فیلوجامعه‌شناسی

تأمل در مفهوم ”بازار“

فرستادن به ایمیل چاپ

فاستینو بالوه، مورخ ۱۹۵۶؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ انسان، نمی‌تواند همه خواسته‌هایش را به تنهایی و با تلاش‌های خود برآورد. خودبسندگی فردی یا به سخن دیگر، اقتصاد کاملاً درخودمانده و خودکفا ناممکن است؛ نوعی اقتصاد است که تنها در ناکجاآبادهایی هم‌چون ناکجاآباد رابینسون کروزوئه به آن برمی‌خوریم، اما، در زندگی واقعی انسان هرگز با آن روبه‌رو نمی‌شویم.
▬ انسان‌ها باید از دیگر همنوعان خود کمک بگیرند تا اجناس و خدماتی را که ندارند، بستانند و در عوض، اجناس و خدماتی را که می‌توانند عرضه کنند، به آن‌ها بدهند.
▬ به این خاطر اقتصاد خانوادگی در یک‌یک خانه‌ها پدید آمد؛ مرد خانه شکار می‌کرد یا ماهی می‌گرفت و در همان حال، اعضای خانواده‌اش را در برابر خطرات حفظ می‌کرد. اعضای خانواده هم در عوض، مراقب خانه و کاشانه بودند، غذا آماده می‌کردند، میوه‌های وحشی را که می‌دیدند در جنگل رشد کرده، جمع می‌کردند و لباس‌هایی بدوی می‌ساختند. هر فردی اجناس و خدماتش را با دیگران مبادله می‌کرد.
▬ شالوده اقتصاد کمک‌کارانه که از این رهگذر به دست آمد، تقسیم کار بود.
▬ بعضی‌ها هستند که تقسیم کار را ابداعی جدید می‌پندارند، اما، چنین نیست. تقسیم کار همیشه یک ویژگی ثابت فعالیت اقتصادی بوده.
▬ پروفسور فون میزس در کتابش، کنش انسانی، به درستی می‌گوید: «رابطه مبادله‌ای، رابطه بنیادین اجتماعی است».
▬ رابطه مبادله‌ای یا به بیانی ساده‌تر در زبان اقتصادی، مبادله، در بازار رخ می‌دهد. خانواده‌ای که زیادی تخم‌مرغ دارد، آن‌ها را در عوض، گوشت به خانواده دیگری می‌دهد که تخم‌مرغ می‌خواهد و گوشت اضافی دارد، اما، این کافی نیست. گاهی خانواده‌ای که تخم‌مرغ دارد و گوشت می‌خواهد، متوجه می‌شود که همسایه‌اش تنها ماهی اضافی دارد که بعد می‌تواند با گوشت مبادله شود.
▬ این روابط، آهسته‌آهسته پیچیده‌تر می‌شوند و بی‌دردسرتر این خواهد بود که فرد به بازاری عمومی برود تا هر چه را که از آن زیادی دارد، بدهد و در عوض، آن‌چه را که ندارد، بستاند؛ چه با مبادله پایاپای و مستقیم و چه به شیوه‌ای غیرمستقیم.
▬ با ابداع پول، مبادله کالاها آسان‌تر شد. پول در آغاز شکلی بدوی داشت، تا این‌که سکه که همه ما می‌شناسیم و استفاده می‌کنیم، به وجود آمد. از این به بعد، افرادْ اجناس و خدمات می‌دادند و پول می‌گرفتند؛ یا بر عکس.
▬ مبادله و تجارت، دیگر محلی نبود و در میان شهرها گسترش یافت و سر آخر بین‌المللی شد.
▬ همه آن‌چه تا این‌جا گفتیم، از مبادله گوشت با تخم‌مرغ در میان همسایگان گرفته تا تجارت بین‌المللی، بازار را تشکیل می‌دهند؛ محوری که کل حیات اقتصادی گرد آن می‌چرخد. بازار، شالوده هر اقتصادی است.
▬ در بازار، اشیا با خدمات یا اشیایی دیگر، خدمات با خدمات، یا اشیا و خدمات با پول مبادله می‌شوند. هر چه که بتواند در بازار مبادله شود، کالا  است.
▬ از نگاه دقیقاً اقتصادی، هر چه را که مبادله می‌شود، باید در زمره کالاها قرار داد. هر که رهسپار بازار می‌شود، در پی بده‌وبستانی است که خواسته‌ای را از او برآورد؛ به سخن دیگر جویای چیزی است که زندگی‌اش را دلپذیرتر کند. از این رو، در زبان انگلیسی و در چنین بافتی، برای اشاره به هر چه که بتواند مبادله شود، چه جنس باشد و چه خدمت، واژه commodity (کالا) به واژه merchandise (مال‌التجاره) ترجیح داده می‌شود. شیء زمانی ارزش دارد که کالا باشد و بتوان آن را در بازار مبادله کرد.
▬ ارزش همواره قضاوتی درباره شیء را می‌رساند، چون شیء در صورتی و تنها تا هنگامی ارزش دارد که طلب شود یا میلی به آن وجود داشته باشد. مثلاً، ممکن است میلیونری قطعه الماسی را صد هزار دلار بخرد و بعد ببیند در صحرایی دارد از تشنگی جان می‌دهد و نمی‌تواند در عوض، الماس خود که آن‌جا هیچ ارزشی ندارد، حتی، یک لیوان آب به دست آرد.
▬ می‌شنویم، مخصوصاً از اهالی اقتصاد ریاضی، که هر چه چیزی کمیاب‌تر شود، ارزشش بالاتر می‌رود، اما، این به هیچ رو حتمی نیست، چون چه بسا چیزی هر روز کمیاب‌تر شود و با این حال، هیچ باارزش نباشد، چون کسی خواهانش نیست. درشکه‌هایی که اسبْ آن‌ها را دنبال خود می‌کشد، این روزها خیلی کمیاب شده‌اند و با این حال، کسی خواهان آن‌ها نیست. هیچ ارزشی ندارند یا ارزششان بسیار کم است. به هر حال، تنها چیزهایی کالای اقتصادی هستند که آن‌ها را نداریم و سخت مشتاقیم که داشته باشیم، نه کالاهای مجانی مثل هوایی که فرو می‌بریم و در دسترس همه قرار دارد.
▬ تفاوت میان ارزش کاربردی و ارزش مبادله‌ای، نخستین بار از سوی ارسطو بیان شد، و بعد اقتصاددانان کلاسیک بسطش دادند. ارزش کاربردی فایده‌ای است که شیء در ذات خود دارد. ارزش مبادله‌ای چیزی است که شیء در بازار با آن مبادله می‌شود. ادعا شده که از نظر اخلاقی درست نیست که از کمیابی چیزی بهره بگیریم تا در عوض، بیش از ارزش کاربردی‌اش به دست آوریم.
▬ با این حال، این تمایز قابل دفاع نیست، چون گر چه درست است که اتومبیل معمولاً، ارزشی بیش از سوزن دارد، اما، کاملاً ممکن است که در حالتی عینی (بسته به زمان و شرایط) سوزن ارزشمندتر از اتومبیل باشد. خیاطی که محتاج سوزن است، نمی‌تواند با اتومبیل دوخت‌ودوز کند. هم‌چنین، اگر جایی بنزین نباشد، اتومبیل هیچ ارزشی ندارد. وانگهی، یک اتومبیل به قدر چند سوزن ارزش دارد؟ جواب دادن به این سؤال، سخت و، بلکه غیرممکن است، چون سودمندی هر یک از این دو به فراخور زمان و مکان تغییر می‌کند و دست آخر صرفاً قیمت‌هایی که در بازار به دست داده شده‌اند، رابطه ارزش مبادله‌ای دو کالا را برای ما عیان می‌کنند. به این دلیل نمی‌توان بر اساس ارزش کاربردی اتومبیل و سوزن، رابطه‌ای کمی میان ارزش آن‌ها برقرار کرد. همه آن‌چه می‌توان انجام داد، برآوردی کیفی با سرشتی کلی است، چون معمولاً، اتومبیل را باارزش‌تر از سوزن می‌دانند، اما، همیشه لزوماً چنین نیست و این تفاوت ارزشی را هم نمی‌توان همواره به شکلی کمی بیان کرد.
▬ راستش را بخواهید، ارزش کاربردی اشیا هم ثابت نیست، چون اختراع یا کشفی جدید یا صرفاً تغییری در سلایق مردم می‌تواند این ارزش را کمتر کند یا، حتی، پاک، نیست و نابود کند. مادران ما در گنجه‌هایشان، لباس‌ها و کلاه‌هایی داشتند که در روزگار آن‌ها ارزش کاربردی خیلی زیادی داشته‌اند و امروز ارزشی ندارند. از سوی دیگر، کلاه‌ها و لباس‌های امروزی که بسیار ساده‌تر، اما، بروزترند، کاملاً باارزشند.
▬ پنیسیلین، ارزش کاربردی داروهای زیادی را کم کرد، اما، داروهای دیگری هم‌چون استرپتومیسین، ترامیسین و کلرومیسین، ارزش کاربردی آن را کاهش داده‌اند. به این دلایل، مفهوم ارزش کاربردی هر چند بنیانی در واقعیت دارد، اما، هدفی را در اقتصاد برنمی‌آورد.
▬ برخی هم کوشیده‌اند که در کار، معیاری برای ارزش اشیا بیابند. این تلاش از این‌جا ریشه می‌گیرد که بر تعیین ارزش «عادلانه» پا فشرده‌اند و به این سان، مسأله‌ای اقتصادی را با مسأله‌ای اخلاقی که هیچ ربطی به آن ندارد، خلط کرده‌اند. این تلاش به دو صورت انجام شده. در روزهای آغازین اقتصاد کلاسیک گفته می‌شد که چون اشیا حاصل کار انسانی‌ای هستند که در بهره‌گیری از منابع طبیعی یا تبدیل آن‌ها صرف شده، ارزش آن‌ها باید بر حسب کاری که در تولیدشان انجام گرفته، حساب شود. سوسیالیست‌ها از این‌جا نتیجه گرفتند که کارگران باید همه درآمد کار خود را دریافت کنند و اتهام می‌زدند که سرمایه‌دارها ارزش مازادی را نزد خود نگه می‌دارند که بخشی از درآمد کار را که برای صِرف ادامه حیات کارگران لازم است، در خود دارد.
▬ اقتصاددانان کلاسیک، زود دریافتند که در وهله اول، سختی محاسبه باعث می‌شود که در نظر گرفتن کار انجام‌شده در تولید به عنوان معیار ارزش محصول، عملاً غیرممکن شود و افزون بر آن، کار لازم برای تولید یک شی به فراخور مکان و زمان، بسته به مهارت مدیران و کارگران در زمانی معین و میزان بهبود فنون و ابزارهای تولید در گذر سالیان تغییر می‌کند. از این رو، گفتند که ارزش اشیا را نه با کاری که تولیدکننده مجبور شده انجام دهد، بلکه با کاری که خریدار از انجام آن بی‌نیاز شده، اندازه بگیریم، اما، چون سخت است که تعیین کنیم خرید یک چیز واقعاً خریدار نوعی را از انجام چه قدر کار بی‌نیاز کرده، این سنجه هم بی‌ثمر از کار درآمد. خرید خودرو جهت توزیع محصول، شیرینی‌فروشی را از انجام مقدار معینی کار معاف می‌کند و کارخانه تولید جوراب یا فروشگاه رادیویی را از مقداری دیگر. حال آیا هر یک از این‌ها باید قیمت متفاوتی بپردازند؟
▬ بر این اساس، آیا باید برای معیار ارزش، نه به کاری که خریدار از انجامش بی‌نیاز شده، بلکه به کاری که در تولید انجام گرفته، بازگردیم؟ یا آیا برای پرهیز از این مشکلات باید ارزش هر چیز را با میانگین کاری که از قرار معلوم تولیدکنندگان مختلفش مجبور به انجام آن می‌شوند، تعیین کنیم؟ اما، این هزینه متوسط را باید بر چه بنیانی استوار کنیم و قرار است چه کسی تعیینش کند؟ دولت؟ آیا قیمتی که باید برای چیزهای مختلف بپردازیم، بایستی با حکم دیمی مقامات دولت تعیین شود، آن هم در حالی که آن‌ها مبنایی بیش از دیگران برای ارزش‌گذاری منصفانه ندارند؟ این دقیقاً همان کاری است که امروز در شوروی انجام می‌شود و نتیجه‌اش این است که مصرف‌کنندگان وقتی می‌بینند که دولتْ قیمتی از نگاه آن‌ها پایین را برای کالایی وضع کرده، برای خریدش شتاب می‌کنند، تا این‌که مقدار موجود آن تمام می‌شود و بعد دولت وادار می‌شود قیمت را افزایش دهد. بر عکس، وقتی مصرف‌کننده قیمتی را که دولت برای کالایی تعیین کرده، زیاد می‌پندارد، از خرید آن پرهیز می‌کند و این کالا برای مدتی نامعلوم فروخته نمی‌شود و در قفسه‌های انبار می‌ماند، سرمایه را از گردش خارج می‌کند و این خطر هست که خراب شود. بعد دولت برای این‌که خود را نجات دهد، وادار می‌شود که قیمت کالا را پایین آورد. به سخن دیگر، عرضه و تقاضا، حتی، در اقتصادهای دولتی هم تأثیرگذارند.
▬ عرضه و تقاضا، سازوکار بازار را که تعیین‌کننده قیمت است، می‌سازند؛ قیمت، ارزش اجناس و خدمات بر حسب یک کالای خنثی دیگر یعنی، پول است. این قیمت‌ها با رقابت در بازار، نه فقط در میان کسانی که اجناس و خدمات را می‌فروشند، بلکه هم‌چنین، در میان کسانی که به دنبال خرید آن‌ها هستند، به وجود می‌آیند. وقتی مقدار موجود از یک کالا زیاد است و فروشش سخت، فروشنده‌ها برای این‌که سرمایه‌ای که این کالا محصول آن است، از گردش بازنایستد و از خطر استهلاک آن به خاطر فساد یا کهنگی‌اش در اثر تغییر سلیقه مصرف‌کنندگان برهند، قیمت‌ها را کاهش می‌دهند و برای فروش کالای خود با هم رقابت می‌کنند. بر عکس، وقتی کالایی کمیاب است و همه طالب آن هستند، افراد حاضرند که برای به دست آوردنش قیمت بالاتری بپردازند و رقابت در میان کسانی درمی‌گیرد که به دنبال خرید آن هستند. با این همه، حالت اخیر کمابیش نادر است. معمولاً، فروشندگان هستند که با هم رقابت می‌کنند و از قیمت‌ها می‌کاهند تا خریداران را راضی کنند.
برداشت از دنیای اقتصاد
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.