سعید نجیبا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ میشل فوکو (Michel Foucault [miʃɛl fuko] , 1926-1984) ، که در پوآتیهی فرانسه متولد شد، در کالج فوقالعاده معتبر «اکول نرمال سوپریور» درس خواند. در سال ۱۹۴۶ به سمت استادی فلسفه در دانشگاه کلرمون فران، و در ۱۹۷۰، به مقام استادی در تاریخ نظامهای اندیشه در «اکول نرمال سوپریور» منصوب گردید و در ۱۹۸۴ به ناگهان درگذشت.
▬ فوکو، تحلیل گفتمان را مشخصاً وارد حیطهی علوم اجتماعی و تاریخ کرده و در مطالعات و پژوهشهای خود از آن پیروی کرده است. او آغازگر موج عظیمی است که گستره آن جهان را احاطه کرده است. فوکو چشماندازهای نوینی در زبانشناسی، فلسفه، تاریخ و جامعهشناسی گشوده است. مفهوم تحلیل انتقادی گفتمان با نام فوکو همراه شده است، هر چند که قبل از او وجه انتقادی تحلیل گفتمان در کار لویی آلتوسر و آنتونیو گرامشی پنهان نبوده است؛ در این دیدگاه گفتمان دال بر وجود پیکره یا مجموعهای از گزارهها و قضایای منسجم و به هم پیوستهای است که با تعریف و مشخص ساختن یک موضوع، شئ یا محمول و با ایجاد مفاهیمی برای تحلیل آن موضوع یا محمول ارزیابی دقیقی از واقعیت ارائه میدهد، برای مثال، گفتمان پزشکی، گفتمان حقوقی، گفتمان زیباشناسی. گفتمانهای مشخصی که براساس آنها گزارهها یا قضایای منطقی ساخته یا اقامه میشوند، ضمن نظارت بر انواع ارتباطهای ممکنه بین آراء و نظرات مختلف، مفروضات معینی را دربارهی نوع شخص یا اشخاص مخاطب ارائه خواهند کرد. با بسط و گسترش مفهوم گفتمان در شکل یک اسم بسیط، میتوان به کاربردهای عملی زبان در بستر اجتماعی و ایدئولوژیک آن و نیز در بازنمودهای نهادی شدهی عرصه کاربستهای گفتمانی پرداخت. به زعم بسیاری از منتقدان علت اصلی رواج کاربرد مفهوم گفتمان در نظریهی فرهنگی مدرن، عدم خرسندی از واژه جافتادهتر و انتزاعیتر «زبان» به دلیل عدم کارآیی آن است. در عوض، مفهوم «گفتمان» بسترها و روابط خاصی را که در کاربردهای تاریخی «زبان» وجود دارند، بهتر از خود زبان مشخص میسازد.
▬ به نظر فوکو گفتمانها تشکیل شده از علاماتاند، اما، کارکردشان از کاربرد این علامات، برای نشان دادن و برگزیدن اشیاء بیشتر است و همین ویژگی است که آنها را غیرقابل تقلیل به زبان، سخن و گفتار میکند. فوکو در مقابل، تحلیل گفتمانها به مثابهی نظامهای نشانهها، گفتمانها را «کاربستهایی میداند که به گونهای نظاممند اشیایی را که درباره آن صحبت میکنند، میسازند یا به وجود میآورند» . «کاربستهای گفتمانی» (مفهوم ابداعی فوکو) توسط گروهی از قواعدی تعیین میگردند که ویژگیهای شاخصهی آنها را معلوم میدارند. گفتمان بیانگر ویژگیها و خصوصیات تاریخی چیزهای گفته شده و چیزهایی است که ناگفته باقی میماند. گفتمانها نه تنها مربوط به چیزهایی هستند که میتواند گفته یا دربارهاش فکر شود، بلکه درباره این نیز هست که چه کسی، در چه زمانی و با چه آمریتی میتواند صحبت کند. گفتمانها مجسمکننده معنا و ارتباط اجتماعی هستند؛ شکلدهندهی ذهنیت و نیز ارتباطات اجتماعی سیاسی (قدرت) میباشند. در نظر فوکو گفتمانها همچنین، اعمالی هستند که به طور سیستماتیک موضوعاتی را شکل میدهند که خود سخن میگویند. گفتمانها درباره موضوعات صحبت نکرده، هویت موضوعات را تعیین نمیکنند، بلکه سازنده موضوعاتاند و در فرآیند این سازندگی مداخله خود را پنهان میکنند.
▬ فوکو، متأثر از نیچه و ارادهی معطوف به قدرت او، زبان را آیینهای برای منعکس ساختن نظم عینی یا نظم شیءگونه و مبتنی بر اشیاء نمیداند، بلکه از نظر او زبان در واقع، نظم و ساختار را بر اشیاء، پدیدهها، ذوات، هویتها و در یک کلام بر کل جهان تحمیل میکند. فوکو از همین ارادهی معطوف به قدرت فوکو نتیجه گرفت که هر نوعی از گفتمان علمی متکی بر عوامل تبارشناختی است که ریشه در ارادهی معطوف به قدرت دارند. روش تبارشناسی فوکو بررسی و تحلیل بسیار دقیق، باریکبینانه، با شکیب و مستند دربارهی نظامهای تابعیت، منقادسازی و انواع مختلف سلطهها و شکل تبارز و نحوهی حضور و ظهور آنها در صحنهها و عرصههای مختلف حیات فردی و اجتماعی محسوب میشود.
▬ از نظر فوکو، هر گونه فعالیت و عمل استدلالی و تعقلی متضمن سه وجه است؛ دانش، قدرت، و اخلاق. از آنجا که تولید گفتمان ذاتاً بیانگر معنایی است که میتواند سازندهی دانش باشد و از آنجا که هر زمان که پای دانش در میان باشد، روابط میان کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند ایجاد میگردد، لذا، کنش استدلالی همواره متضمن وجوه قدرت و اخلاق است. به عبارت دیگر، هر رخداد استدلالی به خاطر ماهیت معرفتشناختی گفتمان در بردارندهی توان بالقوهای برای تضمنهای سیاسی و اخلاقی است. دانش ذاتاً حامل قدرت است، چرا که، میتوان آن را بر کسانی که نمیدانند اعمال نمود. با این استدلال است که فوکو راه مقاومت در برابر قدرت را شکگرایی در معرفت میداند. این مفهومسازی فوکو ما را وامیدارد که نقش زبان را مورد تجدید نظر قرار دهیم. برخی از نظریهپردازان مارکسیست تمایل داشتند زبان را دستگاه حمل و نقل سادهای تلقی کنند که به مدد آن، مردم وادار به باور ایدههای دروغین یا عقایدی که بدان تمایل دارند میشوند، اما، در خلال نظریه گفتمان، زبان مدخلی برای وقوع کشمکشهاست. همچنان که فوکو اظهار میکند:
• «همان طور که تاریخ قویاً به ما میآموزد گفتمان را نمیتوان صرفاً عرصهی کشمکشها یا سیستمهای سلطهگر تلقی کرد، بلکه آن چیزی است که به موجب یا به خاطر آن، کشمکش وجود دارد» .
▬ فوکو، در «جنون و تمدن: تاریخ دیوانگی در عصر عقل» و «جنون، پزشکی و علوم انسانی» شمایی از تاریخ براساس عامل مسلط علم و معرفت علمی ارائه میدهد. بر این اساس دورهی رنسانس زمانی است که دیوانگی و خِرد از هم جدا نبودند، اما، در فاصله سالهای ۱۶۵۰ تا ۱۸۰۰ میان این دو فاصله افتاد و سرانجام، خرد بر دیوانگی چیرگی یافت. ظهور عقل و بیعقلی در عصر روشنگری و همراه با آن اخراج و طرد دستههایی از انسانها بویژه «دیوانگان» از دایره عقل موضوع مورد توجه او بود. در واقع، او میخواهد گفتمان قطعشده میان خرد و دیوانگی را مورد بررسی قرار دهد. دیوانگان باید در قفس آهنین ساختهشده به وسیله خرد و عقلانیت روزگار بگذرانند. روانشناسی علمی در سدهی هجدهم از رهگذر جدایی میان عاقلان و دیوانگان پدید آمد. روانپزشکی هنگامی به وجود آمد که «دیوانگی به عنوان گناهی طرد شد» . توان عاقلان و کارگزارانشان در سرکوبی و ستمگری نسبت به دیوانگان که در سده نوزدهم جایگاهی برابر عاقلان داشتند، بیش از پیش افزایش یافت. فوکو ضمن تمایز قایل شدن میان دیوانگان و عاقلان و اعمال نظارت اخلاقی بر دیوانگان، به ریشههای علوم انسانی (بویژه روانشناسی و روانپزشکی) توجه دارند. این، خود بخشی از نظر کلیتر او دربارهی نقش علوم انسانی در نظارت اخلاقی بر مردم به شمار میآید؛ هدف این پروژه، تحقیق در شرایطی است که طی آن سوژهای (مثلاً دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ایجاد و ظاهر میگردد. به عبارت دیگر، این رویکرد (که به «دیرینهشناسی» نامبردار است) تحلیل شرایط امکان تشکیل علوم اجتماعی و شرایط امکان پیدایش انسان به عنوان موضوع دانش است. به عبارت دیگر، قواعد و روابط درونی و روند تشکیل و تغییر گفتمانها و نظامهای فکری در علوم انسانی که در قرن نوزدهم پیدا شدند، مورد بحث اوست. فوکو معتقد است که موضوع دانش و تجربه پزشکی جایگاه مهمی در تکوین علوم انسانی جدید دارد. وی در تولد درمانگاه از ظهور و تشکیل بدن فرد به عنوان موضوع معاینه و تحلیل علم پزشکی بحث میکند. به نظر او پزشکی نخستین گفتمان علمی دربارهی فرد است و در تشکیل علوم انسانی نقش مهمی داشته است؛ زیرا، نخستین بار در گفتمان پزشکی بود که فرد به عنوان موضوع معرفت اثباتی ظاهر شد و تصور انسان به عنوان سوژه و ابژه معرفت، نخستین بار شکل گرفت.
▬ فوکو، ضمن تشریح گفتمانهای دیوانگی (یا به تعبیر بهتر روشهای صحبتکردن، اندیشیدن و استدلال کردن دربارهی دیوانگی) با توجه به اینکه گفتمانهای مذکور طی قرون متمادی دستخوش تغییر و تحولات چشمگیری شدهاند، به ظهور و برآمدن گفتمانهای رقیب در این خصوص اشاره میکند. در تأملات فوکو دانش در سه دوران تاریخی، دوران رنسانس، عصر کلاسیک و عصر مدرن با هم مقایسه میشوند که هر یک دارای ساختار فکری و صورتبندی دانایی خاص خود هستند. این ساختار فکر و صورتبندی از عرصه آگاهی دانشمندان خارجاند، ولی، در تکوین دانش و گفتمان نقش اساسی دارند. فوکو در «دیرینهشناسی دانش» تفسیر دیرینهشناسانهی جامعتری از تحولات در حوزه معرفت تاریخی به دست میدهد. او در این کتاب، دو شیوهی عرضه تاریخ اندیشه را جدا میکند؛ در شیوهی نخست «حاکمیت سوژه» حفظ میشود و تاریخ اندیشه به عنوان تداوم بلاانقطاع آگاهی مسلط انسانی تصویر میشود، اما، در شیوه دوم که شیوه خود فوکو است، از سوژه حاکم بر تاریخ، مرکززدایی میگردد و به جای آن بر تحلیل قواعد یا نظریه به وحدت میرسند. فوکو به عنوان یک مبنا فرض تاریخیت را به عنوان فرضی مدرنیستی که سوژهای ورای تاریخ را مفروض میدارد که میتواند از بالا به تاریخ بنگرد و برای تاریخ روابط و قواعدی متصور شود یکسره رد میکند. او هیچ امتداد و توالی را در تاریخ نمیپذیرد. هر چند که از جملهی انتقادات وارد بر فوکو این است که او دقیقاً خود در پی یافتن یک امتداد و توالی تاریخی است. دیرینهشناسی فوکو آشکارا صحنهی چنین تعقیب و گریز تاریخی است. از نظر فوکو علوم در عصر رنسانس تحت کنترل و ادارهی اپیستمهی شباهت و همانندی و تصویر جهان به مثابهی نظام تناظرها و مطابقتها که میبایست به وسیلهی دانشمند آشکار گردد، قرار داشت. در حالی که در عصر کلاسیک و باستان، بازنمایی و علم ردهبندی به عنوان معرفت پایهای کنترلکننده به شمار میرفتند. در علم ردهبندی موجودات ایدهی محوری بر این فرض استوار بود که چیزی قابل درک است که در نظام پیچیدهی سلسلهمراتبی دنیا جایگاه معینی به آن اختصاص داده شود یا برای آن در نظر گرفته شود. در نهایت او «عصر قدرتهای معطوف به حیات» را در اواخر قرن هیجدهم شناسایی نمود. گفتمان نه تنها از حوزه کاربردهای زبانی خود جدا نمیگردد، بلکه با در نظر گرفتن یکی از ویژگیهای اساسی گفتمان، یعنی، اینکه گفتمانها طی زمان دستخوش تغییر و تحولات میشوند، به رغم دارا بودن ساختار واحد، در عمل هنگام بررسی و تجزیه و تحلیل دقیق و علمی گفتمانها به گفتمانهای متفاوت، متضاد و رقیب برمیخوریم. به اعتقاد فوکو، در عین حال، در هر مقطع زمانی ممکن است شباهتها و قرابتهایی نیز بین گفتمانها وجود داشته باشد که امری است معمولی و غیر از این هم انتظار نمیرود، زیرا، گفتمانها در نهایت واجد خاستگاه و به تبع آن ساختار واحدی هستند. برای نمونه، گفتمان اقتصادی سیاسی در قرون هجده و نوزده همان شکلی را به خود گرفت که گفتمان تاریخ طبیعی داشت، و از همان خاستگاه و ساختاری برخوردار بود که گفتمان تاریخ طبیعی از آن برخوردار بود. بنا بر این، در اینجا سخن از گسستها و تغییر شکلهاست. به این ترتیب، هدف دیرینهشناسی دانش کشف اصول تحول درونی و ذاتی است که در حوزه معرفت تاریخی صورت میگیرد. نفس تداوم تاریخی از این دیدگاه محصول مجموعهای از این قواعد گفتمانی است که باید کشف و بررسی شوند تا بداهت آنها فرو ریزد. با تعلیق استمرار تاریخی است که ظهور هر حکم و گزارهای قابل تشخیص میشود. ظهور احکام با نیات صادر کنندهی آنها ارتباط ندارد، بلکه در اینجا روابط میان احکام و گزارهها توصیف میشود. این روابط ممکن است بر چهار پایه برقرار شوند و وحدتی را تشکیل دهند: یکی وحدت موضوع آن احکام؛ دوم وحدت شیوهی بیان آنها؛ سوم وحدت نظام مفاهیم و مبانی نظری آنها؛ در این صورت، یک صورتبندی گفتمانی پیدا میشود. فوکو از نوعی نظم «فراگفتمانی» ، یا ساختاری نهادی حرف میزند که گفتمان را تجسم میبخشد، و گفتمان از دل آن تکوین پیدا میکند؛ این موضعگیری میان او و سایر پساساختگرایان فاصله ایجاد میکند. در واقع، به نظر میرسد که به دلیل تأثر شدید فوکو از نیچه و اینکه نیچه بیشتر به پدیدارشناسی نزدیک است تا اگزیستانسیالیسم، به نحوی که هایدگر او (نیچه) را آخرین متافیزیسین مینامد، نظراتش کمتر اگزیستانسیالیستی و ضدسوژه است. نظام صورتبندی گفتمانی در سطح ما قبلگفتمانی بازیابی میشود که موجد شرایطی است که در آن پیدایش یک گفتمان ممکن میگردد. منظور از ما قبل گفتمانی، البته، وجود آگاهی اولیه و بنیادی نیست، زیرا، وجه ماقبل گفتمانی ضرورتاً در درون گفتمان (یا علم) باقی میماند. هدف فوکو توصیف و تعریف شکل عینیت یا تحقق یافته یک گفتمان (در میان سایر اشکال ممکن) است. منظور از عینیت یا قطعیتیافتگی یک گفتمان، وحدت مجموعهای از احکام، قطع نظر از اعتبار معرفتشناختی، علمی بودن و حقیقت داشتن آنهاست؛ به این معنا که در دورن یک گفتمان وحدت موضوع، وحدت مجموعهای از احکام، قطع نظر از اعتبار معرفتشناختی، علمی بودن و حقیقت داشتن آنهاست. به عبارت دیگر، در دورن یک گفتمان وحدت موضوع و وحدت سطح وجود دارد. از نظر فوکو گفتمان چیزی ورای گفتگوست و در واقع، ساختار کلی که بر گفتگو حاکم است را شامل میشود. از این منظر آنچه در گفتار مردم اهمیت دارد، همانی نیست که آنها ممکن است فکرش را کرده باشند یا میزان انعکاس افکارشان در گفتههایشان نیست، بلکه آن چیزی اهمیت دارد که از همان آغاز به گفتههایشان نظام میبخشد و از آن پس، این گفتهها را پیوسته پذیرای مباحثات تازه میسازد و در آنها آمادگی تغییر و تبدیل ایجاد میکند. فوکو در صدد یافتن «یک رشته از قواعد شکلگیری است که شرایط امکانپذیری همهی آن چیزهایی را تعیین میکند که میتوان در چهارچوب یک بحث معین در یک زمان مشخص گفت. فوکو در اینجا میخواهد رویدادهای گفتمانی و عبارتهای نوشتاری و گفتاری را مورد بررسی قرار دهد. فوکو میخواهد آن شرایط اساسی که گفتمان را امکانپذیر میسازند، کشف کند. وحدت این عبارتها، نحوه شکلگیری آنها به صورت یک علم یا رشته، از گویندگان این عبارتها، سرچشمه نمیگیرد، بلکه از قواعد و رویههای بنیادی مباحثه برمیخیزد. فوکو معتقد است که تحلیل گفتمان در صدد کنار زدن ظواهر و پوستههای علوم اجتماعی و انسانی است تا به روی دیگر سکه این علوم برسد. از نظر فوکو علوم اجتماعی کنونی و مفاهیم رایج در آنها مهمترین موانع جلوگیری کننده آدمی در شناخت حقیقت آن علوم هستند. او بدینسان، معنای دیگر و در عین حال، متناقضی از مفاهیم رایج علوم اجتماعی به دست میدهد. خلاصه آنکه فوکو وقتی که از گفتمان و کردارهای گفتمانی صحبت میکند، بحث متن و جمله… نمیکند، بلکه صحبت از تحلیل گفتمان به معنای وسیع کلمه آن میکند. از نظر فوکو گفتمانها عبارتند از «گروههای وسیع جملات یا گزارهها و قضایای متنوع با معانی و فحوای مختلف و مضامین و کارویژههای گسترده و در عین حال، مشخص»؛
• هرگاه بتوانیم این سیستم پیچیده و پراکنده بین شمار متنوعی از اظهارات، قضایا و گزارهها را تعریف کرده و حدود و ثغور آن را تعیین نمائیم، هرگاه بتوانیم بین موضوعات، اشیاء، انواع اظهارات، گزارهها، قضایا، مفاهیم یا گزینههای مضمونی نوعی قاعدهمندی (نظم، همبستگی، و ارتباطهای متقابل، موقعیتها، کارکردها، تحولات و جابهجاییها) برقرار کنیم، در آن صورت میتوانیم بگوییم که با صورتبندی گفتمانی سرو کار داریم…
▬ فوکو از گفتمان، معنایی شبیه پارادایم توماس کوهن مد نظر دارد. درایفوس و رابینو معتقدند که فوکو وقتی از قواعد و صورتبندیهای ناآگاهانهای که علوم اجتماعی را احاطه کردهاند صحبت میکند آن را به عنوان گفتمان در نظر میگیرد و رهایی و خروج از آن را دشوار میداند. از آنجایی که او معنایی شبیه به پارادایم برای گفتمان در نظر میگیرد، پس، میتوان گفت یک معنای گفتمان نیز پارادایم است. در همین جاست که مفهوم مهم «بایگانی» در اندیشهی فوکو معنا مییابد. بایگانیها سیستمهای مختلف احکام و نظام تشکیل و تغییر شکل آنهاست. هر چند فاصله تاریخی ما با آرشیوها کمتر باشد، توصیف آنها دشوارتر میشود. پس، ما کمترین دسترسی را به قواعد سخن یا بایگانی خودمان داریم که در درون آن سخن میگوییم. شناخت حوزهی احکام یا آرشیوها یا صورتبندی گفتمانی یا تعیینیافتگی گفتمان، همان آرشیوشناسی یا دیرینهشناسی است. گفتمان مجموعهی احکامی است که متعلق به صورتبندی گفتمانی واحدی هستند.
▬ معمولاً بسیاری مایلند نظریات فوکو را به دو دورهی تبارشناسی و دیرینهشناسی تقسیم کنند. این دیدگاهها معتقدند که فوکو در ابتدا منحصراً به امور گفتمانی علاقمند بود، اما، بعدها به تأثیر مسائل خارج از گفتمان که در مجموع، در مفهوم قدرت میگنجند بر دانش بحث میکند، اما، تأمل در آثار او نشان میدهد که این ابرام چندان بجا نیست. فوکو در کتابهای نخستینش یعنی، «جنون و دیوانگی» و «تولد درمانگاه» آشکار لحنی فراگفتمانی و قدرتمحورانه دارد. گر چه در این میان کتاب «نظم اشیاء» به عوامل درونگفتمانی توجه دارد، اما، این امر به هیچ روی به معنای تغییر موضعی در فوکو محسوب نمیشود. گفتمانها عرصههای قاعدهمند زبانی هستند که به تعبیر فوکو به وسیله «امکانات راهبردی» مشخص و تعیین میشوند. واقعیت یکپارچهی اندیشهی فوکو این است که او گفتمان را قابل مقایسه با یکی از کاربردهای احتمالی واژه «سیاق سخن» (یا گونه کاربردی) در زبانشناسی میداند. گفتمانها عبارتند از «گروههای وسیع جملات یا گزارهها و قضایای متنوع با معانی و فحوای مختلف و مضامین و کارویژههای گسترده و در عین حال، مشخص» . از این رو، به نظر فوکو در لحظه یا دوره مشخصی از تاریخ، مثلاً، تاریخ فرانسه، به نوعی گفتمان خاص در حوزه پزشکی برمیخوریم: مجموعهای از قواعد، قراردادها، نظامهای فکری و جابهجاییها یا تقدم و تأخرهای حاکم بر شیوههای صحبت درباره بیماری و درمان آن، زمان آن، مکان آن و شخص معالج. گفتمانها و نهادها (عوامل غیرگفتمانی)، هر دو، بر اثر مناسبات قدرتی که در درون آنها قرار دارد «تثبیت» میشوند. وی به پیروی از نیچه دریافت متعارف از رابطهی قدرت و دانش را واژگون میسازد. دانش نوعی قدرت بر دیگران، یا قدرت تعریف کردن دیگران است. هر جامعه دارای مجموعهها یا رژیمهای حقیقت خاص خود است. از آنجا که تنها در ارتباط با چنین رژیمهایی است که گزارهها و اظهارات را میتوان حقیقی یا صادق دانست یا استدلالها را معتبر تلقی نمود، لذا، درخواست اعتبارنامهی عقلانی خود این رژیمها معنایی ندارد. به اعتقاد فوکو کلیه جوامع از فرایندها و رویههای خاصی برخوردارند که کنترل، گزینش، سازماندهی و توزیع مجدد گفتمانها طی آن صورت میگیرد. هدف این فرایندها و رویههای کنترل گفتمان نیز دور ساختن و دفع «قدرتها و خطرات» آنهاست. این روال به میزان متفاوت بر کاربستهای گفتمانی، اهداف گفتمانی و راهبردهای گفتمانی (هر سه تعبیر از فوکو) حاکم است، به طوری که در تمام گفتمانها میتوان قاعدهمندیهای گفتمانی را مشاهده نمود. بدینسان، یافتن شکاف میان دو مرحله اندیشهی فوکو چندان واقعی به نظر نمیرسد؛ چرا که، از نظر او عوامل درونگفتمانی، ماهیتی «فراگفتمانی» دارند. فوکو، پیدایش علوم انسانی و شرایط امکان آنها را به نحو جدایی ناپذیری با تکنولوژیهای قدرت مندرج در کردارهای اجتماعی پیوند میدهد. مسألهی اصلی فوکو این است که چگونه انسانها به واسطهی قرار گرفتن در دورن شبکهای از روابط قدرت و دانش، به عنوان سوژه و ابژه تشکیل میشوند؟ مثلاً، هدف نهایی از بحث فوکو دربارهی زندان و مجازات ردیابی روند تکوین تکنولوژی جدید قدرتی است که به واسطهی آن انسانها به صورت سوژه و ابژه در میآیند. در اینجا بحث اصلی دربارهی رابطه دانش، قدرت بدنی و نیز تکنولوژیهای سیاسی بدن، دانشهای مربوط به پیکر آدمی و اشکال قدرت اعمال شده بر آن است. بنا بر این، به طور کلی، از نگاه فوکو علم و دانش نمیتواند خود را از ریشههای تجربی خویش بگسلد تا به تفکر ناب تبدیل شود، بلکه عمیقاً با روابط قدرت، پیش میرود. هر جا قدرت اعمال میشود، دانش نیز تولید میگردد. بر اساس تصور رایج روشنگری، دانش تنها وقتی ممکن میشود که روابط قدرت متوقف شده باشند، اما، از دیدگاه فوکو هیچ رابطهی قدرتی بدون تشکیل حوزهای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد. سوژهی شناخت، ابژه شناخت و شیوه شناخت، همگی اثرات و فراوردههای روابط اساسی دانش و قدرت و تحول تاریخی در آنها هستند. به طور خلاصه موضوع تبارشناسی فوکو تحلیل شرایط تاریخی پیدایش و وجود علوم انسانی، روابط آنها با تکنولوژهای قدرت و آثار سوژه ساز آنهاست. تحلیل اشکال خاص و موضوع شدگی و اشکال دانش و روابط قدرتی که از طریق آنها انسانها تحت سلطه قرار میگیرند، در کانون بحث تبارشناختی است در یک کلام، تحلیل تبارشناختی در دو اثر بعدی فوکو یعنی، «انضباط و مجازات» و «تاریخ جنسیت» نیز دنبال شده است. به این ترتیب، فوکو در پژوهش خود در عین حالی که رویکرد تاریخی خود را حفظ کرده بود در دیرینهشناسی از تحلیل و روابط گفتمانی شروع کرد و در تبارشناسی آن را با روابط و کردار غیرگفتمانی و روابط آنها با تکنولوژی قدرت جمع کرد. به عبارت دیگر، او با این کار از سطح تحلیل گفتمان زبانشناختی فراتر رفته و معانی جدیدی از گفتمان در علوم اجتماعی عرضه کرده است و البته، این اقدام محدود به آثار متأخر وی نمیشود.
▬ فوکو، به دلیل وضعیت تناقضگون نظریهاش نیز مورد انتقاد قرار دارد. فوکو نفس وجود تأمل مستقلی که بتوانند در گفتمان عقلانی صرفنظر از ارادهی معطوف به قدرت شرکت کنند را یکسره رد میکند حال آنکه موضع خود وی در این مباحثات چندان روشن نیست. او هر نظامشناختی یا نظریه را ریشهدار در روابط قدرت میداند و از همین رو معتقد است که خارج از آن، روابط قدرت ارزش معرفتی خود را از دست میدهند و به دستگاه معرفتی جدید ره میسپرند. این در حالیست که به محض طرح چنین مدعایی در مورد نظریهی خود فوکو بنبست فراروی او برای اثبات نظریهی خود و رد نظریات نقیضش فوقالعاده صعبالعبور خواهد نمود. اگر هر گونه امکان تدوین و توجیه یا اثبات حقانیت اصولی را نفی کنیم که کاربستها و انتقادات مذکور براساس آن اصول صورت گرفته یا میگیرند، ارائهی نقدهای ویرانگر از پروژهها و برنامههای تحقیقاتی دیگر محققان حاکی از عدم صداقت است.
مآخذ:...
هو العلیم