برداشت آزاد از جرج مککارتی؛ ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ بنا به برداشت ارسطو، سر چکش باید گران باشد، تا میخ را به درون چوب براند، ولی هیچ چکشسازی به این دلیل، سر چکش را تا میشود، سنگین نمیکند. سر چکش، بنا به «غایت»ی که چکش برای آن ساخته میشود، باید به قدری «معتدل» بزرگ ساخته شود.
▬ ولی اقتصاد سرمایهداری، منظور اصلی اقتصاد را فراموش کرده، و گرایش نامحدود و در عین حال کارآمدی به تولید هر چه بیشتر سود دارد. از این قرار، به نظر کارل مارکس، اقتصاد سرمایهداری، ذاتاً نامتعادل است. درست مانند چکشی است که سر آن زیادی بزرگ ساخته شده است و دیگر نمیشود آن را از زمین بلند کرد. پس به کاری نخواهد آمد، بلکه از آن بیش، میخ و چوب را با هم متلاشی خواهد کرد.
▬ دو گرایش بحرانی در اقتصاد سرمایهداری، یکی تولید بیش از حد، و مصرف ناکافی است. تولید چنان فربه میشود که مصرف معناداری نمیتواند به ازای آن شکل بگیرد.
▬ پس، همان وقت که اقتصاد سرمایهداری بر منطق بازار بنا نهاده شد، چشم مسلح کسی مانند مارکس میتوانست، انحطاط آن را در منطق عملکرد آن تشخیص دهد.
▬ عقلانیت اقتصاد، اقتصاد را به افزایش اشباع سرمایه، رقابت بازار و انقلابهای تکنولوژیک و علمی بر میانگیزد، در حالی که معلوم نیست که این میزان فزاینده کارآمدی کجا باید خرج شود.
▬ مارکس شرایط ساختاری انحطاط سرمایهداری را در تضاد میان نیروهای تولید (علم و تکنولوژی) و روابط اجتماعی تولید، ارجاع میدهد.
▬ ما امروز به خوبی درک میکنیم که باید پیشرفت تکنیکی و اقتصادی در بخش تسلیحات را متوقف کنیم، ولی در سایر بخشها هم وضع به همین منوال است. در واقع، حتی چیزهای خوب را هم باید به اندازه بلعید، و واقع آن است که ما متر و سنجهی اندازه همه چیزها را از دست دادهایم. بازار نقش کنتوری را یافته است که در آن، همه چیز باید مدام بالا برود. این گرایش نامعقول به بزرگ شدن همه چیز را در بازار بورس به خوبی میتوان دید. سهامی که رشد نکند، نابود میشود و هیچ کس نمیپرسد که چرا سهام کارخانه تولید سم مهلک باید مدام و مدام رشد کند.
▬ تحت این شرایط، بحران ضروری و ناگزیر است، و مارکس خیلی قبل از آن که سرمایهداری، اینچنین گرایشهای بحرانی خود را آشکار کند، با فراست نظری که از ارسطو آموخته بود، این گرایشهای بحرانی را تشخیص داده بود.
مآخذ:...
هو العلیم