فیلوجامعه‌شناسی

ــ̓ ̓ـکوتیشن: آدرنو درباره وضع انسان مدرن

فرستادن به ایمیل چاپ

تئودور ویزنگروند آدرنو در گفتگوی رادیویی با آرنولد گهلن؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ آدرنو: معتقدم، گفتن این که انسان چیست، کاری مطلقاً ناممکن است. اگر آن سخن زیست‌شناسان درست باشد که مهم‌ترین خصوصیت انسان دقیقاً همین است که او «باز» و نامتعین است و نمی‌توان او را با دایره معینی از افعال عینی تعریف کرد، این «باز» بودن شامل این نیز هست که ما اساساً نمی‌توانیم پیش بینی کنیم که این انسان چه خواهد شد، آن هم از هر دو سو، یعنی از جنبه منفی هم چنین است. من این جمله والری را یادآور می‌شوم که می‌گوید «ناانسان» بودن هنوز آینده‌ای بزرگ در پیش دارد.
▬ کافکا جمله زیبایی دارد. او می‌گوید: «چیزی به نام پیشرفت، اساساً هنوز اتفاق نیفتاده است». من فکر می‌کنم ما حتی می‌توانیم بر این توافق کنیم که پیشرفت (تا آنجا که بتوان تا به امروز از پیشرفت سخن گفت) عمدتاً پیشرفت در فنون تسلط بر طبیعت و دانسته‌هایی در زمینه سلطه بر آن است (سخنی که به نظر می‌رسد بنیامین برای نخستین بار در آرای خود پیرامون فلسفه تاریخ آن را بیان کرده باشد)، و این به آن معناست که بگوییم این پیشرفت، به اصطلاح پیشرفتی جزئی یا بخشی است و به هیچ وجه به معنای این نیست که بشریت توانسته باشد در این پیشرفت بر خودش تسلط پیدا کند و به بلوغ برسد. پیشرفت تازه از جایی آغاز می‌شود که این بلوغ حاصل شود و بشریت، به تعبیری، جایگه خود را به عنوان یک فاعل کامل بنیاد نهد، به جای آنکه همچنان (به رغم گسترش یافتن این فنون و مهارت‌ها) در حالت نابینایی به سر برد، یعنی اسیر جریان‌های کور، بی نام و نشان و ناخودآگاه باشد درست به همین دلیل است که من پیش از این (به شیوه‌ای که اندکی ناسازگار می‌نماید) گفتم که چون پیشرفت به صورتی خودبه‌خود تحقق می‌پذیرد، یعنی انسان‌ها به گونه‌ای ناآگاهانه به اسارت این پیشرفت فنی و علمی درمی آیند بی آنکه اساساً جایگاه خود را به عنوان فاعل بدرستی بنا نهاده و بر آن تسلطی پیدا کرده باشند، به نظر می‌رسد که این پیشرفت، پیشرفتی واقعی نباشد، یعنی در هر ثانیه در معرض آن است که فاجعه کاملی شود.

░▒▓
▬ باید بگویم که این گرایش در خود تخنه یا در خود علم از آن جهت که تخنه و علم است ریشه ندارد، بلکه عمدتاً ریشه در یک اصل اجتماعی خاص دارد، اصلی که با نظام روابط اجتماعی مرتبط است، یعنی «اصل مبادله». اصل مبادله عام؛ این همان چیزی است که دنیا، دست کم دنیای ما یا دنیای غرب، امروزه در ابعاد بی سابقه‌ای بر آن تسلط دارد. و این اصل مبادله تعیین کننده کیفیت‌ها، ویژگی‌های خاص کالاهایی که می‌بایست مبادله شوند و در نتیجه اشکال خاص کار تولیدکنندگان و نیازهای ویژه آن‌هاست. در این اصل، عنصر همسطح سازی و فروکاهندگی موجود است. اجازه می‌خواهم به عنوان آزمونی ذهنی این نکته را اضافه کنم: اگر تصور کنیم جامعه‌ای را که دیگر در آن مبادله صورت نگیرد یعنی انسان‌ها در این جامعه کالاها را از طریق بازار تهیه نکنند، بلکه تولید مطابق نیاز انسان‌ها صورت بگیرد، آن گاه این عامل همانندسازی مطلق و در نتیجه عامل فروکاهنده و همسطح ساز حذف خواهد شد و می‌توان تصور کرد که کیفیت و در نتیجه تمامی ویژگی‌هایی از کالا که از ناحیه جامعه کنونی به گونه‌ای بی رنگ شده‌اند در مرتبه‌ای بالاتر دوباره بازپرورده شوند و از نو ایجاد گردند. بنابراین، من در این باره به تعبیری تندتر میگویم که مسخ صورت‌ها بیشتر جلوه‌ای از جامعه بورژوازی است تا پدیده‌ای که فی نفسه معادل صنعت به عنوان تکنیک پیش رونده باشد.
▬ باید گفت خیلی چیزها به حساب صرف صورت‌ها، مانند صورت اداره جامعه، یا به حساب آنچه من حجاب تکنولوژیکش می‌نامم گذاشته می‌شود یعنی پوشانده شدن روابط اجتماعی به وسیله تکنیک، و حال آنکه همچنان ریشه در روابط اجتماعی دارند و من تا این اندازه پیرو سلیقه قدیم هستم که بر این باور باشم که بحث اصلی بیشتر بر سر نقد جامعه است تا مثلاً نقد تکنیک از آن جهت که تکنیک است. تکنیک به این دلیل که تکنیک است نه خوب است و نه بد و به نظر می‌رسد بیشتر خوب باشد، تا بد.

░▒▓
▬ گهلن: ما در حال حاضر شاهد جوامعی در شرق هستیم که خرید و مبادله در آن‌ها نقشی مشابه جامعه ما ندارد. آیا شما معتقدید که افراد در چین یا روسیه در رسیدن به فردیت و بالاترین کیفیت به طور محسوسی جلوتر از اینجا هستند؟
▬ آدرنو: البته طرح چنین پرسشی استهزاء محض است. بدیهی است که چنین نیست. ما در این زمینه هم‌داستانیم که انسان‌های امروز، آن هم به گمان من حقیقتاً به درجه‌ای که تاکنون بی‌سابقه بوده است، به نهادها (که مقصودم از آن در وهله نخست اقتصاد عظیم منسجم و پیوسته و در وهله دوم نظام اداری به معنای فراگیرش که بعضاً با اقتصاد درهم آمیخته و بعضاً مقلد آن است) وابسته هستند. حال، عقیده من این است که شما تمایل به این جهت دارید که این نهادها را اساساً ضرورتی بدانید که مبتنی بر وضعیت ناقص بودن انسان یا انسان‌هاست و تمایلتان به این سوست که اصل این فرض را تصدیق کنید و بگویید بدون قدرت قاهره نهادهایی که مستقل از انسان (یا به تعبی من، شیء و بیگانه) شده‌اند نمی‌توان کاری صورت داد. نهادها باری از دوش انسان‌ها برمی دارند و اگر چنین نبود انسان‌ها زیر فشار تحمل ناپذیر همه گونه امور ممکن در هم می‌شکستند. این نهادها راهکارها و همچنین چیزهای بسیار دیگری در اختیار انسان قرار می‌دهند. من می‌خواهم بگویم که فاجعه به ون مسأله در این است که نسبت‌ها و پیوندهای میان انسان‌ها برای خود آن‌ها ناشفاف شده و چون انسان‌ها دیگر درباره خودشان، یعنی درباره پیوند میان انسان‌ها، چیزی نمی‌دانند، این نهادها در برابر آن‌ها خصوصیت یک ابر قدرت را به خود گرفته‌اند، و باید همان چیزی را که شما، گاه با بدبینی و گاه با خوش‌بینی و همدلی، به عنوان یک ضرورت می‌پذیرید، در برابر تحلیل نقادانه‌ای از این نهادها قرار بدهیم، و سرانجام، این پرسش را مطرح سازیم که با توجه به آن اصلی که شما هم پیش از این درباره آن سخن گفتید، یعنی اینکه بشریت باید مستقل و بالغ شود، آیا نباید این نهادها را اگر حقیقتاً همچون قدرت‌هایی تا این اندازه کور در برابر ما ایستاده‌اند، تغییر دهیم و نهادهایی را جایگزین کنیم که، بنا بر اصطلاح شما، هر چند کمتر از نهادهای کنونی از دوش ما بار بر می‌دارند، اما در عوض، خودشان باری تا این اندازه وحشتناک و پرفشار بر دوشمان نباشند، فشاری که ممکن است تک تک افراد را زیر خود مدفون کند و در نهایت اساساً مجالی برای چیزی مثل پرورش یک فاعل آزاد باقی نگذارد؟ من می‌دانم که امروزه انسان‌های بی شماری هستند که رابطه آن‌ها با تکنیک (اگر اجازه داشته باشیم اصطلاحی از پزشکی بالینی را به کار ببرم) رابطه‌ای نوروتیک (عصبی) است، یعنی به گونه‌ای عینی و ملموس به تکنیک و به همه ابزارهای مهار زندگی وابسته هستند، چرا که از غایات خود، یعنی از تحقق زندگی خودشان و نیازهای زنده خودشان، تا حدود زیادی محروم اند. به نظر من صرف مشاهده روان‌شناختی انبوه بی شمار انسان‌های علیلی که با آن‌ها سروکار داریم (به گونه‌ای که تقریباً می‌توان گفت این عیب امروزه اساساً به یک هنجار مبدل شده است) به ما این حق را می‌دهد که بگوییم، استعدادها و ظرفیت‌های انسان به میزان بی سابقه‌ای ناشکوفا می‌ماند و سرکوفته می‌شود.

░▒▓
▬ گهلن: به عقیده من مسأله به هیچ وجه این طور نیست. مگر نه این است که هر دو ما تقریباً هم‌سن هستیم و نسل ما چهار صورت از حکومت، سه انقلاب و دو جنگ جهانی را تجربه کرده است؟ آیا شما واقعاً بر این عقیده‌اید که باید از همه انسان‌ها توقع تحمل تمامی بار مسائل زیربنایی و عملی ساختن اندیشه همراه با خطاهای ژرف تعیین کننده در زندگی را داشته باشیم که به دلیل تلاشمان برای رها شدن از قید همه چیز ناچار به ارتکاب آن شدیم؟ خیلی دلم می‌خواهد نظر شما را در این باره بدانم.
▬ آدرنو: پاسخی که می‌توانم به شما بدهم این است که: آری! من تصوری از خوشبختی عینی و همچنین بدبختی عینی دارم و معتقدم که انسان‌ها، مادام که در پی آن باشند که دیگران این بار را از روی دوش آن‌ها بردارند و مادام که جسارت آن را نداشته باشند تا تمامی مسئولیت و تعیین سرنوشتشان به خودشان محول شود، بهزیستی و خوشبختیشان در این دنیا توهمی بیش نیست، حبابی ظاهری است که روزی خواهد بترکید و هنگامی که چنین اتفاق بیفتد عواقب وحشتناکی به دنبال خواهد داشت.
▬ گهلن: در اینجا درست به نقطه‌ای رسیده‌ایم که شما «آری» و من «نه» می‌گویم یا به عکس، به نقطه‌ای رسیده‌ایم که باید بگویم تمامی آنچه از دیرباز تاکنون درباره انسان دانسته و بیان کرده‌اند حاکی از آن است که موضع شما یک موضع انسان شناسانه اوتوپیایی است، هرچند موضعی بزرگ‌منشانه و عالی است.
▬ آدرنو: این قدرها هم اوتوپیایی نیست، به عقیده من ضرورتی که انسان‌ها را به سوی این برداشتن بار تعهد از دوششان سوق می‌دهد دقیقاً همان باری است که ابر قدرت وار از ناحیه نهادها، یعنی جهازهای جهانی بیگانه با خودشان، بر آن‌ها تحمیل می‌شود. می‌شود گفت که قضیه تا اندازه‌ای چنین است: ابتدا مادرشان آن‌ها را از خانه بیرون می‌راند و متحمل فشاری وحشتناک می‌شوند. سپس به دامان همان مادر پناه می‌آورند، که همان جامعه‌ای باشد که آن‌ها را بیرون رانده است. به نظر می‌رسد که این یک پدیده اصلی در انسان شناسی امروز باشد که انسان‌ها درست به سوی همان قدرتی می‌شتابند که به آن‌ها صدمه وارد آورده است و از آن در رنج اند.
▬ گهلن: با این حال می‌خواهم در اینجا متقابلاً ایرادی را به سخن شما وارد کنم. هرچند احساس می‌کنم که ما در مقدمات مهمی با همدیگر هم‌رأی هستیم، اما برداشت من این است که این تمایل شما برای ناراضی کردن انسان نسبت به بضاعت اندکی که هنوز در این وضعیت فاجعه آمیز برایش باقی مانده تمایل خطرناکی است.
▬ آدرنو: در این صورت باید در پاسخ شما حقیقتاً این جمله از گرابه را نقل قول کنم که می‌گوید: «هیچ چیزی جز رسیدن به نومیدی و حرمان نمی‌تواند ما را نجات بدهد».
مآخذ: هانس دیرکس
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.