برداشت از آیهی الله جعفر سبحانی؛ ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ در یونان باستان و در غرب امروز، نظامهای اخلاقی متعددی پیریزی شده و به وسیله پایهگذاران آنها، معرفی گردیده است. بیشترین این نظامات، مربوط به دوران پس از رنسانس است که در این دوره شیوه بحث و بررسی در علوم دگرگون گردید و سرانجام، پدیدهای به نام «سکولاریسم» و تفکیک دین از حکومت یا به تعبیر صحیحتر «دین زدایی» خود را مطرح کرد. در چنین شرایطی مدعیان جدایی اخلاق از دین نیز، یک رشته اصول اخلاقی را تدوین و عرضه نمودند، که ما در بحثهای آینده به تبیین ملاکهای این نظامات خواهیم پرداخت، آنچه در این جا مورد بررسی قرار میگیرد، تبیین نظام اخلاقی اسلام و ویژگیهای اوست. تبیین هر نوع نظام اخلاقی در گرو شناخت انسان است و تا پایه گذار یک سیستم اخلاقی، شناخت درستی از انسان نداشته باشد نمیتواند ارزش را از ضد آن تمییز دهد، و گزارههای سعادت آفرین را از گزارههای بدبختی زا جدا سازد، زیرا، هدف از نظامات اخلاقی تبیین راه سعادت و خوشبختی او است؛ تا خود انسان شناخته نشود ملاک سعادت و شقاوت او شناخته نمیگردد. اگر در این بررسیها با یک رشته سیستمهای اخلاقی آشنا شدیم که با یکدیگر اختلاف جوهری دارند، به خاطر اختلاف پایه گذاران آنان در شناخت انسان است، و اختلاف دیدگاهها در شناخت، مایه اختلاف در امور مربوط به ارزشهای اخلاقی خواهد شد.
░▒▓ █ ملاک فعل اخلاقی در اسلام
▬ در این که فعل اخلاقی چیست؟ و چگونه باید آن را از فعل عادی تمیز داد، سخن فراوان است و در عصر یونان باستان تا به امروز میان دانشمندان مورد گفتگو بوده و در نتیجه، مکتبهایی پدید آمده که به تدریج بیان میشوند. آنچه الآن مهم است، تبیین ملاک فعل اخلاقی از نظر اسلام است، و این که در نظام اخلاقی اسلام مرز میان دو فعل (اخلاقی و عادی) چیست؟
░▒▓ ۱. ریشه در درون داشتن
▬ «اخلاق»، جمع «خلق» به معنی «خوی» است و گزینش این لفظ حاکی از آن است که فعل اخلاقی چیزی است که باید ریشه در درون داشته باشد، و مظهری برای یکی از احساسات گرانبهای درونی تلقی گردد، بنا بر این، فعلی که موضعگیری انسان را نسبت به غرایز بیان نمیکند، نمیتواند فعل اخلاقی باشد. مثلاً، هرگاه عاملی از خارج کسی را برای ساختن بیمارستان و مرکز علمی تحت فشار قرار دهد و او نیز پاسخ مثبت بدهد یک چنین فعل نمیتواند، یک فعل اخلاقی باشد، زیرا، عاملی از درون در پدید آمدن آن مؤثر نبوده، بلکه عاملی از بیرون او را بر این کار واداشته است. البته،: این که «فعل » باید ریشه در درون داشته باشد، قید لازم است، ولی، قید کافی نیست قید دیگر (حسن و زیبایی عمل) لازم است که بیان میگردد و برای توضیح شرط دوم، لازم است به تقسیم قضایا در حکمت نظری و عملی به دو قسم «خودمعیار» و «غیر خودمعیار» اشاره کنیم، آنگاه، به بیان شرط دوم بپردازیم:
▬ فلاسفه، قضایای حکمت نظری را به دو دسته تقسیم کردهاند:
الف. قضایای بدیهی
ب. قضایای نظری
▬ مقصود از قضایای بدیهی، آن رشته گزارهها است که خرد در اذعان به درستی یا نادرستی آن، به دلیل و برهان نیازمند نبوده و گزاره از قبیل قضایای «خود معیار» باشد مانند، کوچکی «جزء» از کل، در حالی که قضایای نظری بر خلاف آن است و تصدیق به صحت و عدم صحت آن در گرو دلیل و برهان و استدلال و امعان نظر است، و در نتیجه، قضایای بدیهی در حل قضایای نظری نقش کلیدی داشته و با نادیده گرفتن آنها، درهای علم و دانش به روی انسان بسته میشود. همین تقسیم بر قضایای حکمت عملی نیز حاکم است؛ تفاوت قضایای دو حکمت یک چیز بیش نیست، مطلوب در گزارههای حکمت نظری، آگاهی و دانستن آنها است مثل این که بگوییم «هر پدیدهای پدید آورندهای دارد» و سنخ قضیه به گونهای است که نوبت به عمل نمیرسد در حالی که مطلوب نهایی در گزارههای حکمت عملی، عمل و پیاده کردن آنها است، مثلاً، میگوییم: عدل زیبا است، ظلم و ستم نازیبا است. در اولی کوشش میکنیم که بدانیم، در دومی میکوشیم پس از دانستن به کار ببندیم؛ و در هر حال، هر دو نوع از قضایا، به دو گروه بدیهی و غیر بدیهی تقسیم میشوند چیزی که هست در تقسیم قضایای حکمت نظری از الفاظ «بدیهی» و «نظری» بهره میگیریم، ولی در تقسیم قضایای حکمت عملی الفاظ «بدیهی» و «غیر بدیهی» به کار نمیبریم؛ و اگر بخواهیم از یک تعبیر جامع در مورد هر دو نوع حکمت، بهره بگیریم شایسته است بگوییم:
الف. قضایای «خود معیار»
ب. «قضایای غیر خود معیار»
▬ علت این تقسیم در هر دو نوع از قضایا روشن نیست، زیرا، اگر تمام قضایا در هر دو حکمت، نظری یا «غیر بدیهی» باشند کشف حقیقت، ممتنع میگردد، زیرا، مشکلی، مشکل دیگر را حل نمیکند به همین جهت باید در میان انبوه قضایای «نظری» و «پیچیده» قضایای روشنی وجود داشته باشد که کلید حل دیگر قضایا گردد و در این قسمت میان هر دو نوع حکمت فرقی نیست.
░▒▓ ۲. زیبایی و نازیبایی فعل
▬ هدف نهایی در تحصیل قضایای حکمت عملی به کار بستن آنها است. خرد قضایای این نوع از حکمت را به زیبا و زشت، خوب و بد تقسیم میکند، و در توصیف آنها، به حسن و قبح، بینیاز بوده و به جایی دست دراز نمیکند، و قاطعانه گزارهای را به صورت مطلق و کلی به یکی از دو وصف، توصیف میکند و میگوید: عدل زیبا است و باید انجام داد، و ستم نازیبا است باید پرهیز کرد، و در فاعل جز آگاهی و اختیار چیزی را شرط نمیداند، این نوع احکام در مورد عدل و ظلم، از احکام خود معیار این قوه مدرکه است. بنا بر این، اخلاق از مقوله «جمال» و «زیبایی» است و راه کشف آن، عقل و خرد است، خردی که فقط خود عمل را، مجرد از هر نوع ضمایم جز حسن و قبح آن، مورد بررسی قرار داده و ارزش یا ضد ارزش بودن آن را اعلام میدارد. زیبایی را میتوان، به زیبایی حسی و جسمی و زیبایی روحی و روانی تقسیم کرد. زیبایی از مفاهیمی است که انسان درک میکند، ولی، نمیتواند آن را در قالب تعریف بریزد و به اصطلاح «یدرک و لا یوصف» است با این همه، میتوان گفت: واقعیت زیبایی همان توازن و هماهنگی اجزای موجود زیبا است، عین این بیان در زیبایی روح نیز مطرح است، انسان با قوا و استعدادهای گوناگون آفریده شده، و هر یک از این نیروها، به نوبه خود مایه حیات و زندگی اوست، ولی، مشروط بر این که میان قوا، تعادل و توازن برقرار گردد، در اشباع هر قوهای حد اعتدال در نظر گرفته شود و از افراط و تفریط پرهیز شود در این صورت، روح و روان جمال و زیبایی خود را باز یافته و زمینه حکومت عقل فراهم میشود.
▬ بنا بر این، اخلاق، آن گونه رفتار انسانی است که از روح زیبا سرچشمه میگیرد، و زیبایی روح در سایه تعادل قوا و توازن تمایلات درونی انسان است. از این بیان میتوان استفاده کرد که اخلاق هم میتواند از مقوله زیبایی، و هم از مقوله «عدالت» باشد؛ زیرا، زیبایی روح جز در سایه اعتدال و بهکارگیری هر قوهای به دور از افراط و تفریط صورت نمیپذیرد، انسان باید هم از قوه شهوت، و هم از قوه غضب بهره بگیرد، وگرنه نسل انسان قطع میگردد، ولی، در عین حال، نباید زمام زندگی را به دست آن دو بدهد، بلکه باید عقل را حاکم بر بهرهگیری از این تمایلات قرار دهد. زیباسازی تن در عالم رحم صورت میپذیرد، و انسان را راهی به آن نیست، در حالی که زیباسازی روح که از طریق ایجاد تعادل میان قوا و ایجاد اعتدال در اعمال خواستههای درونی صورت میپذیرد، در اختیار انسان است، روح زیبا و معتدل، رفتار زیبا را به دنبال دارد، و بالعکس روح نازیبا و غیر معتدل، ضد ارزش نتیجه خواهد داد.
▬ از آیات قرآنی و احادیث اسلامی، استفاده میشود که واقعیت امر اخلاقی در حسن فعل و یا قبح آن نهفته است و اصولاً مسأله امر به معروف و نهی از منکر که یک وظیفه اسلامی است دعوت به یک رشته امور اخلاقی است که واقعیت آن را «معروف» یا «منکر» بودن آن تشکیل میدهد و در آینده خواهیم گفت دامنه اخلاق در اسلام گستردهتر از اخلاقی است که عقل عملی آن را درک میکند؛ از این جهت قسمتی از فرایض و واجبات یا منکرات و منهیات از مسایل اخلاقی بوده که وحی آن را کشف کرده و عقل را یارای شناسایی اوصاف آنها نبوده است. قرآن درباره پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم چنین میفرماید: «یامرهم بالمعروف وینهاهم عن المنکر» (اعراف/۱۵۷) ترجمه: «آنها را به خوبیها دعوت و از بدیها باز میدارد». بخشی از خوبیها و بدیها شناخته شده عقل عملی است و بخشی دیگر از آن وحی است. روی این مبنا آنچه از افلاطون درباره حقیقت فعل اخلاقی نقل شده که او فعل اخلاقی را از مقوله زیبایی میدانست با آنچه فلاسفه اسلام و متکلمان عدلیه بر آن قایلند یکسان است.
مآخذ:...
هو العلیم