☼ اَلسَّلام عَلی الحُسَینِ ... و یا لیتَنا کنْا معَکم فَنَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً
تورستن پالیت؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ همه ما این جمله را بارها شنیدهایم: «یک امر ممکن است در نظر خوب باشد، اما، در عمل لزوماً خوب نیست». هدف این جمله بیاهمیت کردن علم نظری است و به این مفهوم است که علم نظری با مسائل عملی فاصله زیادی دارد و از اینرو نمیتواند به حل مشکل کمک کند.
▬ فیلسوف آلمانی، امانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) در مقاله خود با عنوان «در پیشگاه قضاوت مردم: ممکن است در نظر صحیح باشد، اما، در عمل اجرایی نشود» به این دسته از انتقادات پاسخ داد. در واقع، کانت با مقاله خود به انتقاداتی پاسخ داد که کریستین گارو (۱۷۴۲-۱۷۹۸) علیه نظریه اخلاقی وی طرح کرده بود. در آن مقاله، کانت اشاره میکند که این نظریه اصول ماهیت یا قواعد عمومی منصفانه را فراهم میآورد. با وجود این، نظریه کانت به بشر نمیگوید که چطور آن را اجرا کند، بلکه قضاوت انسان برای اجرای آن نیاز است: «برای درک این مفهوم، قاعده عمومی باید با قضاوت تکمیل شود که به موجب آن انسان تشخیص میدهد در چه مواردی قاعده اعمال شده و در چه نمونههایی قاعده اعمال نشده است». کانت به صورت موثری به لزوم احترام به نقش علم نظری برای کنش انسان تأکید میکند: «هیچکس نمیتواند وانمود کند که عملاً در شاخهای از دانش عالم است در حالی که به علم نظری بیاعتنا است و اگر چنین باشد، در صورتی میتواند خود را عالم بداند که در معرض واقعیت نادانی خود قرار نگیرد».
▬ در زمینه روششناسی، لودویگ فون میزس (۱۸۸۱-۱۹۷۳) بر اهمیت علم نظری برای کنش انسان در اساسیترین سطح آن تأکید و اشاره میکند علم نظری و کنش انسان در واقع، جداییناپذیرند: «عمل انسان مؤخر بر اندیشه است. اندیشیدن پیش از کنش آتی واقع میشود و نمایانگر تفکر درباره کنش پیشین انسان است». اندیشیدن و عمل کردن جداییناپذیرند. هر عملی همیشه بر پایه ایدهای مشخص درباره رابطه علی و معلولی است. فردی که به رابطه علی فکر میکند در واقع، به یک قضیه میاندیشد. کنش بدون تفکر و تکرار بدون علم نظری غیرقابل تصور است. استدلال ممکن است ناقص و نظریه غلط باشد، اما، اندیشیدن و نظریهپردازی در هر کنشی وجود دارد. از سوی دیگر، اندیشیدن همیشه اندیشیدن به کنش بالقوه است. حتی، فردی که به یک نظریه محض میاندیشد فرض میکند نظریه درست است. برای نمونه، به این فکر میکند کنشی که با مفاد آن سازگار است باید به نتیجهای منجر شود که از آن انتظار میرود. به این ترتیب، هیچ ارتباطی به منطق ندارد که آیا چنین کنشی امکانپذیر است یا نه».
▬ با توجه به اینکه علم نظری، از کنش انسان تفکیکپذیر نیست، پرسش اصلی این است که نظریه درست چیست؟ بدیهی است که انسان کنشگر به نظریه درست متمایل خواهد شد. اهمیت ندارد چطور فرد به آن مینگرد؛ زیرا، هیچ راهی وجود ندارد که در آن یک نظریه اشتباه بتواند بهتر از یک نظریه درست به درد فرد یا گروه یا همه انسانها بخورد.
▬ در اقتصاد، جریان اصلی کنونی ارزش واقعی یک نظریه، نوعاً در امتداد خطوط فرضیه «اگر- پس» نمایان میشود. برای نمونه، اقتصاددانان این مسأله را آزمون میکنند که آیا افزایش عرضه پول به قیمتهای بالاتر میانجامد یا افزایش عرضه پول سبب بالا رفتن قیمتها میشود یا اینکه عکس این فرضیه درست است؟ چنین روشی نمونه بارز یک رویکرد روششناختی اثباتگرا، تجربی و تحریفکننده در اقتصاد است که نه فقط باید به دلیل استعداد تجاوز به حقوق مردم از آن انتقاد کرد، بلکه باید به دلیل اغتشاش فکری آن را رد کرد.
▬ اگر نظریهای خوب یا به اندازه کافی خیراندیش به نظر بیاید مانند این نظریه که افزایش عرضه پول، شکوفایی و رفاه را برای همگان به ارمغان میآورد یا این نظریه که کسری بودجه دولت به ایجاد مشاغل جدید کمک میکند- مردم علاقهمند خواهند شد که این نظریهها اجرایی شوند تا نتایج آن را ببینند. آنچه مسلم است این است که تحت حکمرانی روششناختی اثباتگرا، تجربی و تحریفکننده، یک انگیزه اقتصادی برای بسط و توسعه نظریهها فقط به دلیل تأثیرات سیاسی وجود دارد ولو آنکه این نظریهها اشتباه باشند، اما، آنها که مشروعیت علمی باورکردنی برای فعالیتهای مورد نظر دولت فراهم میآورند میتوانند نوعاً انتظار پاداشهای کلان را داشته باشند. درست مانند سارقی که برای پذیرش اجتماعی سرقت، تمایل خواهد داشت بخشی از مال مسروقه را به افرادی بدهد که در پذیرفته شدن جرم وی از دیدگاه قربانیان کمک کردهاند.
▬ زمانی که نوبت به نظریههای اقتصادی معقولانه- خیراندیش میرسد، نمونههای زیر در اذهان تجلی مییابد:
• وجود دولت برای صلح و رفاه ضروری است؛ بدون دولت، هرجومرج اجتماعی، تجاوزات بیرحمانه و بدبختی به وقوع خواهد پیوست.
• تولید پول باید در انحصار دولت باشد، زیرا، راه دیگری برای دستیابی به پول معتبر وجود ندارد.
• پول بدون پشتوانه بهتر است جایگزین کالاهای پولی (طلا و نقره) شود، زیرا، تنها پول بدون پشتوانه است که اجازه میدهد عرضه پول افزایش یابد و همان طور که میدانیم افزایش چاپ پول به رشد اشتغال کمک میکند.
• سرمایهداری به استثمار طبقه کارگر میپردازد و فقر، جنگ و روحیه استعمارگری را گسترش میدهد. این در حالی است که سوسیالیسم مروج صلح و ارتقادهنده استانداردهای زندگی برای همگان است.
• دموکراسی (رای اکثریت) شکلی از سازمان سیاسی است که آزادی فردی و حق مالکیت را محترم میشمرد و برای مشارکت صلحدوستانه و رفاه ضروری است.
▬ به نظر میرسد، این نمونهها برای اشاره به این نکته کافی باشد: میتوان انتظار داشت نظریههایی که خیراندیش به نظر میآیند، اجرایی شوند. بنا بر این، هرچه یک نظریه خیراندیشتر باشد احتمال بیشتری وجود دارد که مورد آزمون اجتماعی قرار بگیرد. با وجود این، انجام یک آزمون اجتماعی برای اثبات درستی اهداف یادشده مستلزم هزینه زیادی است. برای اینکه مانع هزینه زیاد ملموستر شود کافی است به تجربه سوسیالیستی بسیاری از کشورها توجه کنیم.
▬ با وجود این، در رشته اقتصاد ممکن است بدون متوسل شدن به آزمون و تجربه، اثبات شود آیا نظریهها درست هستند یا خیر. میزس، علم اقتصاد را با منطق کنش انسان (میزس به آن رفتارشناسی میگوید) دوباره احیا کرد. به عنوان یک نظریه مبتنی بر قیاس، رفتارشناسی واقعیتهای غیرقابل انکار را از اصول بدیهی کنش انسان استنباط میکند. میزس در این زمینه بیان میکند: «رفتارشناسی نه تاریخی و علمی، بلکه نظری و سیستماتیک است. مقوله آن کنش انسان بدون توجه به وضعیتهای شخصی، تصادفی و محیطی است. شناخت آن صرفاً رسمی و عمومی است بدون ارجاع به محتوا و ویژگیهای خاص یک مصداق واقعی. این امر از تجربه نشأت نمیگیرد. آنها همانند ریاضیات و منطق، مبتنی بر قیاس هستند. آنها موضوع بازبینی یا تحریف بر پایه تجربه و واقعیات نیستند».
▬ در واقع، رفتارشناسی یک روششناسی را فراهم میآورد که اجازه میدهد نظریههای درست اقتصادی را از نظریههای اشتباه اقتصادی بر اساس قیاس تفکیک کنیم. به این ترتیب، ضرورتی ندارد که به آزمایش اجتماعی دست بزنیم.
▬ با توجه به نمونههایی که در بالا آوردیم، باید بگوییم دولت راهحل نیست، بلکه خود سبب کشمکشهای اجتماعی شدید میشود. برای مثال، از نظرگاه رفتارشناسی ما میدانیم که پول یک پدیده مربوط به بازار آزاد است و گزینش منطقی بازار آزاد پول قوی است، اما، انحصار دولت در تولید پول، پول بدون پشتوانه به ارمغان میآورد. ما همچنین، میدانیم که افزایش عرضه پول اقتصاد را توانمند نمیکند، بلکه صرفاً به دریافتکنندگان اولیه پول جدید به هزینه اشخاصی که پول جدید را بعداً به دست میآورند یا اصلاً به دستشان نمیرسد، نفع میرساند.
▬ از دیگر سوی، میتوان از نظرگاه رفتارشناسی استنباط کرد سوسیالیسم به یک بدبختی بزرگ منتهی میشود، زیرا، سوسیالیسم شکلی از سازمان اجتماعی است که نمیتواند به درستی کار کند. به عبارت دیگر، سوسیالیسم محکوم به شکست است و سرمایهداری یگانه راه پویایی اقتصادی سازمان اجتماعی است. در نهایت میتوان اینطور گفت بر پایه رفتارشناسی، دموکراسی واقعاً (اگر چه ممکن است افراد زیادی متعجب شوند) با حفظ آزادیهای فردی و حق مالکیت و در نتیجه، مشارکت صلحدوستانه و رفاه ناسازگار است.
▬ قدرت روشنگر نظریههای اقتصادی اشتباه، مبتنی بر این قیاس است که آنها بدون آزمون اجتماعی مشخص میشوند. این امر به یقین یکی از سویههای افسونگر مکتب اقتصادی میزسی- اتریشی است.
برداشت از دنیای اقتصاد
هو العلیم