فیلوجامعه‌شناسی

ماکس شلر؛ مبارزه با نسبیت‌گرایی معرفت/بخش دوم

فرستادن به ایمیل چاپ

☼ اَلسَّلام عَلی الحُسَینِ ... و یا لیتَنا‏ کنْا معَکم فَنَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً



برداشت آزاد از دکتر محمد توکل؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓  ۲. رهیافت جامعه‌شناختی در سیستم نظری شلر
▬ قبلاً به طور خلاصه، نظریه «معطوف به ذات» شلر، راجع به معرفت را مورد بررسی قرار دادیم. در آن‌جا بر محوریت سازه‌ی روح سایق او برای جامعه‌شناسی معرفت‌اش تأکید کردیم.
▬ در این قسمت، می‌کوشیم تا اساساً به نقش تعین اجتماعی در واقعیت محصولات ذهنی نظری بیفکنیم.
▬ شلر در جامعه‌شناسی معرفت خویش، در جست و جوی «قانونی» است که این‌چنین تعریف می‌شود: «بین حیطه‌ی عوامل ایده‌ای و عوامل واقعی، و شرایط روحی و واقعی زندگی و سوژه انسانی همبستگی برقرار است؛ به این معنا که ساختارهای خاص «روحی» و «سایقی» آن‌ها تأثیرات خود را بر تحرک بالقوه هستی اجتماعی تاریخی و فعالیت‌های معطوف به حفظ وضع موجود و تغییر، بر جای می‌گذارد». توضیح آنکه، روح تنها «کیفیت» خاص محتوای ذهنی را تعین می‌بخشد، اما، وجود یافتن این امکان تنها از طریق عوامل مشروط به سایق‌ها در زندگی روی می‌دهد. آن دسته از عوامل که کیفیت محتوای ذهنی را متعین می‌سازند». عوامل ایده‌ای، و آن گروه که وجود یافتن محتوایی ذهنی را میسر می‌سازند «عوامل واقعی» می‌نامد؛ یا در معنای خاصی که شلر برای این اصطلاح قایل است، عوامل آرمانی «روبنا» و عوامل واقعی «زیربنا» قلمداد شده‌اند. اندیشه از هر نوع که باشد، فقط تا آن اندازه که با منافع، سایق‌ها و سایق‌های جمعی یا «گرایشها» متحد شده باشد… به طور غیرمستقیم قدرت و امکان تحقق یافتن را می‌یابند». رافائل به یک قلم‌مو نیاز دارد (اندیشه‌ها و تصورات هنرمندانه‌ی او به تنهایی نمی‌توانست تابلوی «Sistin Madonna» را خلق کند). یعنی، رافائل برای ایجاد آثار هنری به حامیان اجتماعی و سیاسی نیاز داشت.
▬ این نکته تمایز مهم شلر با ایده‌آلیسم و هم‌چنین، ماتریالیسم (که تمام محصولات ذهنی را به یک سایه‌ی زیربنا تقلیل می‌دهد) است. بر این مبناست که روش او در توصیف جامعه‌شناختی عمل می‌کند. واقعیات از روند «ضروری» خشک و غیرقابل انعطاف خود پیروی می‌کند؛ جریانی که از دیدن چشم اندازهای معانی ذهنی انسانی «کور» است؛ این همان «تقدیر» است. اگر ماجرا از این قرار باشد انسان چه می‌تواند بکند و چه می‌تواند بداند؟ انسان در ذهن خود، فقط قادر به «محاسبه» (to recon) است، اما، نمی‌تواند آینده را با نوعی پیش‌بینی که در حد فرضی و امکانی باقی می‌ماند‌ «رقم بزند» (to calculate). به علاوه، انسان می‌تواند با اراده‌اش موقتاً حالت یا فعلی را «مهار» کند یا از آن جلوگیری نماید یا به عنوان یک کاتالیز روندی از وقایع را «تسریع یا تأخیر» نماید.
▬ از طریق بسط تاریخی این چهارچوب عوامل واقعی و ایده‌ای است که تعدد و تنوع روح‌های گروهی و فردی رخ می‌دهد. در این‌جا به نسبی شدن افراطی معرفت در دیدگاه شلر برمی‌خوریم: «ذهن [روح گروهی یا فردی] از پیش و فقط در یک تنوع عینی گروهها و فرهنگهای گوناگون و بی‌پایان به وجود می‌آید. سخن گفتن از یک نوع «واحد طبیعت انسانی» به عنوان پیش‌فرضهای تاریخ و جامعه‌شناسی بی‌فایده و، حتی، مضر است». یک قانون «عام» ناظر به ساختار و شیوه، در یک مفهوم عینی و ملموس فقط بر تفکرات یک گروه سایه‌افکن می‌شود. شلر با گفتن این سخن با مفهوم یک فرد ثابت و «فطری» (که نهضت روشنگری و کانت را تداعی می‌کند) مخالفت می‌ورزد. پس، شلر به بسط و تبدیل ساختار پیشینی تفکر (و نه انسجام آن، آن‌چنان‌که کانت در نظر داشت) توجه خود را معطوف کرد. این تغییرات اندیشه از چه نوعی هستند؟ شلر تأکید دارد:

• «تغییرات در صورت اندیشه و وجهه‌نظر، از مبدأ «ذهنیت اولیه» که اخیراً از سوی لوی برول مطرح شده است، به سوی شرایط متمدن تفکر انسانی که از اصول تعارض، و هم سنخی پیروی می‌کند؛ تغییرات در فرم و صورت‌های خلق‌وخوها به عنوان نفس ترجیح ارزشی؛ یعنی، نه فقط تغییرات در ارزش خوبیها که در یک یا چند ارزش بنیادین ترجیح ارزشی یا خلق‌وخو ethos  نشأت گرفته است؛ تغییرات در احساسات موافق سبکها و خود سلیقه‌های هنری…؛ تغییر از جهان‌بینی ارگانیستی غربی اولیه (که در قرن سیزدهم گسترش یافت) به جهان بینی مکانیستی…؛ یا تغییر از یک جهان‌بینی شدیداً جادویی و از تکنولوژی به سوی یک جهان‌بینی شدیداً پوزیتیو ـ این تغییرات از «انتظام» (order: تأکید از مترجم است) یکسره متفاوتی (نه فقط از اهمیت‌های متفاوت) برخوردارند».

▬ شلر میان صورت‌های مختلف تفکر با صورت‌های مختلف جامعه (انواع گروه‌بندی اجتماعی)، و صورت‌های سازمان معرفت، هماهنگی برقرار می‌کند. فرم اندیشیدن در یک «اجتماع زندگی» (به معنای تونیسی آن)، غالباً این ویژگی‌ها را دارد: این فرم اندیشه حاوی ذخیره‌ی سنتی دانش و حقیقت است؛ روش آن دگماتیک و انتقادی است (چنان که در یک «اجتماع» (society) چنین است)؛ «فرم فکری» آن رئالیستی است و نه نومینالیستی (چنان که در مورد اجتماع چنین است)؛ و سیستم مقولات آن ارگانیسمی (در مقابل، سیستم مکانیستی در اجتماع) است.
▬ ما تاکنون، نقش عوامل واقعی در سیر تاریخی محصولات ذهنی را توضیح دادیم. ماهیت این عوامل واقعی در نظام شلری چیست؟ آیا آن‌ها خودشان به لحاظ کارکردی ثابت هستند و تأثیرات مشابهی به لحاظ بزرگی و نوع به جای می‌گذارند؟ یا آن‌که آیا آن‌ها خودشان در منظومه‌های خودشان قابل تغییر هستند؟
▬ شلر آشکارا و به روشنی هیچ نوع تعیین‌کنندگی [برای هیچ یک از عوامل ایده‌ای و واقعی] قایل نشده‌ است. در سه فاز اساسی فرهنگ (شکوفایی، ثمردهی و زوال) نفوذ و کارآمدی «عوامل واقعی» (به رغم تأثیر «جهت‌دهی و هدایت روح) تغییری را متحمل می‌شود.
▬ در مرحله نخست، عوامل ایده‌ای مؤثرترند، هر چند که در سیر به سوی زوال فرهنگ، «مرگ و میر» عوامل واقعی افزایش می‌یابد. به نحو مشابهی، هیچ عنصر ثابتی در ساختار عوامل واقعی به عنوان یک متعین کننده‌ی مستقل جاودانی در تاریخ انسانی در نظر گرفته نشده است. به بیان دیگر، عوامل واقعی خویشاوندی (خون نژاد)، عوامل سیاسی و عوامل اقتصادی، هیچیک از آن‌ها در طول تاریخ یک ‌متغیر مستقل و چیزی شبیه به آن باقی نمانده‌اند. قوم‌گرایی نژادی تفوق ثابت نخست را (از میان آن سه تا) دارد، سیاست مداری اولویت دوم را دارد و اقتصادمداری تفوق سوم را. شلر به ازای این عوامل سه فاز را از هم متمایز نمود:
▬ مرحله‌ی تفوق «رابطه‌ی خونی»؛ از این قرار، این عامل تنظیم کننده‌ی نهادها (حقوق پدران و مادران، فرم‌های ازدواج و غیره) و در همان حال، عامل تعین‌بخش فرم‌های گروه‌بندی‌هاست (در یک معنای محدود از تعین گستره و قلمرو گروه).
▬ مرحله‌ای که در آن تفوق خونی‌ جای خود را به تفوق سیاسی می‌دهد.
▬ مرحله تفوق عوامل اقتصادی (بر عوامل سیاسی).
▬ شلر پس، از بناکردن «قانونی که بر نظم عوامل علی حکومت می‌کند»، گفت: در این صورت، مجادلات کهنه میان مفهوم‌سازی‌ها و تبیین‌های مختلف از تاریخ، خود به لحاظ تاریخی نسبی می‌شوند؛ مثلاً، او مارکس را بر این مبنا که «تنها در عصر اوج سرمایه‌داری (عصر زغال سنگ) تدریجاً دوره‌ای که بتوان آن را به طور نسبی عرصه‌ی تفوق اقتصادی دانست روی داد؛ تفوق اقتصادی در این دوره همان بود که قوانین خاص حرکت مارکسی مربوط به آن، نه تنها با مبالغه به طبیعت «ماتریالیسم» تاریخی نسبت داده شد،، بلکه به غلط به کل تاریخ تعمیم یافت. از این دیدگاه، شلر از برداشت سومبارت دایر بر تفوق عامل سیاسی در اروپای ماقبل سرمایه‌داری حمایت کاملی صورت می‌دهد. شلر در گام بعدی قانون خود درباره‌ی تغییر منظم تفوق عوامل واقعی را با نظریه‌ی رابطه میان عوامل واقعی و عوامل ایده‌ای پیوند زد. بر اساس این تز، شیوه‌ای را که از طریق آن عوامل واقعی با عوامل ایده‌ای به کنش متقابل می‌پردازند، دارای نوعی «پیشرفت تحولی» قلمداد کرد؛ به این معنا که «تخلیه‌ی استعدادهای روحی» با تحول از مرحله خونی به مرحله سیاسی و، سپس، به مرحله‌ی اقتصادی غنی‌تر شده، متنوع‌تر می‌گردد؛ اما، او بی‌درنگ خاطرنشان می‌کند که این رشد و فزونی یافتن در زمینه خالی شدن (یا پرشدن) استعدادهای روحی «فارغ از ارزشگذاری» است، و با معیارهایی مانند «صدق و کذب»، «خیر و شر» و غیره، قابل ارزیابی نیست. شلر این تغییر در جهت خالی شدن را این‌چنین توضیح می‌دهد:

• محدودیتها و گزینشهای اقتصادی ناشی از عوامل واقعی دوره‌ها و گروه‌ها، بر استعدادهای روحی در حداقل است، اما، رهایی این استعدادها (به واسطه‌ی عوامل اقتصادی مذکور) در حداکثر است؛ زیرا، در زمانی که تنها محدودیتهای اقتصادی مانند محذوراتی که مشمول شرایط تولید و مالکیت و سازمان کار، نخستین «گزینش» (Selection) را در تحقق استعدادها تشکیل می‌دهند، تولید محصول روحی در درون توالی ایده‌ای و اندیشگی آثار (works) و هم‌چنین، جهت‌دهی و راهنمایی تسلسل‌های واقعی تاریخ، قابلیتهای خود را بیشتر بر حسب ثروت تحقق می‌بخشند، اما، در موردی که تاکنون، بستگی‌های خونی و از آن بیشتر بستگی‌های کلانی یا گروه‌های سنی مستقیم یا غیرمستقیم تصمیم به تخلیه‌ی استعدادهای روحی می‌گیرند، درجه محدودیت در بیشترین حد است، و امکان رهایی استعدادهای روحی در حداقل به سر می‌برد. ]در این حال[ سیاست قدرت جایگاه میانه‌ای دارد. بنا بر این، در مراحل اوج زندگی، در جایی که مقدار کار و انباشت ثروت به مهم‌ترین عوامل در تعیین امکان تخلیه هر استعداد روحی تبدیل می‌شوند، فرهنگ روحی نیازمند بیشترین «ارزش» مثبت نیست،، بلکه روی هم رفته همواره غنی‌ترین، تمایزیافته‌ترین، پررنگ‌ترین و قشربندی‌شده‌ترین فرهنگ است.

▬ اما نظریه‌ی اخیر از چند جهت مشکل‌دار به نظر می‌رسد: نخست آن‌که معلوم نیست شلر بر چه مبنایی افزایش تخلیه‌ی روحی را در مرحله تفوق اقتصادی به محدودیتها و قیود اقتصادی نسبت می‌دهد. اگر افزایش این روند تخلیه ]استعدادهای روحی[ صرفاً به طبیعت عوامل واقعی وابسته است، چرا محدودیت‌های اقتصادی متناسب‌تر از محدودیت‌های سیاسی هستند؟ افزایش تخلیه ]استعدادهای روحی[، می‌تواند از آن رو باشد که بسط و گسترش بینش و چشم‌اندار اقتصادی (که خودش هم نتیجه‌ی فرهنگ به ارث رسیده‌ی غنی‌تر است، و نه محصول صرف محدودیتهای اقتصادی) قابلیت دسترسی به امر روحی گسترده‌تر را افزایش می‌دهد. قبول این استدلال مستلزم مفروض گرفتن دو پیش‌فرض اولیه است: [۱] رشد تکاملی (در عمق و عرض) بینش «فرهنگی» طی سیر تاریخی، و [۲] نظم توالی و تسلط خویشاوندی به سوی تسلط سیاسی و [سپس] به سوی تسلط اقتصادی. هیچ یک از این اصول خارج از سیستم شلر نیست. آشکار است که این راه حل به هیچ معنا نقش عوامل واقعی اقتصادی را ابطال نمی‌کند. بلکه آن را در یک سیستم کلی‌تر قرار می‌دهد، زیرا، بینش فرهنگی نیز نتیجه‌ی تأثیر متقابل عوامل اقتصادی موجود بالفعل و عوامل پیشین است. این نکته ما را بر آن می‌دارد که با عقیده‌ای که تحلیل شلر را مستلزم ورود یک عنصر ایده‌آلیستی در سیستم فکری او قلمداد می‌کند یا آن را با تحلیل عوامل واقعی او ناسازگار انگاشته‌است، مخالفت کنیم.
▬ تز اخیر شلر مشکل دیگری برمی‌انگیزد که توجیه آن دشوارتر است؛ مشکل این است: شلر، سطح استعداد تخلیه (یا درجه «هدایت و جهت دهی») ]استعدادهای[ روح را در دو زمینه نسبی کرد؛ در ابتدا، او این میزان و درجه هدایت و جهت‌دهی را به لحاظ مراحل تاریخی فرهنگی پیدایش، بلوغ و زوال (افول در این نظم) نسبی کرد. و اکنون، این میزان و درجه هدایت را بر حسب تفوق عوامل واقعی، یعنی، عوامل خویشاوندی، سیاسی یا اقتصادی نسبی می‌کند. حتی، اگر بسیاری از حقایق مربوط به ‌ماهیت این دو مبنا (که در اولی، «ایده‌ای‌تر» است و در دومی «واقعی‌تر» یا به تعبیر دیگر شالوده‌ی تحلیل اول، نسبی کردن «روبنایی» است در حالی که شالوده تحیل دوم «زیربنایی» است) را کنار بگذاریم، نمی‌توان آن‌ها را با هم آشتی داد؛ هیچ‌یک دیگری را «در بر نمی‌گیرد»، یا به تعبیر منطقی هیچ رابطه‌ی یک به یک بین آن‌ها وجود ندارد.
▬ آیا تصور یافتن مرحله زوال فرهنگ در دوره‌ی تفوق عامل واقعی در خویشاوندی میسر نیست؟ پس، از آن‌که دریافتیم که همه‌ی راه‌های گریز بسته است، به این نتیجه می‌رسیم: باید فکر خود را روی توازی و در عرض هم بودن دو مبنا متوجه سازیم و به علاوه، فرض کنیم که در کل، سه مرحله‌ی فرهنگ وجود دارد که در هر مرحله یک عامل حقیقی تفوق دارد. پس، در متن این تبیین، مثلاً، دوره‌ی نژادی خویشاوندی، از بدو ظهور دارای سه مرحله‌ی فرهنگی آغاز، شکوفایی و زوال است. همین فازها را برای دو مرحله دیگر در نظر می‌گیریم. می‌توان ادعا کرد که، حتی، اطلاعات تاریخی و دقیق برای تأیید این تفسیر وجود دارد. هر دوره متعلق به یک عامل واقعی با فرهنگ نیرومند متعلق به خود آغاز می‌شود و با نوعی بی‌رونقی و ضعف فرهنگی به پایان می‌رسد و این، با زوال تفوق آن عامل واقعی همراه می‌شود؛ این هر دو رویداد راه را برای تسلط فرهنگ جدید و تفوق عامل واقعی بعدی می‌گشایند.
▬ پس، از این تبیین خلاصه از سیستم شلر برخی توضیحات ضرورت دارد؛ در مقام نخست، شلر در نظریه‌ی عوامل ایده‌ای واقعی خود، نقش تعین‌بخش یک بعدی به هیچیک از عوامل واقعی یا ایده‌ای نمی‌دهد. به عبارت دیگر، ذهن و اراده‌ی بشری تنها توان «جهت دهی و هدایت» دارد. «روح ذره‌ای بیش از این نمی‌تواند انجام دهد!» در جایی که ایده‌ها نیرو، منافع، ثروت، سایق‌، و «مشغولیت‌»ی معطوف به نهادها نمی‌یابند، مطلقاً در تاریخ واقعی بی‌معنا هستند (هر قدر که ممکن است ایده‌ها دارای ارزش روحی باشند). هیچ چیزی مانند «چموشی ایده» (هگل) وجود ندارد، تا باعث شود که ایده‌ای در پس، منافع و عواطف قرار بگیرد (چنان که [گویی] قبل از آنان وجود داشته‌است)، و از آن‌ها «استفاده کند» و مآلاً برتر از آن‌ها باشد. شرایط و رویدادها برای چنین «چموش»ی یکسره بی‌اهمیت است، اما، از سوی دیگر، عوامل واقعی نیز هیچ کاری بیش از رهاسازی یا محدود کردن میزان تأثیر قدرت‌های روحی انجام نمی‌دهند و به هیچ معنا امر روحی را طابق‌النعل تعین نمی‌بخشد. تنها مشابهت‌های مشخصی به لحاظ سبک کلی میان منظومه‌ی عوامل واقعی و فرهنگ ذهنی وجود دارد. این وضعیت به هیچ روی نمی‌تواند برای دیدگاهی که قایل به آن است که یکی از این حوزه‌ها، دیگری را شکل می‌دهد (چنان که این نکته از سوی نظریات تاریخ ایدئولوژیک شخص‌گرا و طبیعت‌گرا جمع‌گرا ابراز شده است) حاصلی در بر داشته‌باشد. شلر بعدها نکته مهمی را با طرح این استدلال نشان داد؛ منظور آن‌که مشابهت‌های برخاسته از این واقعیت که «ساختارهای برتر روحی یک عصر یا گروه، که با آن‌ها تاریخ عوامل واقعی «جهت‌دهی» یا «هدایت» می‌شود و بر مبنای آن، تولید آثار در حوزه‌ی یکسره متفاوتی از تاریخ ذهن رخ می‌دهد، ساختارهای مشابهی هستند». در عین حال، فی‌المجلس این مطلب پرسشی را برمی‌انگیزد که چگونه این ساختار روحی (که قطعاً برای شلر بدین لحاظ از روح متمایز است) به ساختار روحی بعدی تبدیل می‌شود یا با آن جایگزین می‌گردد. سیستم شلری نمی‌تواند نیرو و توان روح مطلق را در دستگاه هگلی پذیرا شود. به علاوه، شلر آماده دعا برای مداخله الوهی نیست. عوامل واقعی نیز توان انجام این تحول ریشه‌ای را ندارند (در غیر این صورت امر روحی، هم در فرم، و هم در محتوا به عنوان بهای پذیرش تعین بی‌چون چرای عوامل واقعی نابود خواهد شد؛ نکته‌ای که شلر به هیچ معنا حاضر به پذیرش آن نیست).
▬ تنها راه حلی که معقول به نظر می‌رسد، حاوی دو نکته است؛ نخست، پذیرش رابطه‌ی دیالکتیکی ساختار روحی (نه روح) و منظومه‌ی فاکتوهای واقعی است (که در زمان بحران، یعنی، هنگام تغییر عامل واقعی مسلط، «شکاف» یا تغییر ریشه‌ای درون هر منظومه و میان آن دو منظومه رخ می‌دهد). نکته دوم، توجه به نقش و پایگاه یک جماعت «نخبه» در این تحول است. نظریه‌ی نخبگان شلر از این دیدگاه چنین است که ذیلاً می‌آید. شلر پس، از بیان اهمیت عوامل ایده‌ای (کارکرد آن‌ها در جهت‌دهی و هدایت) و عوامل واقعی (به عنوان عوامل منفی یا گزینش‌گر) تأکید می‌کند که:

• امر پوزیتیو، که تحقق بخش محتوای خالصاً فرهنگی است، همواره عمل مختارانه و اراده‌ی «عدد کوچکی» ی از افراد (عمدتاً افراد راهبر، الگو و پیشتاز) است که آن‌ها به نوبه‌ی خود بر اساس قانون معروف انتشار روانی، چه با تقلید آزادانه یا تقلید غیرآزادانه (کپی‌برداری) هدف پیروی «عدد بزرگ» (یعنی اکثریت) قرار می‌گیرند. از این طریق است که یک فرهنگ «اشاعه می‌یابد».

▬ استعمال تعبیر «پوزیتیو» در این‌جا، دارای اهمیت ویژه است؛ نخبگان نقطه‌ی متحدکننده‌ی امر روحی پوزیتیو و واقعیت منفی می‌شوند، اما، این علیت مختارانه‌ی آزاد و رهای افراد راهبر، علی‌الظاهر فقط در عصر یا دوره‌ای خاص اعمال می‌شود و به آن، نقش اعمال تغییر فرهنگی و تبدیل هر دو مجموعه واقعی و ایده‌ای داده نشده است و به نظر می‌رسد که شلر نیز چنین طرحی را پیشنهاد نمی‌کند. همراه با این مطلب، نخبگان به لحاظ ریشه فقط به معنای گروه‌بندی مبتنی بر فرهنگ است (cultivation)، اما، معنایی که در پی طرح آنیم، این واقعیت است که نخبگان در هر عصر یا دوره عناصر (شکل دهنده‌ی) منظومه روحی و واقعی نوظهور نیز هستند. با توجه به پرسشی که در اختیار داریم (تحلول ساختاری) این باز تعریف نتیجه‌ای ضروری است. مثلاً، در تحول از فئودالیسم به سرمایه‌داری (یعنی اعم از تغییر ساختاری ایده‌ای و ساختار حقیقی، یا تغییر در زیربنا و روبنا) بورژوازی در حال ظهور، جماعت نخبه‌ای را می‌سازد که به تغییر تفوق عامل واقعی (از سیاسی به اقتصادی) و ساختار روحی (از رمانتیسم به مکانیسیسم) کمک کرد. آن‌چنان که برای نیز همه‌ی ما واضح است، این بورژوازی فقط یک جماعت نخبه‌ی فرهنگی نبود. گروه‌بندی اجتماعی آن یک مبنای سیاسی اقتصادی (یعنی عامل واقعی مرتبط با آن) داشت. این دعوی با بسط نظریه‌ی شلری، عمدتاً به «نحوه» تغییر نظر دارد، در حالی که به «چرایی» تغییر توجه نکرده است. ما تا کنون در موضعی نبوده‌ایم که به تشریح این مسأله بپردازیم، اما، آن‌چه برای ما واضح است این است که در این باب نه دینامیسم درونی روح هگلی و نه مکانیسم طبیعی انگلسی، نمی‌توانند برای تبیین «نقاط بحرانی» تغییرت ریشه‌ای قابل قبول باشند. ما توضیحات بیشتر راجع به مسأله‌ی تحول ساختاری را به فصل آتی وامی‌گذاریم که موضوع بحران و جهان‌بینی را مورد توجه قرار می‌دهد.
▬ نکته دوم این است که گر چه شلر به ماهیت اجتماعی کل معرفت اشاره می‌کند، اما، او به سرعت مشخص می‌کند که این به معنای ماهیت اجتماعی «فرم» معرفت است و نه «محتوای»‌آن:

• ماهیت اجتماعی کل معرفت و همه‌ی فرم‌های تفکر و شهود و معرفت تردیدناپذیر است، اما، این در مورد محتوای کل معرفت و، حتی، از آن کمتر، ارزشگذاری به این محتوا که تردیدناپذیر است صدق نمی‌کند:، بلکه این انتخاب اهداف معرفت است که بر مبنای چشم‌انداز اجتماعی مسلط ناظر بر منافع، دارای ماهیت اجتماعی است.

▬ قیاس شلر در مورد نقش عوامل واقعی در بازکردن و بستن دریچه‌های [سد] نیز همین معنا را نشان می‌دهد. شلر طی نظریه خود از نسبیت‌گرایی فلسفی می‌گریزد؛ چنان که خود او این نکته را بیان داشت: «بر تعالی‌بخشی حوزه‌ی مطلق ایده‌ها و ارزش‌ها در کنار بالاتر بودن ایده ضروری بشری نسبت به سیستم‌های ارزشی تاریخی، با در نظر گرفتن کل چیزهایی مثل نظم‌های امور خیر، هدفها و هنجارهای اجتماعی انسانی در حوزه اخلاق، دین، قانون و هنر، در نسبیت ساده و شروط بر چشم‌انداز تاریخی و اجتماعی، هیچ چیزی را غیر از ایده منطق (Logos) عینی و ذاتی تضمین نمی‌کند». با این توضیح مثلاً، تذکر هوارد بِکر و هلموت اتو دالکه، که بر اساس آن سیستم شلری به پذیرش «ذهن یا ایده‌ها» به عنوان پدیدار پس‌زمینه‌ای همه‌ی پدیده‌ها غیرواقعی به نظر می‌رسد و یحتمل ناشی از در نظر نگرفتن توجهات و تمایزهایی باشد که شلر (هرچند در بسیاری از مواضع به صورت ضمنی) میان روح از یک سو و ساختار روحی از سوی دیگر، (دومی توسط فرد یا گروه «برگزیده» می‌شود) برقرار می‌کند.
▬ نکته سوم این است که گر چه شلر تأکید می‌کند که «”فرم‌های“‌کنش‌های ذهنی که معرفت از خلال آن‌ها به دست می‌آیند همیشه و لزوماً به لحاظ جامعه‌شناختی (یعنی ساختار اجتماعی) مشروط می‌شوند»، اما، از نظر او ساختار اجتماعی بلافصل مساوی با سازمان طبقاتی نیست. سازمان طبقاتی تنها در فاز «اجتماعی» (societal) موضوعیت پیدا می‌کند. به علاوه، او ایده‌ی یک ماهیت تماماً فراگیر طبقه را رد می‌کند و می‌گوید «این استدلال بی‌معناست که: «شما اول باید عضو پرولتاریا (یا فرضاً یک بورژوا) باشید تا بتوانید مقصود مرا درک کنید و حقیقت موضع مرا دریابید“». هم‌چنین، یک واقعیت معلوم دایر بر این‌که «وجهه‌نظر طبقاتی خلق و خو‌ها، و هم نوع تفکر را به نحو گسترده‌ای تعین می‌بخشد»، تنها به «قوانین ناظر بر شمار عمده [اکثریت] موارد مربوط می‌شود»، زیرا، «هر فرد علی الاصول می‌تواند به وجهه‌نظر طبقاتی خویش فایق آید». پس، از این مقوله‌بندی‌ها، بهتر می‌توانیم مثال شلر در مورد انواع فرمی تفکر که به لحاظ طبقاتی متعین‌اند را دریابیم:

• طبقه‌ی پایین‌تر.............| .............طبقه‌ی بالاتر
• آگاهی معطوف به آینده (نسبت به زمان آگاهی).............|.............آگاهی معطوف به گذشته
• تأکید بر شدن (در فکر شدن).............|.............تأکید بر بودن (در فکر بودن)
• جهان‌بینی مکانیکی.............|.............جهان‌بینی غایت‌شناختی
• رئالیسم (جهان را عمدتاً مسلم گرفتن به عنوان «عامل مقاوم» ).............|.............ایده‌آلیسم فلسفی (جهان را عمدتاً «ساحت ایده‌ها» دانستن)
• ماتریالیسم.............|.............روح‌گرایی
• استقراء و تجربه‌گرایی.............|.............معرفت پیشینی و عقل‌گرایی
• پراگماتیسم.............|.............روشنفکری‌گروی(intellectualism)
• خوش‌بینی نسبت به آینده و بدبینی نسبت به گذشته.............|.............بدبینی نسبت به آینده و خوش‌بینی نسبت به گذشته(«قدیما یادش به خیر»)
• تفکر برای یافتن تناقض‌ها یا تفکر دیالکتیکی.............|.............جست و جوی هم‌سنخی‌ها
• تفکری که مصروف نظریات مربوط به محیط و اجتماع است.............|.............تفکر وراثت‌مدار(nativistic)

▬ این بیان، بسیار خلاصه از نظریات عام شلر، بنیانگذار جامعه‌شناسی معرفت بود. گر چه، همان طور که هایدگر گفت، او «قدرتمندترین نیروی فلسفی» در «سرتاسر فلسفه‌ی معاصر» بود، اما، سیستم او که «به طرز اعجاب‌آوری پیچیده است» (چنان که بکر و دالکه به درستی معتقدند)، ریشه انبوهی از سوءتفاهمات اتهامات و حملات بی‌مبنا بوده است و در همان حال تا اندازه‌ای دلیلی بر انزوای نسبی او (بویژه در کشورهای انگلیسی زبان) در مقایسه با نظریات ساده‌تر در باب معرفت است.
▬ این کژفهمی‌ها نه تنها دامنگیر ناآشنایان با فلسفه ماکس شلر و کسانی که اساساً تنها دیدگاه‌های او را از دور شنیده‌اند (مانند پوپر و هورویتز) شده است،، بلکه، حتی، گریبانگیر افراد آشناتر، متأثرتر و نشان‌دارتر از او مانند مانهایم، گورویچ، مرتن، بکر، دالکه و اشتارک نیز بوده است.
▬ قبل از پایان این بخش باید متذکر شویم که تا جایی که ما دیدیم، نظریه‌های جامعه‌شناختی شلر راجع به معرفت با همه پیچیدگی‌ها و غموضش هم‌چنان بر سریر قدرتمندترین، قابل فهم‌ترین و اس‌وقس‌دارترین نظریات در نوع خود تکیه زده است.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.