برداشت از tahoordanesh؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
░▒▓ مقدمه
▬ تمام عالمان اتفاق نظر دارند که وجود امام و پیشوا، لازم است تا وی جامعه را قوام بخشد، اجتماعات =امت [را نظام دهد، حدود الهی را اجرا کند، از ثروتمندان زکات گرفته و به مستمندان بازگرداند، از مرزها مراقبت کند، با تعیین قاضیان، اختلافهای مردم را حل و فصل نماید، مردم را با یکدیگر متحد سازد، احکام شرعی را اجرا کند، درهم ریختگیها را سامان بخشد، تفرقهها را به وحدت تبدیل کند و مدینه فاضلهای را که اسلام مردم را به برپایی آن تشویق کرده است برقرار سازد. تمام مسلمانان به این مسأله عقیده دارند و امر دین نیز در آغاز پیدایشش بر این معنا استوار بود].
░▒▓ شرایط امامت برای جانشینی پیامبر (ص)
▬ تمام امت بر ضرورت وجود چهار شرط برای امام اتفاق نظر دارند تا امامتش بتواند جانشینی پیامبر (ص) بوده، حکومتش ناروا و ضرر زننده نباشد. آن شرایط عبارتاند از: قرشیت، بیعت، شورا و عدالت.
░▒ الف. شرط اول: قرشی بودن
▬ امام باید قرشی باشد و این به خاطر روایات فراوانی است که در فضیلت و برتری قبیله قریش وارد شده است، روایاتی که اشاره دارد امامت در این خاندان است. در یکی از این احادیث، رسول اکرم (ص) فرموده: «ان هذا الأمر فی قریش. لایعادیهم احد الا کبه الله علی وجهه، ما اقاموا الدین. ترجمه؛ پیوسته و تا هنگامی که دو نفر از مردم باقی مانده باشند، این امر از آن قریش خواهد بود». (ابن تیمیه، منهاج السنهی، ج ۵، ص ۳) بدون شک این روایات به برتری قریش و شرافت این قبیله اشاره دارد صرف نظر از اینکه پیامبر (ص) نیز از این خاندان است، ولی، آیا این روایات بر این نکته هم دلالت دارد که خلافت منحصراً در این خانواده است و خارج از آن نیست و شرط درستی حکومت این است که خلیفه از آنان باشد؟ بدون تردید، سیره مسلمانان بر این مبتنی بود که خلیفه میباید از قریش باشد. برای نمونه، در اجتماعی که در سقیفه بنی ساعده تشکیل شد، توجه مؤمنان نخستین به برگزیدن خلیفه از میان مهاجران قریشی بود، و این تصمیم پس از خطبه ابوبکر حاصل شد، در حالی که درخواست این نکته که خلیفه باید از میان قریش باشد، بر متن روایتی مبتنی نبود، بلکه فقط بر اساس دو دلیل بود:
▬ دلیل اول، برتری مهاجران بر انصار بود و اینکه نامشان در قرآن در رتبه اول و پیش از انصار آمده و موقعیت خاص آنان در شکیبایی بر بلاها و سختیها در صدر اسلام، در قرآن بیان شده است.
▬ دلیل دوم، قریش پیش از ظهور اسلام و، سپس، هنگام گسترش آن در کشورهای عربی دارای منزلتی خاص بوده است؛ بدین جهت ابوبکر در آخر خطبهاش در سقیفه گفت: «جماعت عرب جز این گروه از قریش» = مهاجران [هیچ کس دیگر را نخواهد پذیرفت. ] این عبارت، بدون تردید، علت برتری قریش را بیان میکند و منظور از احادیثی که در فضیلت قریش روایت شده نیز همین است. غیر از حدیث معاویه که معنای دیگری دارد و آن بیان این نکته است که امامان از قریش هستند و هر کس دیگری مدعی امامت باشد، اگر از قریش نباشد، خداوند متعال او را سرنگون میسازد. ولی، آیا این حدیث صرفاً از واقعیتی خبر میدهد که محقق خواهد شد یا فرمانی است که باید آن را محقق ساخت؟ واقعیتی که پیش آمد، این بود که امامت حقی که در وجود خلفای چهارگانه ابوبکر، عمر، عثمان و علی علیهالسلام تجسم یافت، در قریش محقق شد و این پیشوایان که پرچمهای هدایتاند، از قریش بودند و از این مهمتر آن که برای اینکه امامت در قریش باشد، این حدیث شرط میکند که امامان امر دین را به پا دارند، بدین منظور فرمود: «تا وقتی که دین را زنده نگه دارند»، پس، هرگاه امر دین را اقامه نکنند، مقام امامت از آنان گرفته و به کسی که دین را اقامه کند، واگذار میشود.
▬ با این بیان، نتیجه میگیریم که این روایات به جای مانده، بر این نکته دلالت قطعی ندارد که امامت به حتم باید از خاندان قریش باشد و امامت دیگران جانشینی از پیامبر (ص) نیست و بر فرض که این احادیث بر این معنا دلالت کند که پیامبر (ص) خواسته است امامت از میان قریش باشد، بر وجوب این امر دلالت ندارد، بلکه فرموده حضرت فقط میتواند برای بیان برتری این گروه باشد، نه برای بیان شرط صحت خلافت؛ البته، اگر فرض کردیم که روایات مفید معنای طلب است نه اخبار از آینده، در این صورت، طلب به معنای استحباب عمل است، نه درستی و صحت عمل، چه اینکه در هر دو صحیح بخاری و مسلم از ابوذر روایت شده که گفته است: «خلیل من رسول خدا مرا سفارش کرده است که بشنوم و اطاعت کنم؛ هر چند بر شما غلامی حبشی» =سیاه پوست [و بینی بریده حکومت کند. ] با ضمیمه کردن این روایات به حدیث «ان هذا الامر فی قریش» روشن میشود که مجموعه این روایات بدین معنا نیست که امامت در قریش منحصر است و زمامداری غیر قریش صحیح نیست؛ بلکه ولایت و سرپرستی غیر آنان نیز بیتردید درست است و حدیث «الأمر فی قریش» یا به منزله خبر دادن از آینده است همانند حدیث پیامبر (ص) که فرمود: «خلافت پس از من، فقط به مدت سی سال است؛ سپس، به حکومتی ناروا تبدیل میشود» یا از قبیل بیان شرط فضیلت حکومت است، نه شرط صحت آن.
▬ اما در مورد گفته ابوبکر و صحابهای که با او بودند، باید بگوییم: دلیل این حرف تقوای قریش و اقتدارشان است. لذا، هرگاه این دو ویژگی در غیر قریش یافت شود، اما، در قریش نباشد، بر اساس منطق ابوبکر که اصحاب نیز بر همین اساس با انتخاب او موافقت کردند، زمامداری باید به غیر قریش برسد، زیرا، اگر ملاک رهبری توان و آمادگی و تقوا باشد، خلافت همان جایی خواهد بود که این ویژگیها وجود داشته باشد. این است نظریه محققانه در مبنای «امامت در قریش» و روایات صحیحی که در این باره نقل شده و میزان دلالت آنها، و مبنا و ملاکی که بر اساس آن در انتخاب ابوبکر به خلافت اتفاق نظر حاصل شد.
░▒ ب. شرط دوم: بیعت
▬ دومین شرطی که اهل سنت برای گزینش خلیفه لازم میدانند، بیعت کردن اهل حل و عقد =خبرگان [است؛ یعنی، صاحبان حل و عقد و سپاهیان و گروههای مسلمان با خلیفه پیمان میبندند که فرمان او را در رضایت و خشنودی یا در اکراه و ناخشنودی، تا زمانی که در آن گناهی نباشد، بشنوند و اطاعت کنند و خلیفه با آنان عهد میکند که حدود و فرایض الهی را به پا دارد و به روشی عادلانه و بر اساس کتاب خدا و سنت رسول او (ص) عمل کند. صحابه نیز بر این روش سیر میکردند و آن را از پیامبر (ص) فرا گرفته بودند، چه اینکه صحابه پیامبر (ص) با حضرت در زیر آن درخت این گونه بیعت کردند، چنان که خدای سبحان میفرماید]:
▬ «ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله، یدالله فوق أیدیهم، فمن نکث فانما ینکث علی نفسه، و من أوفی بما عاهد علیه الله، فسیؤتیه أجرا عظیما: همانا کسانی که با تو ای پیامبر! بیعت میکنند، همانا با خدا بیعت میکنند. دست خدا بالای دستان آنهاست، پس، هر که پیمان شکند، همانا به ضرر خویش پیمان شکسته و هر که به عهد خود با خدا وفادار باشد، خداوند به او پاداشی بزرگ خواهد داد» (فتح/ ۱۰)
▬ هنگامی که پیامبر (ص) تصمیم گرفت به مدینه هجرت کند، با اهل آن بیعت فرمود و هنگامی که مکه را فتح کرد، با اهل آن بیعت نموده، مکیان و از جمله زنان، اطاعت از حضرت (ص) را پذیرفتند. خدای متعال درباره بیعت زنان میفرماید: «یا أیها النبی، اذا جاءک المؤمنات، یبایعنک علی ألا یشرکن بالله و لایسرقن و لایزنین و لایقتلن أولادهن و لایأتین به بهتان یفترینه بین أیدیهن و أرجلهن و لایعصینک فی معروف، فبایعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحیم. ترجمه: هان ای پیامبر! آنگاه، که زنان مؤمن نزد تو آمدند تا با تو بیعت کنند که برای خدا هیچ شریکی قائل نشوند و دزدی و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و درباره آنچه در میان دست و پای خود [از جنین دارند]، به کسی تهمت و افترا نبندند و با تو در انجام دادن هیچ کار پسندیدهای مخالفت نورزند، پس، با آنان بیعت کن و برایشان از خدا آمرزش بخواه، به درستی که خدا آمرزنده و مهربان است. (ممتحنه/ ۱۲)
▬ پس از آن که ابوبکر صدیق برتری مهاجران را بر انصار تشریح کرد، صحابه با وی بیعت کردند و عمر به او گفت: دست خود را بگشای تا با تو بیعت کنم، سپس، مسلمانان یکی پس از دیگری با وی بیعت کردند و هنگامی که ابوبکر برای حکومت بعد از خود به عمر بن خطاب وصیت کرد، از مردم برای او بیعت گرفت و مسلمانان پشت سر هم با وی بیعت کردند، و در مورد عثمان، وقتی کار آن شش نفری که عمر به آنان وصیت کرد خلیفه را از میان خویش برگزینند به انتخاب عثمان پایان یافت، همین موضوع تکرار شد و اهل مدینه در مسجد پیامبر (ص) با وی بیعت کردند و همچنین، پس از او اهل مدینه با علی (ع) بیعت کردند و این مسأله بیعت پیوسته تا زمان حکومت امویان و خلفای نخستین عباسی ادامه داشت.
░ بیعت در زمان بنیامیه و بنی عباس
▬ بیعت در عصر صحابه بر پایه رأی آزاد و اطاعت اختیاری استوار بود، اما، در زمان امویان بر اساس الزام حکومت و اجبار بر اطاعت انجام میشد، به گونهای که حجاج و امثال او عبارتهایی گوناگون برای بیعت گرفتن از مردم اختراع کرده، مردم را وامی داشتند که هنگام بیعت کردن بگویند: «غلامان من آزاد و همسرانم مطلقه شوند، اگر از طاعت خلیفه سر باز زنم» و این کار بدین جهت بود که مردم را به اطاعت بیقید و شرط مجبور سازند. خلفای نخستین بنی عباس نیز مردم را به بیعت مجبور میکردند، هر چند با آن عبارتهای ناراحتکنندهای که حجاج و امثال او مردم را بدان وامی داشتند، همراه نبود، از جمله آن که مردم ابوجعفر منصور دوانیقی را متهم کردند که او از آنان بیعت اجباری گرفته است، به همین سبب حاکم مدینه مانع از این شد که امام مالک برای مردم فتوا دهد که «قسم شخص مجبور شده اعتبار ندارد» یا «طلاق مرد مجبور معتبر نیست»، برای اینکه این فتاوا راه را برای خروج مردم از بیعتی که با خلیفه کردهاند، باز میکرد.
░▒ ج . شرط سوم: شورا
▬ شرط سوم آن است که اختیار امور به دست شورای مسلمانان باشد و اساس این شرط از آنجاست که زیربنای حکومت اسلامی مشورت است؛ چنان که خدای متعال میفرماید: «و شاورهم فی الأمر؛ امور مسلمانان به صورت مشورت بین آنان انجام میپذیرد» و همچنین، پایبندی پیامبر (ص) به اصل مشورت در تمام کارهایی که به مسلمانان مربوط میشد و درباره آن وحیی نازل نشده بود؛ به طور مثال در جنگها و مسائل بعد از آن و در امور حکومتی، آنجا که نصی وجود نداشت، با مسلمانان مشورت میکرد. پس از او صحابه نیز هنگامی که زمامداری به خلفای راشدین رسید، چنین میکردند.
▬ بر اساس این عقیده و تعلیم، انتخاب حاکم در حکومت اسلامی باید با مشورت باشد؛ زیرا، نمیشود حکومت شورایی باشد، ولی، خلافت موروثی باشد، چرا که، مشورت و وراثت دو اصل متضادند و با هم در یک جا جمع نمیشوند. یکی از جدیترین انتقادها بر معاویه این است که او حکومت اسلامی را به حکومت موروثی تبدیل کرد که هر چند این حکومت جامه بیعت هم بر تن کرد، ولی، بیعت در آن جایی نداشت، زیرا، بیعت در آن حکومت اختیاری نبود، یعنی، اساس و مغز و هدف بیعت را نداشت. حسن بصری درباره حکومت معاویه گفته است: «در معاویه ویژگیهایی وجود داشت که، حتی، اگر یکی از آنها را میداشت، برای نابودی وی کافی بود: ۱. به کمک افراد ابله و نادان بر دوش امت سوار شد تا اینکه بدون مشورت با آنان زمام امور را به دست گرفت. ۲. یزید را جانشین خود قرارداد با آن که او شرابخواری مست بود که لباس ابریشم میپوشید و تنبور مینواخت. ۳. زیاد را به فرزندی گرفت، درحالیکه پیامبر (ص) فرموده است: «الولد للفراش و للعاهر الحجر؛ فرزند متعلق به بستر است و زناکار فقط محرومیت دارد» ۴. حجر بن عدی را کشت و افسوس از حجر و اصحاب حجر!
▬ عمر بن خطاب درباره اینکه بیعت باید بر اساس مشورت باشد، گفته است: «هرکس بدون مشورت با مسلمانان با کسی بیعت کند، هیچ کس نباید با بیعتکننده و بیعت شونده بیعت نماید» و این چنین میبینیم عمر کسی را که خودسرانه و بدون مشورت با کسی که مردم او را انتخاب نکرده و قصد اینکه او امامشان باشد را نداشتهاند، بیعت کند از حق امامت و رهبری محروم میسازد.
░▒▓ اقسام شورا
▬ اکنون، که شورا شرطی گریزناپذیر است و بیعت باید با مشورت مسلمانان باشد، این پرسش مطرح میشود که شیوه مشورت چگونه است و اهل شورا و شایسته بیعت چه کسانی اند؟ پاسخ به این پرسش این است که قرآن به مشورت فرمان داده و سنت نیز بدان پایبند است، ولی، طریقه مشورت با افراد دارای صلاحیت برای شورا را تبیین نکرده و نحوه مشورت و شیوه آن را به مردم واگذاشته است؛ زیرا، طریقه انجام دادن مشورت به حسب زمانها، مکانها و گروهها متفاوت است. چه بسا اموری که در زمانی مصلحت دارد و در زمان دیگر فاقد مصلحت است یا آنچه نزد مردمی با مصلحت همراه است، نزد گروهی دیگر مطابق مصلحت نیست. از این رو، خدای سبحان چنان که به عدالت امر کرده، به مشورت نیز فرمان داده است.
░▒▓ راههای انتخاب خلیفه در دوره صحابه
▬ اما انتخاب نیکوترین راه برای تحقق بخشیدن به این دو مفهوم عالی را به عهده مردم گذاشته است و مسلمانان برای انتخاب خلیفه بر اساس مشورت تاکنون، سه راه را طی کردهاند و چنان که پیشتر به آن اشاره کردیم، در اینجا آن راهها را قدری گستردهتر ذکر میکنیم:
░▒ ۱. روش اول: انتخابات آزادانه و بدون وصیت و پیمان قبلی
▬ روش اول: انتخابات آزاد همراه با مشورت، بدون پیمان [=وصیتی] از هیچ کس که این راه در گزینش ابوبکر تحقق یافت، زیرا، مردم او را آزادانه و بدون وصیت و پیمان قبلی برگزیدند، چه اینکه پیامبر (ص) به خلافت ابوبکر وصیت نکرده بود و فقط این موضوع روایت شده که پیامبر (ص) در بیماری منجر به وفاتش او را برای نماز برگزید، بدین جهت برخی از مردم چنین برداشت کردهاند که صحابه او را برای خلافت برگزیدند و گفتند: کسی را که پیامبر (ص) برای امور دینی ما مثل نماز برگزید، سزاوار است که او را برای امر دنیای خود =حکومت [انتخاب کنیم. اگر این برداشت درست باشد، باز هم عهد و وصیت به شمار نمیآید، هر چند به اجمال به برتری ابوبکر و جایگاه او در میان صحابه (رض) اشاره دارد، اما، درست نیست که آن را دلیل وصیت به خلافت تلقی کنیم، زیرا، در آن هیچ تصریحی به خلافت یا دعوتی به سوی آن نیست، افزون بر این، اصلاً داستان امامت او در نماز به جای پیامبر در سقیفه بنی ساعده که ابوبکر در آنجا به خلافت برگزیده شد، مطرح نگردید و چه بسا همین امامت او در نماز موجب شد تا هنگامی که عمر دستش را برای بیعت به سوی ابوبکر دراز کرد، مردم یکی پس از دیگری با وی بیعت کرده، به آن رضایت دادند. به هر تعبیر، اتفاق نظر وجود دارد که بیعت ابوبکر بر اساس وصیت پیامبر (ص) نبوده است].
░▒ ۲. روش دوم: انتخاب حاکم بعدی از سوی خلیفه پیشین
▬ بر اساس این روش خلیفهی پیشین، حاکم بعد از خود را در صورتی که خویشاوند وی نباشد، تعیین کند، و این همان روشی بود که در وصیت ابوبکر نسبت به عمر اتفاق افتاد. این سفارش ابوبکر صرفاً یک پیشنهاد بود و در آن الزامی وجود نداشت. مسلمانان در خطر ارتدادی قرار داشتند که دامنگیر کشورهای عربی شده بود، در حالی که سپاه اسلام عازم جهاد بود؛ از این رو، وی از بروز تفرقه در مسأله خلافت چنان که در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد میترسید؛ بدین جهت عمر را که هیچ رابطه نسبی یا سببی با او نداشت، پیشنهاد کرد و فقط اخلاص دینی او و اخلاصش در برابر مؤمنان سبب شد که ابوبکر عمر را برگزید. مؤمنان هم با اختیار و از روی میل در پی پیشنهاد ابوبکر با وی بیعت کردند آنان در ابتدا به منظور تفحص و جستوجو با ابوبکر به بحث و گفتوگو پرداختند، و چون حق را در انتخاب او یافتند، با اختیار و بدون اکراه به این کار اقدام کردند.
░▒ ۳. روش سوم: انتخاب از راه وصیت کردن به برترین افراد جامعه
▬ روش سوم: همان راه وصیت کردن به یکی از سه نفر یا بیشتر از میان برترین افراد جامعه است. عمر دید که پیامبر (ص) کسی را برای جانشینی خود تعیین نکرد؛ ولی، ابوبکر او را به خلافت برگزید. با خود گفت: اگر جانشین تعیین نکنم، آن که بهتر از من بود نیز تعیین نکرد و اگر شخصی را برگزینم، آن که بهتر از من بود نیز چنین کرد؛ پس، راه میانه را در پیش گرفت و امر زمامداری را در میان شش نفر قرار داد تا از میان خود یکی را بر گزینند. آنان هم عثمان را انتخاب و مردم هم با وی بیعت کردند؛ پس، شورا در میان این شش نفر صرفاً شورای پیشنهادی بود و نه شورای تعیینی. بدین جهت اگر مسلمانان با عثمان بیعت نمیکردند، او خلیفه نبود. زیرا، به صرف پیشنهاد، امامت کسی محقق نمیشود، بلکه امامت فقط با بیعتی که مظهر انتخابات آزاد و درست باشد ثابت میگردد. چنان که ولایت نیز به وسیله آن حاصل شده، معنا و مفهوم امامت به آن تحقق مییابد. ابن حزم گفته است: «راه انتخاب خلیفه، در همین راههای سهگانه منحصر است و ایجاد راه جدیدی غیر این راهها جایز نیست، زیرا، این کار، مخالفت با اتفاق صحابه به شمار میرود، چه اینکه آنان، فقط این سه راه را پسندیدهاند و این اتفاق آراست». ولی، حق این است که آنان این سه راه را برای تحقق بخشیدن به معنای انتخابات بر اساس شورا در زمان خود پسندیدند؛ اما، در زمانهای دیگر مردم حق دارند از میان راههای گوناگون روشی را برگزینند که برای بیان آرای امت و انتخاب امامی که مجری حدود الهی است، بهتر و روشنتر باشد.
░▒▓ بررسی روش و عملکرد صحابه در انتخاب خلیفه در عصر صحابه
▬ آنچه گذشت، برنامهای بود که هر سه قسم آن را صحابه در شورا دنبال کردند، اما، در اینجا دو پرسش مطرح میشود: اول اینکه اهل شورا در دوره صحابه چه کسانی بودند، و دوم اینکه اگر امامی زمام امور را بدون مشورت به دست گرفت، در صورت حصول توافق مردم بر او، آیا اطاعتش واجب است یا نه.
▬ پاسخ به این دو پرسش ما را وامیدارد تا به عملکرد صحابه و آنچه به آن رسیدهاند، مراجعه کنیم؛ بدین منظور میگوییم: آنان که ابوبکر را برگزیدند، اهل مدینه بودند که همان مهاجر و انصار هستند. همچنین، کسانی که با عمر و نیز با عثمان بیعت کردند نیز هم اینان بودند، از این جهت، مدینه همانند آتن در زمان پریکلس (Pericles از سیاستمداران و سخنوران و جنگاوران آتن) ۴۹۴ـ۴۲۹ ق. ماست که اهل آن به تنهایی امام را بر میگزینند که البته، این موضوع ادله و توجیهات خاص خود را دارد، چه اینکه مدینه پایگاه پرورش اسلام است و مردم آن حامیان دعوت اسلامیاند. ولی، در دیگر مناطق عربی اطراف، اسلام به طور کامل استقرار نیافت و دلیل آن ارتداد پس از رحلت رسول اکرم (ص) بود که طی آن بیشتر عربها مرتد شدند و فقط مدینه و مکه باقی ماند، و مسلمانانی که در اندیشه امر حکومت پس از رحلت پیامبر (ص) بودند، روا نبود مشارکت اعرابی را در امر حکومت بپذیرند که در فکر پیمان شکنی و شانه خالی کردن از تعهدات اسلام بودند، و هنگامی که دوره خلافت عمر و عثمان فرا رسید، اعراب برای جهاد در مناطق گوناگون از مدینه خارج شده و در هیچ یک از آن مناطق مستقر نشده بودند تا حق بیعت شامل آن منطقه نیز بشود و اهل آنجا در انتخاب خلیفه شریک شوند. تا آن زمان که دوران علی (ع) فرا رسید، اعراب در مناطق گوناگون استقرار یافته بودند؛ چنان که در شام طایفه بزرگی از اعراب بودند و همین طور در بصره و کوفه و مصر طوایف دیگری از عرب مستقر شدند، اما، کسانی که علی (ع) را برگزیدند، فقط اهل مدینه بودند و حضرت نیز برای حفظ امور مسلمانان به ناچار پذیرفت و راضی شد که فقط اهل مدینه صاحب این انتخاب باشند، و شاید این نکته را ملاحظه کرد که بیشتر عربهای ساکن در آن شهرها باقی ماندگان اهل ارتداد بودند و افزون بر این، در آن مناطق هنوز حکومت اسلامی استقرار کامل نیافته بود و امکان نداشت که یکایک آنان در انتخابات شرکت کنند، و انگیزههای تعصب جاهلی در میان آنان نمایان شده بود و از طرفی، انتخابات عمومی به یک سازمان فراگیر نیازمند است تا بتواند اعراب و موالی را در خود جای دهد، چه اینکه غیر عربها =موالی [دارای جمعیت فراوانی در شهرهای اسلامی بودند و پس از برقراری نظم و انجام یافتن بیعت و آرامش اوضاع لازم بود درباره این موضوع تدبیری اندیشید تا بتوان هر کاری را به جایگاه اصلیاش بازگرداند، ولی، معاویه مهلت نداد تا علی پیشوای هدایت، کار خود را آغاز کند، بلکه با بیعت مبارزه و آن را نقض کرد و بیعتکنندگان با حضرت را متهم ساخت و برخی از بیعتکنندگان مانند طلحه و زبیر نیز پیمان خود با علی (ع) را شکستند و کارها این چنین از هم پاشید و امور مشوش گردید].
▬ شاید یکی از عواملی که برخی از اعراب را به شبهه و تردید افکند، همین بسنده کردن در انتخاب، به مشورت با اهل مدینه به تنهایی بود، اما، حق آن است که راهی که امام علی (ع) پیمود، گریزناپذیر بود؛ زیرا، در وضعیتی که مدینه در محاصره سپاهیانی قرار داشت که برای فتنه و آشوب خروج کرده بودند، معقول نبود علی (ع) منتظر بماند تا از تمام عرب مصر و شام و عراق و فارس نظر خواهی شود. با توجه به گستره انتخابات، محروم کردن گروهی از مسلمانان غیر عرب =موالی [امری نامعقول بود، ولی، به سبب وجود این ضرورت، بیعت گرفتن از عربهای ساکن این مناطق، حکومت را از مشورت با آنان بینیاز میکرد؛ از این رو، تمام شهرهای اسلامی غیر از شام، بیعت کردند، و بر معاویه بود که به سبب مصلحت اسلام و نظر اکثریت قاطع مردم و جایگاه علی (ع) به این بیعت تن دهد؛ چرا که، علی (ع) در آن هنگام، پیشوای بلامنازع مسلمانان یا به تعبیر امروزی «مرد زمان» بود؛ ولی، طمع ریاست و تعصب عربی و کینه جاهلی تحریک شد].
░▒▓ بررسی مشروعیت حکومت بدون مشورت با مردم (امامت به قهر و غلبه)
▬ برای پاسخ به پرسش دوم که درباره استقرار حکومت بدون مشورت با مردم و اطاعت از آن بود، میگوییم: توده فقیهان چنین اعتقاد دارند که هرگاه کسی زمام امور مسلمانان را با قهر و غلبه به دست گیرد، در حالی که مسلمانان امام و پیشوایی ندارند و او تمام شرایط امامت را داشته باشد و در میان مردم عدالت را بر پاکند و آنان نیز او را بپسندند و با او بیعت کنند، در این صورت، او امام است. در کتاب مدارک از قول نافع آمده است: «مالک معتقد بود که هرگاه اهل دو حرم» =مکه و مدینه [بیعت کنند، این بیعت برای تمام اهل اسلام الزام آور و معتبر است]، و این عبارت بیانگر دیدگاه مالک درباره کسانی است که به میل خود خلیفه را برمی گزینند. او در زمان خود، عمر بن عبدالعزیز را نمونه والای خلافت میدانست، در حالی که انتخاب وی از طریق شورا انجام نگرفت، ولی، پس از روی کار آمدن، عدالت را برپا کرد و حق مظلومان را به آنان باز گرداند؛ پس، به حق امام شد. به این ترتیب، انتخاب پیش از بیعت از نگاه مالک لازم نیست، چنان که صرف بیعت نیز شرط نیست، بلکه فقط رضایت مردم و به پا کردن حق کافی است. شافعی نیز همین عقیده را داشت، یعنی، رضایت مردمی بعد از روی کار آمدن حاکم را کافی میدانست. شاگردش حرمله از او نقل میکند: «هر شخص قرشی که با شمشیر خلافت را به دست گیرد و مردم برگرد او جمع شوند، خلیفه است، پس، آنچه نزد شافعیها معتبر است، عبارت از قرشیت، به پا کردن عدالت و رضایت مردم است و تفاوتی نمیکند که رضایت پیش از برپایی حکومت باشد یا به دنبال آن تحقق یابد.
▬ احمد حنبل نیز در یکی از رسالههای خود به همین نظریه تصریح کرده، میگوید: «کسی که خلافت را به دست گیرد و مردم برگرد او جمع شوند و به او رضایت دهند خلیفه است و هر که با شمشیر بر مردم غالب شود تا خلیفه گردد نیز خلیفه است و جنگ در رکاب سلاطین چه نیکوکار باشند و چه تبهکار تا روز قیامت جایز و رواست». همچنین، میگوید: «هر کس بر ضد یکی از پیشوایان مسلمانان خروج کند، در حالی که مردم برگرد او جمع شده، به خلافتش اعتراف کنند چه با رضایت مردم باشد و چه با قهر و غلبه به هر صورتی که باشد، شخص خروج کننده، اجتماع مسلمانان را از هم پاشیده و با گفتار و سیره برجای مانده از رسول خدا(ص) مخالفت ورزیده است و اگر در این حال بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است». (ابن جوزی، المناقب، ص. ۱۷۶)
░▒▓ شرایط امامت به قهر و غلبه
▬ آنچه گذشت، نظر بیشتر فقیهان بود و شخصی که با قهر و غلبه به حکومت رسیده، از دید آنان در صورتی جانشین پیامبر (ص) است که تمام شرایط امامت و در رأس آنها عدالت را دارا باشد و لازم است دو شرط دیگر نیز به آنها افزوده شود. این پیشوایان [=مالک، شافعی و احمد] نیز هنگامی که بر امامت شخصی که به قهر و غلبه مسلط گشته و به دنبال آن رضایت مردمی را به دست آورده، صحه میگذاشتهاند، به حتم این دو شرط را هم در نظر داشتهاند:
▬ شرط اول، این است که امام دیگری برای حکومت وجود نداشته باشد؛ زیرا، اگر امامی عادل و پسندیده و مورد رضایت مردم وجود داشته باشد، شخص دوم یاغی و خروج کننده بر اوست و جنگ با او، بلکه کشتن او واجب است؛ زیرا، پیامبر (ص) میفرماید: «من جاءکم و أمرکم علی رجل واحد فاقتلوه؛ هر کس نزد شما آمد و کوشید تا در برابر حاکم دیگری بر شما زمامداری کند، او را بکشید».
▬ شرط دوم، آن است که مجالی برای گزینش و انتخاب نباشد؛ یعنی، وضعیتی پیش آید که موجب تصمیمگیری سریع شود، مثل اینکه امام در حال جنگ بمیرد و فرصتی برای گزینش و انتخاب نباشد؛ ولی، هرگاه حالاتی که مجوز دست برداشتن از مبانی اسلام در باب مشورت مسلمانان در بین نباشد، آن شخص به سبب سلطه قهری بر مردم، گنهکار بوده و از مبانی عدل اسلامی خارج گشته است و اگر برای هر کس که با چیرگی و بدون مجوز به زمامداری میرسد، راه باز شود، اساس شورا منهدم و کار به درگیری زمامداران و تباهی امور مسلمانان منتهی میگردد؛ چنان که در گذشته چنین شد.
▬ چهارمین شرطی که در جانشینی پیامبر باید وجود داشته باشد، عدالت است و این شرط اصل و اساس این خلافت است. عدالتی که از امام اعظم مورد انتظار است، شامل اقسام گوناگون عدالت میشود، به گونهای که او به طور ذاتی باید عادل باشد، خویشاوندی را دخالت ندهد، هیچ کس را به سبب خواستههای نفسانی بر دیگری مقدم ندارد، سابقه دوستی با افراد یا بغض و کینه نسبت به آنان در امر حکومت او تأثیر نگذارد؛ زیرا، خدای متعال فرموده است: «یا ایها الذین امنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله، و لو علی انفسکم او الوالدین و الأقربین ان یکن غنیا او فقیرا فالله اولی بهما، فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا فإن الله کان بما تعملون خبیرا. ترجمه: هان ای کسانی که ایمان آوردهاید! پیوسته به عدالت قیام کرده، برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان خود یا پدر و مادر و خویشان شما باشد. اگر یکی از طرف دعوا توانگر یا نیازمند باشد، باز خدا به آن دو از شما سزاوارتر است، پس از پی هوس نروید که از حق عدول کنید و اگر به انحراف بگرایید یا روی گردان شوید، خدا به طور قطع به آنچه انجام میدهید، آگاه است». (نساء/ ۱۳۵)
▬ عدالت امام، او را وامیدارد تا کارها را به عهده کسی بگذارد که برای آن کار صلاحیت و شایستگی دارد و کارها را به اهل عدالت و مدارا بسپارد، چه اینکه پیامبر (ص) در انتخاب والیان سخت میگرفت و میفرمود: «من، ولی، من امتی شیئا فأمر احدا محاباه فعلیه لعنه الله و الملائکه و الناس أجمعین لایقبل الله منه صرفاً و لا عدلا. ترجمه: هر کس از امت من متولی امری شود و کسی را به گناه و نابودی فرمان دهد، لعنت خدا و ملائکه و تمام مردمان بر او باد! خداوند از او نه تغییر و تصرفی را میپذیرد و نه فدیهای قبول میکند». و نیز فرموده است: «من استعمل رجلا علی عصابه و فیهم من هو أرضی لله فقد خان الله و رسوله و المومنین. ترجمه: هر کس شخصی را به ریاست بر گروهی بگمارد، در حالی که در میان آنان کسی خداپسندتر از او وجود دارد، به خدا و رسول او و مؤمنان خیانت کرده است».
▬ از مصادیق عدالت امام، این است که با دشمنان هم به عدالت رفتار کند؛ چه اینکه عدالت اسلامی عمومیت داشته، به شخص یا گروه خاصی اختصاص ندارد و شامل دوست و دشمن به طور یکسان میشود؛ بدین جهت خدای متعال میفرماید: «و لایجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوی. ترجمه: و البته، دشمنی با گروهی نباید شما را بر آن دارد که به عدل رفتار نکنید. عدالت پیشه کنید که به تقوا نزدیکتر است». (مائده/ ۸)
▬ عدالت اسلامی، عدالت قانونی را نیز در برمی گیرد که در آن احکام اسلامی بر تمام افراد منطبق میگردد تا آنجا که تمام فقیهان تأکید کردهاند: هرگاه خود امام اعظم هم جنایتی مرتکب شود، قصاص میگردد و اگر کاری که موجب حد است، انجام دهد، عموم فقیهان بر لزوم اجرای حد بر او تأکید میورزند و بر این نکته نیز اتفاق نظر دارند که هرگاه والیان موجود در جایگاه پایینتر از خلیفه اعظم مرتکب جرمی شوند که موجب حد یا قصاص است، قصاص شده، حد بر آنان جاری میشود و این مسأله مورد اتفاق است.
▬ عدالت اسلامی، عدالت اجتماعی را هم در برمی گیرد که تنظیمکننده مسؤولیت اجتماعی است و شامل عدالت اقتصادی میشود که هر کس توان انجام کار دارد به او امکان کار دهد و بدین وسیله برای همگان فرصتهای یکسان ایجاد کند، و بدین جهت بود که عمر زمینهای عراق و مصر و شام را به ملکیت فاتحان آن در نیاورد تا به گفته قرآن اموال میان ثروتمندان دست به دست نشود و به همین جهت، امام مالک تأکید کرده است که معادن فقط ملک دولت بوده، در مالکیت هیچ کس در نمیآید.
░▒▓ ویژگیهای امام عادل در کلام حسن بصری
▬ عمر بن عبدالعزیز از حسن بصری خواست تا «امام عادل» را برای او وصف کند. وی در پاسخ نوشت: «بدان ای امیر مؤمنان! خداوند امام عادل را این گونه قرار داد که هر منحرفی را به راه راست و هر ستمگری را به دادگری و هر فاسدی را به صلاح و درستی رهنمون باشد. او باید نیروی هر ناتوان و عدالت هر ستمدیده و پناهگاه هر اندوهناکی باشد. ای امیر مؤمنان! پیشوای دادگر همانند ساربانی مهربان است که با شتران خود مدارا کرده، بهترین چراگاهها را برای آنها میجوید و از چریدن در چراگاههای نابودکننده باز داشته، از درندگان حفظ میکند و آنها را از رنج گرما و سرمای شدید میپوشاند. ای امیر مؤمنان! امام عادل همانند پدری مهربان به فرزندان است که تا کوچکاند، برایشان میکوشد و وقتی بزرگ شدند، آنان را آموزش میدهد. تا زنده است، برایشان تلاش میکند و حاصل آن را برای آنان پس از مرگش ذخیره میکند. ای امیر مؤمنان! امام عادل همانند مادری مهربان و نیکوکار است که با فرزندش با مدارا رفتار میکند. او را به سختی در شکم نگاه داشته، به دشواری بر زمین میگذارد در کودکی او را تربیت کرده، با آرامش او آرام میگیرد. زمانی او را شیر میدهد و زمانی هم از شیر میگیرد. از آسایش او شادمان میشود و ناراحتیاش برای او مهم است. ای امیر مؤمنان! پیشوای عدالت، همانند وصی» =قیم [یتیمان و صندوقدار بیچارگان است که به کودکانشان بال و پر بخشیده، بزرگانشان را رسیدگی میکند. ای امیر مؤمنان! امام عادل، همانند قلب در میان سایر اعضای بدن است که به سلامت او دیگر اعضا هم سالم و به مریضی او دیگر اعضا مریض اند. ای امیر مؤمنان! امام عادل کسی است که همچون واسطهای میان خدا و بندگانش ایستاده، گفتار خدا را میشنود و آن را به گوش مردم میرساند. به خدا نظر میکند و به آنان نشان میدهد و مطیع فرمان خدا میشود و آنان را منقاد میسازد؛ پس، ای امیر مؤمنان! همانند بندهای مباش که مولایش او را امین شمرد و از او نگهداری مال و عیالش را خواست، ولی، او اموال مولایش را از بین برد و عیالش را آواره ساخت و در نتیجه، هم اهل و عیال او را فقیر ساخت، و هم اموالش را تباه کرد].
▬ ای امیر مؤمنان! بدان که خداوند حدود و مجازاتهایی را مقرر کرده است تا مردم را بدین وسیله از پلیدیها و زشتیها باز دارد؛ پس، چه خواهد شد اگر حاکمی بر آنان سلطه یابد که خود مرتکب این اعمال میشود؟ و خداوند حکم قصاص را نازل فرمود تا موجب زندگانی و حیات بندگانش گردد؛ پس، چگونه خواهد شد اگر آن که باید برای آنان از جنایتکار قصاص بستاند، خود قاتل آنان باشد. ای امیر مؤمنان! به یاد مرگ و مراحل پس از آن باش و به خاطر داشته باش آنان که هنگام مرگ طرفدار تو باشند یا تو را بر مرگ یاری دهند، اندک و ناچیزند؛ پس، برای مرگ و مراحل پس از آن که هولناکترین هراس است، زاد و توشه بردار، وای امیر مؤمنان! بدان که تو را منزلی غیر از این منزل که اکنون، در آن هستی، خواهد بود و در آن اقامتی طولانی خواهی داشت و دوستانت از تو جدا خواهند شد و تو را یکه و تنها در گودی آن منزل رها خواهند کرد، پس، برای آنجا چیزی بردار که: «و عنت الوجوه للحی القیوم؛ روزی که آدمی از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش میگریزد» (طه/ ۱۱۱) و من ای امیر مؤمنان! هر چند با موعظه و پندهایم به مرتبهای که خردمندان پیش از من رسیدهاند، نرسیدهام، از هیچ گونه دلسوزی و خیرخواهی دریغ نورزیده، کوتاهی نکردم. اکنون، نامهام را برایت میفرستم همانند کسی که برای درمان دوست خود، داروهای بد طعم را به او میخوراند؛ زیرا، به تندرستی او امیدوار است... سلام بر تو ای امیر مؤمنان و رحمت خدا و برکات او بر تو باد!
░▒▓ شمول و گستره عدالت امام عادل در کلام حسن بصری
▬ در این نامه ارزشمند که امام عادل را در آن وصف میکند، شمول و گستره وصف عدالت را مشاهده میکنیم تا آنجا که این عدالت عدالت قانونی را نیز در برمی گیرد که موجب میشود زمامدار در برابر احکامی که قرآن مقرر و سنت تبیین کرده، خاضع و تسلیم باشد؛ در این صورت، اگر امام مرتکب کاری شود که موجب حد است، از اجرای حد معاف نمیشود، و اگر به کسی ستم کرد، از قصاص گریزی نیست. جمهور فقیهان بر این نظریه اتفاق نظر دارند، همچنان که این عدالت، شامل عدالت اجتماعی نیز میشود، عدالتی که پایههای مسؤولیت زندگی اجتماعی را سامان میدهد و عدالت اداری را نیز در برمی گیرد که موجب میشود زمامداران تسلیم عدالت باشند و به گونهای بر مردم مسلط نشوند که آنان را خوار و زبون سازند. همچنین، این نامه سفارش میکند که تصرف در منابع در آمدهای دولت با امانت داری همراه باشد و درباره اموال دولت با تدبیر عمل شود... و نیز میبینیم که این نامه تمام ویژگیهای زمامدار عادل را گاه با عباراتی صریح و گاهی با اشاره بیان کرده است.
░▒▓ ساقط شدن زمامدار از شرایط خلافت
▬ هر گاه حاکمی از این شرایط خارج شود بدین گونه که زمامداریاش بدون رضایت مؤمنان بوده باشد، هر چند پیش از بیعت با وی، رضایت حاصل باشد (چنان که اصل همین است)، یا رضایت پس از روی کارآمدنش برای مدتی تحقق یابد (چنان که پیشوایان سهگانه: مالک، شافعی، و احمد بر اساس عباراتی که از آنان رسیده، این نوع حکومت را تجویز کردهاند)، یا حاکم از میان قریش نباشد (چنان که جمهور فقیهان آن را شرط میدانند)، یا بیعت مردم با وی آزادانه صورت نگرفته یا عادلانه نباشد در تمام این حالات، جمهور فقیهان بر آنند که زمامداری او، دیگر خلافت نبوی ]=جانشینی پیامبر [نیست، و فقط سلطنتی دنیایی ]=مادی [به شمار میآید، بدین جهت گفتهاند که زمامداری یزید بن معاویه حکومت سلطنت بوده، نه حکومت خلافت. ابن تیمیه در همین باره میگوید: «اهل سنت معتقدند که یزید پادشاه مسلمانان و صاحب اقتدار بود؛ چنان که دیگر خلفای بنیامیه نیز چنین بودند. یزید در زمامداری خود یکی از این پادشاهان بود، سلاطین مسلمانان که حکومت زمینی را از پدران خود به ارث بردند».
░▒▓ پیروی از زمامدار فاقد شرایط
▬ آیا اطاعت از اینان واجب است؟ مسأله این است که هرگاه امامی یافت شود که شرایط زمامداری را داراست و گروهی از مردم گرد او جمع شده، آزادانه با وی بیعت کنند، پیروی از او بدون تردید واجب است؛ زیرا، او به حق خلیفه است؛ اما، شخصی که با قهر و غلبه به سلطنت دست یابد، همانند سلطنت کسرا و قیصر، و ستمگرانه رفتار کند، یا باید او را کشت یا به عمل بر طبق حق واداشت و امام عادل را در برابر او یاری کرد؛ زیرا، خدای متعال فرموده است:
▬ «و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فأصلحوا بینهما فإن بغت احدیهما علی الأخری فقاتلوا التی تبغی، حتی، تفیء الی امر الله فان فائت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین. ترجمه: هرگاه دو گروه از مؤمنان به دشمنی با هم برخیزند، میان آنان آشتی برقرار کنید؛ پس، اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری ستم کند، با طایفه ستمکار پیکار کنید تا دست از ستم برداشته به فرمان خدا بازگردد؛ پس، هرگاه به حق بازگشت، میان آنان به عدالت اصلاح کنید و پیوسته دادگری کنید که البته، خداوند مردم دادگستر را دوست دارد». (حجرات/ ۹)
▬ اگر زمامدار عادلی یافت شود یا بیعتی چه با رضایت و چه از روی ترس محقق نشده باشد، در چنین حالتی پیروی از سلطان فاقد شرایط خلافت، واجب است. حسن بصری درباره اطاعت از سلاطین بنیامیه عبارتی بدین شرح دارد: «آنان پنج مورد از امور دینی ما را که دین الهی جز به آنها قوام نمییابد، بر عهده میگیرند: نمازهای جمعه، اقامه جماعت، تقسیم غنایم، حفظ مرزها و اجرای حدود، هر چند که زور بگویند و ستم کنند. سوگند به خدا! آنچه را خداوند به وسیله آنان اصلاح میکند، بیش از آن چیزی است که به تباهی میکشند. خواری گناه در قلب این زمامداران جای گرفته هر چند همالیک (به اسب و قاطر زینت شدهای میگویند که از روی فخرفروشی و تکبر سوار شوند) را به رقص درآورند و مردم به دنبال آنها راه بروند؛ ولی، ذات حضرت حق ما را به اطاعت آنان ملزم فرموده و از قیام برضد آنان بازداشته و به ما فرمان داده تا با توبه و نیایش از آسیب رسانی آنان جلوگیری کنیم».
░▒▓ اطاعت از پیشوای ستمگر و لزوم شکیبایی
▬ در شرح کتاب موطأ نقل شده است: دیدگاه امام مالک و جمهور اهل سنت آن است که اطاعت از امام ستمگر بهتر از خروج برضد اوست. در شرح موطأ، در توضیح بیعت پیامبر (ص) که در آن این عبارت به کار رفته: «و الا تنازع الأمر اهله؛ به شرطی که با اهل حکومت منازعه نشود»، کلامی دارد که متن آن چنین است: «ابن عبدالبر گفته: در مرجع ضمیر «اهله» اختلاف شده است. برخی گفتهاند: مراد اهل عدالت و نیکی و فضیلت و دین است، پس، با زمامداران نباید درگیر شد؛ زیرا، آنان اهل این خصال اند؛ اما، اهل فسق و ستم و بیعدالتی، شایستگی و اهلیت آن را ندارند. مگر نشنیدهای که خدای متعال میفرماید: «عهد من ]=امامت [نصیب ستمگران نمیشود»(زرقانی، شرح موطأ، ج.۲، ص.۲۹۲.) امام احمد نیز به لزوم صبر دربرابر ستم زمامدار تصریح و از خروج و توطئه برضد او به صراحت نهی کرده است؛ به همین جهت ازاو نقل شده که گفته است: «باید زیر پرچم سلطان بر تمام اعمال او صبر کرد، چه عادلانه باشد و چه ظالمانه، و نباید بر ضد سلاطین دست به شمشیر برد، هر چند بیداد کنند»(ابن جوزی، مناقب، ص.۱۷۶.)
░▒▓ ابن تیمیه و پیشوای فاسق
▬ آنچه تاکنون، از پیشوایان اهل سنت، مالک و شافعی و احمد، نقل شد، نظر مشهور است؛ ولی، ابن تیمیه گفته است: هرگاه شخصی با این توهم که عادل است، به خلافت انتخاب شود و گزینش او با مشورت مسلمانان انجام پذیرد، سپس، آشکار شود که فاسق بوده، در لزوم پیروی از او اختلاف نظر است. گروهی اطاعت او را همچنان واجب میدانند؛ چرا که، بیعت او هنوز بر گردن مردم است و نزد بیشتر فقیهان همین نظر ترجیح دارد، اما، برخی، بیعتش را نقض شده و پیروی از او را غیر لازم میدانند که این دیدگاه غیر مشهور است؛ اما، زمامداری که از ابتدا با انتخابات آزاد برگزیده نشده و با وی بیعت میشود، به نقل ابن تیمیه درباره چنین کسی سه دیدگاه گوناگون وجود دارد:
▬ قول اول اینکه تمام دستورهای وی لغو است و از او چه در طاعت خدا و چه در معصیت نباید پیروی کرد و چون بیعتی برای او تحقق نیافته، زمامداریاش ظلم است و اطاعت از او هر چند فرمان، عادلانه باشد، اعتراف به این ظلم است. این دیدگاه به عقیده خوارج شبیهتر است و به همین جهت، اهل سنت آن را ترجیح ندادهاند؛ گر چه در میان آنان نیز قائل دارد.
▬ قول دوم، که محکمترین و بهترین اقوال به شمار میرود و بیشتر عالمان برآناند، آن است که در دستورهای حق از او پیروی میشود؛ ولی، در معصیت از او اطاعت نمیشود. این گفته بر این حدیث مبتنی است که در معصیت و نافرمانی خالق، اطاعت از هیچ مخلوقی روا نیست.
▬ قول سوم این است که اگر شخص زمامدار، بدون انتخابات، عهده دار منصب امامت اصلی شده و به جای پیشوای اعظم نشسته، فقط در طاعت خدا از وی اطاعت میشود و در آنچه معصیت است، پیروی نمیشود؛ اما، اگر عهده دار منصب امامت نشده، بلکه در حد یک والی است، فرمان او در موارد حق و عدالت نیز مردود است. فقیهان در بیان تفاوت میان زمامداری که به قهر و غلبه به جایگاه امامت اصل دست یافته و آن که به منصبهای پایینتر رسیده، گفتهاند: اولی را جز به فتنه و آشوب نمیتوان برکنار کرد و آن موجب هرج و مرج میشود و ستمی که در ظرف یک ساعت هرج و مرج پدید میآید، در طول سالها استبداد ایجاد نمیشود؛ اما، در منصبهای پایینتر، میتوان زمامدار را بدون فتنه و آشوب برکنار کرد؛ به ویژه اگر به جایگاه کسی که در منصب امامت اصل نشسته، طمع کند و مخالفت ورزد. ابن تیمیه از میان این سه قول، رأی دوم را برمی گزیند که پیروی از دستور عادلانه و مخالفت با فرمان ظالمانه است و تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند که هیچ اطاعتی در معصیت خدا روا نیست و اختلاف آنها فقط در آنجاست که فرمان درست و عادلانه باشد. (منهاج السنهی، ج. ۲، صص. ۷۶ و ۸۷.)
░▒▓ خاتمه
▬ در پایان تمام این مطالب، به این نکته میرسیم که رأی اهل سنت درباره جانشینی پیامبر (ص)، اطاعت مطلق واجب است و هرگاه کسی که برای منصب خلافت نبوی برگزیده شده، فاسق گشت، خلافتش از عنوان جانشینی حضرت خارج شده، به سلطنت ظالمانه تبدیل میگردد و چنین کسی با کسی که انتخاب نشده، یکسان است و بیشتر فقیهان در مورد او بر سه مسأله اتفاق نظر دارند:
▬ اول اینکه نباید بر ضد او قیام کرد تا به فتنه و آشوب نینجامد، حق و حقیقت ضایع نشود، حرص و بخل غالب نشود و از هوا و هوس پیروی نگردد.
▬ دوم اینکه: اطاعت در موارد گناه روا نیست؛ چه اینکه پیامبر (ص) در حدیثی که پیشتر ذکر شد، فرموده است: علی المرء المسلم السمع و الطاعه فیما احب و کره، فان امر بمعصیه فلاسمع و لاطاعهی. ترجمه: بر مرد مسلمان واجب است که همه دستورهای حاکم را بشنود و پیروی کند، چه آن را بپسندد بدارد وچه آن را نپسندد؛ ولی، هرگاه به گناهی فرمان داد، آنگاه، نه شنیدن آن رواست و نه اطاعت از آن.
▬ سوم اینکه: بیان حق در پیشگاه زمامدار ستمگر واجب است؛ چون پیامبر (ص) فرموده: «الدین النصیحه» قیل لمن یا رسول الله؟ قال: «لله و لرسوله و لأئمهی المسلمین ترجمه: دین خیرخواهی و نصیحت است». پرسیده شد: ای رسول خدا! خیرخواهی برای چه کسی؟ فرمود: «برای خدا و پیامبرش و پیشوایان مسلمانان».
مآخذ:...
هو العلیم