریخی متفاوت است. سنت‌گرایان منتقد مدرنیسم نیز که در پی خروج از زمان پلید تاریخی هستند درست در همین زمان است که از اساطیر بهره می‌گیرند. شاید برای روشن شدن موضوع ذکر مثالی از قاضی سعید قمی فیلسوف بزرگ مسلمان خالی از فایده نباشد.

░▒▓ زمان از نظر قاضی سعید
▬ از نظر قاضی سعید ما سه زمان داریم یک زمان کثیف، یک زمان لطیف و یک زمان الطف. زمان کثیف همین زمان تاریخی است که مدرنیست‌ها اصالت را به آن بخشیده‌اند. از آن‌جا که در اسطوره تصویر امر قدسی ناشی از دلبستگی شدید به امر قدسی است و نیز از نیاز انسان ابتدایی به هم‌ذات پنداری با عالم کیهانی و وزن و حرکت کیهانی سر می‌زند، این تصاویر به نشانه‌ها و مشخصه‌های انسان انگارانه و ویژگی‌های کیهانی که هر دو نیازمند پالایشند آمیخته است و در اینجاست که سنت می‌تواند به کمک اسطوره بیاید و باعث پالودگی آن شود، چرا که، گاه علم سبب فساد اسطوره می‌شود، زیرا، علم نیز مانند فلسفه به تدریج خدایان را از عناصر کیهانی تهی می‌سازد، عناصری که انسان ابتدایی به خدا منسوب می‌داشتند و علم پیوسته آن‌ها را تا عصر حاضر تطهیر و پیراسته (برای خود) کرده است.

░▒▓ رابطه‌ی میان سنت و اساطیر یک رابطه دوطرفه
▬ سنت در تعامل با اسطوره باید در عصر حاضر به کمک او بیاید به این معنا که رابطه‌ی میان سنت و اساطیر یک رابطه دوطرفه است، رابطه‌ای که نه تنها تعاملی را شکل می‌دهد، بلکه موجب شکل‌گیری بستر مساعد برای رسیدن به تعبیر صحیح را امکان می‌بخشد. زیرا، هنگامی که اسطوره تقدس زدایی شده و از دلالت‌های دینی‌اش تهی می‌گردد زندگی و جهان هستی نیز بخشی از رمز و راز خود را از دست می‌دهد تا جای خالی آن را تبیینات صرفاً عقلانی پر کند تبییناتی که به راستی هر چند دقیق و عینی‌اند، اما، به قول یونگ «فاقد خصلت شعری و جذابیت‌های حسی‌اند و اغلب خواننده را دلسرد رها می‌کنند»، زیرا، آن‌چه خوشایند انسان است راز و رمز عالم قدس است، نه توضیحات صرفاً عقلانی و علمی. توقعات ما از علم همین توضیحات است، اما، انسان فقط با علم زندگی نمی‌کند: شعر، موسیقی، هنر، اخلاق، دین و جهان ناهشیار نیز به همان نسبت حیات ما را شکل می‌دهند. به راستی که ما از دست دادن قداست دینی، انسان بینشی بدبینانه نسبت به خود و جهان هستی پیدا می‌کند.

░▒▓ جهان اسطوره و سنت از نظر افلاطون
▬ از نظر افلاطون جهان اسطوره را تنها زمانی می‌توان درک کرد که فرض را بر موجودیت ناهشیار و نسبت آن با هشیار گذاشت. از آن‌جا که انسان مدرن به توضیحات صرفاً عقلانی و به تفکر استدلالی که فقط مطلوب عقل است عادت کرده است، از درک جهان غریب و شهودی و سرشار از احساس اسطوره عاجز است، جهانی که به دیده روانشناسی انسان معاصر نامأنوس و غریب جلوه می‌کند و شاید حق با اوست، چنان بار آمده که از قبول هر تبیینی که در خط فرآیند مرسوم اندیشه علمی‌اش نباشد سرباز می‌زند. مطلب اصلی همین است یعنی، نزد انسان‌های ابتدایی رویکرد به وجود واقعیت منحصراً و از اساس عقلانی نیست (منظور عقلانیت مدرن است)، بلکه شهودی و، حتی، ناعقلانی است.
▬ «انسان کامل» با توسل به نیروهای معرفت بخش و شناختی و مشتاق و به یاری عناصر معقول و نامعقول و عوامل هشیار و ناهشیار است که در صدد حل معمای وجود خود و معمای طبیعت و اتصال به عالم قدس برمی آید. این بستر حقیقی تعامل میان سنت و اسطوره است و شاید به این بهانه، حتی، میان این دو نتوان قائل به تفکیک شد. آنتونیو مورنو شاگرد یونگ معتقد است که با وجود آن‌که اسطوره در محیط شهری دنیوی شده به تدریج ناپدید می‌گردد، اما، بسی بیشتر از آن‌چه به یک نگاه می‌آید زنده است، اسطوره زنده است نه در حیات باستانی و مقدس اولیه خود، بلکه به طرزی نامقدس (Profane) و تهی از قداست.

░▒▓ جهان اسطوره و سنت از نظر یونگ
▬ یونگ می‌گوید: در سخنان افراد هوشیار، چنین چیزهایی (تصاویر و اندیشه‌های اساطیری) به ندرت به زبان می‌آید یعنی، تا سال ۱۹۳۳ تنها دیوانگان بودند که در زبان پاره‌ای اندیشه‌های اساطیری زنده به کار می‌رفت. پس از آن، به ناگاه جهان قهرمانان جهان هیولاها، هم‌چون نیرویی ویرانگر سرتاسر عالم را فراگرفت و این اصل را به اثبات رساند که جهان غریب اساطیر به رغم گذر از سده‌های روشنگری هنوز نیروی زنده خود را از دست نداده است.

░▒▓ جهان اسطوره و سنت از نظر میرچا الیاده
▬ میرچا الیاده متفکر دیگری است که نظر مشابهی در این زمینه دارد: انسان از هر چیز دیگری می‌تواند آزاد باشد جز از کشف و شهودهای سرنمونی که همواره اسیر آن‌ها باقی خواهد ماند. ریشه کن ساختن اسطوره کاری است واهی و خیالی. با آن‌که برداشت و نگاه انسان به موضوعات و مضمونات پیوسته عوض می‌شود، موضوع و مضمون اساطیری هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند، چنان‌چه در نبرد مثالی میان نیک و بد می‌بینیم که در طول قرون تغییرات بی‌شماری می‌کند، ولی، مضمون اصلی یعنی، پیروزی نهایی خیر بر شر پیوسته یکسان باقی می‌ماند.
▬ با این حال، همگان در این آراء هم عقیده نیستند. مثلاً، هاروی کاکس می‌گوید: «اگر الهیات قرار است از ورطه کنونی جان سالم به در برد و در جهان معاصر معنایی داشته باشد، می‌باید نه به جهان بینی مابعدالطبیعی متوسل شود نه به جهان اساطیری، بلکه باید بکوشد جایگاه راستین خود را در فرهنگ شهرنشینی انسان دنیوی شده بازیابد. به هر حال، همه‌ی این نظرات چه در رد و چه در قبول مفید بودن اسطوره در شکل دادن آن‌چه اهمیت دارد حضور مداوم اسطوره در فرهنگ معاصر ماست. اسطوره از این رو، کمابیش به شکلی مقدس هم‌چنان پایدار و پابرجا خواهد ماند، زیرا، انسان معاصر نه هنوز قدرت تقلید از الگوها و سرمشق‌های سرنمونی را از دست داده و نه آرزوی فرا رفتن و وصول به الگوهای ماورا انسانی را، نه از تمنای یگانگی و وحدت و از تمنای بهشت و رستگاری دست کشیده، نه از درگیری در معماهای وجود و میل جنسی و شر و درد و رنج و دین و مذهب و مرگ... او هنوز طالب یگانه شدن با عالم هستی است و از ترس‌ها و دهشت‌های تاریخ خلاص نشده است. او هنوز می‌خواهد به ورای زمان و مکان سیر و سفر کند و به جاودانگی و سعادت جاودانه واصل شود و هنوز کشش و علاقه مندی‌اش به قهرمانان، غول‌ها، پری‌ها و فرشتگان و شیاطین و خدایان هم‌چنان به جای خود باقی و پابرجا است. به سخن دیگر تا زمانی که آدم آدم است و به طرزی انسانی رویابین و آرزومند و مشتاق مانده است، مسلماً به اسطوره بیشتر با نظری عقلانی و باریک اندیش می‌نگرد تا شهود و ناهشیار».

░▒▓ جهان اسطوره و سنت از نظر سن توماس آکوئیناس
▬ توماس آکوئیناس می‌گوید: طبیعت در انسان، میل و اشتهایی جهت وصول به غایت نهایی‌اش به ودیعت گذاشته تا طبعاً بخواهد به واسطه خیر و نیکی به کمال رسد، اما، این‌که کمال خود چیست توسط طبیعت برای او مشخص نشده است. به سخنی دیگر انسان به طرز سیراب نشدنی تشنه هستی، خوشبختی، کمال، تمامیت و وحدت است، اما، از آن‌جا که خوشبختی ممکن است اشکال بسیار گوناگون داشته باشد، دانستن این‌که واقعاً چه چیزی نیاز آدمی را برآورده می‌کند چندان آسان نیست. سنت با ایجاد الگوها و چارچوب‌هایی در مقابل، مدرنیسم می‌تواند نحوه‌ی مواجهه‌ی ما را با اساطیر تعریف کند. به این معنا که بسیاری از انحطاط‌های اجتماعی در اثر نگرش ظاهربینانه به بعضی از رفتارهای بدوی (Primitive) است، اما، سنت می‌تواند بستری مساعد برای بهره مندی از روح اساطیر را به ما بیاموزاند.
▬ به این معنا که روح متعالی که اساطیر در پی آن بودند چگونه می‌تواند در مواجهه با دنیای مدرن به کار بیاید و الا خود اساطیر نیز به نیروهای سرکش تبدیل می‌شوند که تعادل اجتماعی را بر هم می‌زنند و مگر آن‌که آن‌چه امروز مدرنیسم می‌نامیم همان اسطوره‌ی دولت خودکامه است که در اساطیر مختلف تکرار شده است و در «فاوست» اثر گوته به مفهوم سکولار شده‌اش به چشم می‌خورد؟ این‌جا سنت بستری است برای تأویل مفید اسطوره و اسطوره انرژی نهفته‌ای برای احیای سنت‌های مفید.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.