فیلوجامعه‌شناسی

دمـ . . . ـوکراسی

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از آلن دو بنوا؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


░▒▓ گام اول بحث
▬ جرج ارول می‌گفت: «کسانی که از یک رژیم دفاع می‌کنند (فرقی نمی‌کند هر چه باشد)، آن را رژیم دموکراتیک می‌خوانند».
▬ و این نکته، مطلب تازه‌ای نیست.
▬ در ۱۸۴۹، «گیزو» مورخ و سیاستمدار فرانسوی نوشته است: «نفوذ و هیبت کلمه دموکراسی به حدی است که هیچ دولتی و هیچ حزبی جرأت و قدرت دم زدن ندارد مگر این که این لغت را روی پرچم خود حک کند». با این وصف آن چه امروز درست‌تر می‌نماید این است که همه دموکرات نیستند، اما، همه ادعا می‌کنند که دموکرات هستند و هیچ حاکم مستبدی را پیدا نمی‌کنید که نگوید تا بن دندان دموکرات است. کشورهای کمونیست شرقی نه تنها خود را دموکرات می‌خوانند، که البته، این نکته را قوانین اساسی آن کشورها نیز تکذیب نمی‌کند، بلکه می‌گویند دموکراسی حقیقی را فقط در ممالک کمونیستی می‌توان پیدا کرد و نه در این دموکراسی‌های «صوری» که کشورهای دموکرات لیبرال غرب باشند. به این ترتیب، حتی، اگر در خصوص معنا و مفهوم کلمه دموکراسی اتفاق نظر وجود نداشته باشد، صرف اتفاق نظر موجود درباره اهمیت این لفظ نوع مفهوم روحانی قریب به مقدس به آن می‌دهد که بحث درباره آن را مشکل می‌کند و این نکته را نویسندگان متعدد متذکر شده‌اند.
▬ در ۱۹۳۹، «تی. اس. الیوت» می‌گفت: «وقتی کلمه‌ای مثل دموکراسی، در چهار گوشه جهان، این‌طور معنای مقدس پیدا می‌کند و وقتی آدم‌ها تا این اندازه معنایی را که خود می‌خواهند به این لغت نسبت می‌دهند من از خود می‌پرسم آیا این کلمه هنوز معنا و مفهومی دارد؟»
▬  «برتران دوژوونل» در ۱۹۴۵، با صراحت بیشتری نوشته است: «این همه بحث درباره دموکراسی، و این همه دلیل و برهان له و علیه، مطلقاً فاقد اعتبار عقلی است، زیرا، جدل کنندگان درست نمی‌دانند از چه سخن می‌گویند».
▬  «جووانی سارتوری» می‌گوید: «اگر آدمی اهل خرق عادت باشد و بخواهد خلاف معتقدات متداول مردم حرف بزند می‌تواند دموکراسی را این طور تعریف کند که دموکراسی چیزی جز یک نام پر طنطنه نیست». و سرانجام، «ژولین فروند» با طنزی ظریف می‌گوید: «گفتن این که فلان کس دموکرات است دیگر اصلاً معنی ندارد، زیرا، آدم می‌تواند هم به سبک امریکائی‌ها و انگلیسی‌ها دموکرات باشد، و هم به سبک کمونیست‌های کشورهای شرقی و اهالی کنگو و حکومت کوبا. در چنین وضعی طبیعی است که من از صف» دموکرات بودن سر باز زنم، زیرا، همسایه من هم می‌تواند بگوید دموکرات است در حالی که هوادار دیکتاتوری است.

▬ پس، با این که لفظ دموکراسی عالم‌گیر شده معنای آن هنوز روشن نیست و به همین جهت باید زیادتر درباره آن تعمق کرد.

░▒▓ گام دوم بحث
▬ اولین نظریه‌ای که مورد قبول و تصدیق خیلی‌ها قرار گرفته این است که دموکراسی محصول ویژه عصر جدید است و منطبق است با متحول‌ترین مرحله سیر تاریخی رژیم‌های سیاسی. این عقیده غیر قابل دفاع است. دموکراسی، نه «متجدد» ‌تر و نه «متحول» ‌تر از سایر رژیم‌های سیاسی است. در تمام ادوار تاریخ، رژیم‌ها یا گرایش‌های معطوف به دموکراسی را ملاحظه می‌کنیم. این که تاریخ جهان تاریخ پیشرفت عالم است و سیر تاریخ سیر «خطی» است، حرف لغوی است که خصوصاً در حوزه تاریخ تحول رژیم‌های سیاسی، بی‌معنایی آن به ثبوت می‌رسد. به این دلیل می‌توان مثل بعضی لیبرال‌ها قبول کرد که فکر دموکراسی اندیشه‌ای است طبیعی و خودجوش و همان طور که مبادلات اقتصادی مستلزم وجود یک بازار است، سیاست هم مستلزم اداره امور به روش دمکراتیک است. در همین خط فکری است که «ژان باشلار» می‌نویسد: «اگر قبول کنیم که نوع بشر به حکومتی رغبت دارد که امنیت و نعمت و آزادی را برایش تأمین کند، نتیجه این می‌شود که هر وقت شرایط فراهم آید، دموکراسی به خودی خود ظاهر می‌گردد؛ نیازی نیست که انسان دست به دامن فکر و فلسفه دموکراسی شود».
▬ اما این شرایط کدامست که اگر فراهم آید، مثل آتش که گرما می‌آفریند موجب ظهور دموکراسی خواهد شد؟ تصریح این شرایط البته، کار آسانی نیست. حکومت استبداد مطلقه بر عکس، آن چه گاهی در مشرق زمین ملاحظه می‌شود در اروپا بسیار به ندرت پیدا شده است. از همان ابتدای تاریخ می‌بینیم که در روم باستان و در کتاب «ایلیاد» (هومر) و در کتاب «ودا»ی هندوان و بین اقوام هیتی مردم مجلس ترتیب داده‌اند و امور کشوری و لشگری خود را از طریق مشاوره حل‌وفصل کرده‌اند. علاوه بر این در جامعه هندو اروپایی شاه را انتخاب می‌کرده‌اند و تمام حکومت‌های سلطنتی قدیم در آغاز انتخابی بوده‌اند. «تاسیت» (مورخ لاتینی که در قرن اول مسیحی زندگی می‌کرده) نوشته است ژرمن‌ها، پیشوایان و سرکردگان خود را به اعتبار تقوای آن‌ها و پادشاهان خود را به جهت اصالت تبار ایشان برمی‌گزیند. حتی، در فرانسه نیز امر سلطنت، مدتی مدید، هم انتخابی، و هم موروثی باقی ماند.
▬ یعنی بعد از «پین لوبرف» (از ۷۵۱ تا ۷۶۸ پادشاه فرانسه) رسم بر این شد که پادشاه از میان اعضای یک خانواده معین برگزیده شود و بعد از «هوگ کاپه» (پادشاه فرانسه از ۹۸۷ تا ۹۹۶) بود که اصل انتقال سلطنت به اولاد ارشد به کرسی نشست. در اسکاندیناوی شاه را یک مجلس ولایتی به نام «تینگ» برمی‌گزیند و مجالس سایر ولایات مملکت، فرد منتخب مجلس اول را تأیید می‌کردند. سایر اقوام ژرمنی شهرها را آذین می‌بستند و با افراشتن بیرق تمایل خود را به انتخاب شخصیت مطلوب خود اظهار می‌کردند.
▬ در امپراتوری مقدس ژرمنی نیز امپراتور انتخابی بود. به این ترتیب که شاهزادگان آلمان (گراندالکتور) در مورد یک نفر اتفاق نظر پیدا می‌کردند و متفقاً او را برمی‌گزیدند. به طور کلی، در اروپا فقط از قرن دوازدهم به بعد بوده که سلطنت انتخابی کم‌وبیش در همه‌جا مبدل به سلطنت موروثی شده است. علاوه بر این، قبل از انقلاب فرانسه پادشاهان با همکاری پارلمان حکومت می‌کرده‌اند و اختیارات پارلمان چندان هم کم نبوده است. در تمام جوامع قدیم اروپائی، افراد «آزاد» از حقوق سیاسی برخوردار بوده‌اند. غرض از انسان «آزاد» شهروند است. شهروندها در روستاهای معاف از مالیات زندگی می‌کردند و مقررات مخصوص به خود را داشتند. پادشاهان پیش از اخذ تصمیم، با شوراهای خاصی مشورت و از اعضای این شوراها مصلحت‌جویی می‌کردند. این که حقوق عرفی در عمل قضایی تأثیر گذارده خود قرینه‌ای است بر این که مردم در انشای قانون «مشارکت» داشته‌اند. خلاصه کلام آن که نمی‌توان گفت که در قدیم، حکومت‌های سلطنتی فاقد مشروعیت مردمی بوده‌اند.
▬ قدیم‌ترین پارلمان دنیا در آیسلند، در سال ۹۳۰ مسیحی تأسیس شده و آن یک مجلس فدرال بوده به اسم آلتینگ که هر سال در منطقه مسکونی تینگس ولیرها تشکیل می‌یافته است. در حوالی سال ۱۰۷۶ «آدام دوبرم» نوشت «این‌ها شاه ندارند فقط قانون دارند». تینگ یا پارلمان محلی در عین حال، به معنای محل و مجمعی است که مردان «آزاد» یعنی مردان دارنده حقوق سیاسی برابر در موعد معینی در آن‌جا می‌شدند و به انشاء قانون می‌پرداختند و امور عدلیه را حل‌وفصل می‌کردند.
▬ در آیسلند، افراد «آزاد» از دو امتیاز برخوردار بوده‌اند که این امتیاز هیچ‌وقت مشمول مرور زمان نمی‌شده است. اول آن که حق داشتند اسلحه حمل کنند. دوم آن که حق داشتند به مجلس تینگ راه یابند. «فردریک دوران» می‌نویسد: آیسلندی‌ها توانسته‌اند سازمانی را اختراع کنند و به کار بیندازند که بی‌شباهت به اختراع یونانی‌ها نیست. یعنی، توانسته‌اند جماعتی متشکل از «شهروندان آزاد» تشکیل دهند. این شهروندان «آزاد» در راه بردن امور شهرشان مشارکت فعالانه می‌کردند و مردمی بودند بسیار بافرهنگ، با فکری بارور که روابطشان بر قدرشناسی و احترام متقابل مبتنی بود.
▬  «موریس گراویه» می‌گوید: «دموکراسی در ممالک اسکاندیناوی بسیار قدیم است و می‌توان منشاء و رگ و ریشه آن را، حتی، به تمدن دوره وایکینگ‌ها رسانید. در تمام اروپای شمالی، این سنت» دموکراتیک مبتنی بر یک حس بسیار نیرومند همبستگی بین افراد جامعه و معطوف به یک نوع رغبت به زندگی کردن با هم (همزیستی -همبودگی) بوده که غرض از آن در درجه اول تأمین منافع عامه بوده است، اما، در عین حال، در این‌گونه جوامع نوعی اعتقاد به سلسله مراتب هم وجود داشته و به همین جهت بوده که در بیان سازمان سیاسی آن‌ها لفظ «آریستو دموکراسی» یعنی، دموکراسی مبتنی بر حکومت برگزیدگان به کار می‌رفته است. این سنّت که بر پایه‌ی همکاری متقابل افراد و حس مسؤولیت مشترک قرار دارد هنوز هم در بسیاری از کشورها رایج است و سوئیس یکی از این کشورهاست.
▬ در کلیه ادوار تاریخ قرون وسطای اروپا، این فکر پیوسته مداومت داشته که مالک اصلی قدرت، مردم هستند، اما، در همین ادوار روحانیت مسیحی قائل به این بوده است که منشاء کلیه قدرت‌ها ذات خداوند است؛ و باز در همین ایام برخی از متفکرین گفته‌اند که قدرت ودیعه‌ای است الهی که از طرف مردم به پادشاه تفویض می‌شود.
▬ از این تاریخ به بعد، این مفهوم که قدرت منشاء الهی دارد، اما، توسط مردم به پادشاه سپرده شده است، به شکل غیر مستقیم و به صورتی مطرح می‌شود که مردم یکسره کنار گذاشته نشوند. «مارسیل دوپادو» مفهوم حاکمیت مردم را بیان می‌کند و نکته پرمعنا آن که این کار را به این منظور انجام می‌دهد که تفوق امپراتور بر کلیسا را به کرسی بنشاند. (امپراتور مورد نظر او «لویی دوباویر» بوده است). در آن روزگار مردم با فرمانروایان تفاوت اصولی نداشته‌اند و به همین جهت است که در متون قدیمی، مدام لفظ «مردم و بزرگان» را به کار می‌برده‌اند. در این جا باید تمایلات دموکراتیک در روم باستان، در جمهوری‌های محلی قدیم ایتالیا و قصبات فرانسه و فلاندر و مناطق شمال آلمان و

░▒▓ گام سوم بحث
▬ این همه بحث درباره‌ی دموکراسی، و این همه دلیل و برهان له و علیه، مطلقاً فاقد اعتبار عقلی است، زیرا، جدل کنندگان درست نمی‌دانند از چه سخن می‌گویند.
▬ بسیاری از مردم با وجود پذیرش انتقادهایی که به دموکراسی وارد است، بر این نکته انگشت می‌گذارند که دموکراسی در مقایسه با دیگر رژیم‌ها دست‌کم این امتیاز را دارد که استبداد را به خود راه نمی‌دهد و به این اعتبار رژیم‌های دموکراتیک به عنوان رژیم‌هایی تعریف می‌شوند که در آن‌ها قدرت محدود است.
▬ معنای حقیقی و نه مجازی دموکراسی «قدرت مردم» است، اما، مفهوم «قدرت مردم» را می‌توان به شیوه‌های بسیار متفاوت تعبیر کرد.
▬ دموکراسی یونان و روم، به «عموم» توجه داشت و بنیان آن بر همزیستی اندام‌وار انسان‌ها بود؛ اما، دموکراسی جدید که وارث دین مسیح و فلسفه‌ی روشنگری قرن هیجدهم است، شهروندان را افرادی «خودبنیاد» تلقی می‌کند و پیش از هر چیز آنان را از زاویه‌ی باربری که مفهومی مجرد است می‌بیند. به این ترتیب، در محدوده‌ی این دو نوع دموکراسی، واژه‌هایی چون «دولت- شهر»، «مردم»، «ملت» و «آزادی» معانی متفاوتی می‌یابد.
▬ قانون اساسی ولایات سوئیس و قاعده بسیار قدیمی «آزادی روستا» که در بسیاری از نقاط اروپای غربی حاکمیت داشته یاد کرد. علاوه بر همه این‌ها باید خاطر نشان کرد که در قرون وسطی دهات و بلوکات بر مبنای همکاری صنفی و معافیت‌های گمرکی بین مناطق خود اتحاد می‌کردند و در عین معاضدت و کمک متقابل و همیاری، هدف‌های اقتصادی و سیاسی داشتند و گاهی با پادشاه یا کلیسا درمی‌افتادند. طبقه بورژوازی شهرنشین که در شرف تکوین بود تکیه‌گاه آنان به شمار می‌رفت. گاه نیز پیش می‌آمد که دستگاه سلطنت برای مبارزه با فئودال‌ها از اتحاد بلوک‌ها و دهات استفاده می‌کرد و موجب تسریع رشد طبقه بورژوازی سوداگر می‌شد.
▬ واقع امر این است که اکثریت عظیم رژیم‌های سیاسی که در تاریخ به ثبت رسیده‌اند از نوع رژیم‌های مختلط هستند. «فرانسوا پرو» می‌نویسد: «تمام دموکراسی‌های قدیم را نوعی حکومت اشرافی یا بهتر بگوییم اصل سلطنت، حقا یا عملاً تعدیل می‌کرده است. از دیدگاه ارسطو قانون اساسی که» سولون تدوین کرده بود به این اعتبار که حکومت ر به مجمع معدودی از فرزانگان می‌سپرد «الیگارشیک» است و به این اعتبار که بلندپایگان به صورت انتخابی نصب می‌شوند «اشرافی آریستو کراتیک» است و به این اعتبار که تشکیل محکمه می‌دهد دموکراتیک است به طوری که به نظر ارسطو قانون اساسی تألیف سولون متضمن مزایای کلیه انواع رژیم‌های سیاسی است.
▬ در همین زمینه پولیب، مورخ رومی هم مطالبی دارد. او می‌گوید در حکومت روم باستان به اعتبار قدتی که «کنسول» ‌ها داشتند، سلطنت انتخابی بود، به اعتبار اختیاراتی که مجلس سنا داشت، حکومت اشراف (آریستوکراسی) بود، و به اعتبار حقوقی که مردم داشتند دموکراسی.
▬ سیسرو هم در کتاب «جمهور» همین مطالب را می‌گوید. حکومت سلطنتی منافی دموکراسی نیست و رژیم‌های پادشاهی مشروطه و پارلمانی روزگار ما حقیقت این نکته را به اثبات می‌رساند. در ۱۷۸۹ فرانسه حکومت سلطنتی داشت و همین حکومت بود که از همه طبقات جامعه دعوت کرد تا دور هم جمع شوند و مجلس کنند. پاپ پی دوازدهم می‌گفت: «اگر دموکراسی را به معنای وسیعش ملاحظه کنیم می‌بینیم که به صورت‌های گوناگون متجلی شده است، و هم در حکومت‌های سلطنتی، و هم در حکومت‌های جمهوری متحقق می‌گردد. دسامبر ۱۹۴۴».
▬ این را هم اضافه کنیم که تجربه‌ی روزگار جدید نشان می‌دهد که هم رژیم‌های متشابه می‌توانند در انواع بسیار متفاوت جوامع جا بیفتند، و هم رژیم‌های متفاوت می‌توانند در جوامع متشابه عمل کنند. جوامع غربی روزگار ما، ساختمان بسیار متجانس و متشابهی دارند، اما، نهادها و قوانین اساسی آن‌ها گاهی با هم بسیار متفاوت است.
▬ حال، اگر بخواهیم دموکراسی را معنی کنیم با کار دشواری مواجه خواهیم شد. تأمل در اشتقاق کلمه بی‌فایده است. معنای حقیقی و نه مجازی دموکراسی «قدرت مردم» است، اما، این مفهوم «قدرت مردم» را می‌توان به شیوه‌های بسیار متفاوت معنی کرد. معقول‌ترین طریقه این است که دموکراسی را از لحاظ تاریخ مطالعه کنیم. این روش متوقف بر این است که بگوییم دموکراسی حقیقی قبل از هر چیز یک نظام سیاسی بوده است که در یونان و روم باستان و جود داشته و همین‌ها بوده‌اند که هم لفظ دموکراسی، و هم معنای آن را، یعنی، اسم و مسمّی را اختراع نموده‌اند.

░▒▓ گام چهارم پحث
▬ اما مفهوم دموکراسی، در فکر سیاسی جدید، تا قبل از پایان قرن هفدهم ظاهر نمی‌شود. تازه این فکر در قرن هفدهم هم به صورت کمرنگ و محو و در یک متن معمولاً، تحقیرآمیز به کار می‌رفته است. تا قبل از انقلاب کبیر فرانسه، مترقی‌ترین فلاسفه در عالم رویا خواب رژیم مختلطی را می‌دیدند که مزایای یک حکومت سلطنتی «روشن‌بین» را با مزایای یک رژیم پارلمانی یک جا داشته باشد. «منتسکیو» برای مردم حق نظارت قائل می‌شد، اما، راه بردن امور جامعه را مربوط به آن‌ها نمی‌دانست. «روبسپیر» یکی از نوادر اشخاص زمان انقلاب فرانسه است که در اواخر حکومت خود علناً طرفدار دموکراسی شده بود و این کار او البته، سبب نشد که در سال‌های بعد بین مردم محبوبیت چندانی کسب کنند. روبسپیر دموکراسی را به صورت رژیمی تعریف می‌کرد که در آن مردم نمایندگان خود را برمی‌گزینند و می‌گفت دموکراسی «وضعی است که در آن مردم بر مبنای قوانینی که خود تدوین کرده‌اند، آن چه را که قادر به تحقق آن هستند انجام می‌دهند و آن چه را نمی‌توانند خود انجام دهند به وسیله منتخبین خود واقعیت می‌بخشند» (خطابه پنجم فوریه ۱۷۹۴).
▬ در امریکا، در آغاز قرن اخیر، با پیدایش دموکراسی جکسون و تأسیس حزب دموکرات کلمه دموکراسی متداول شد، در صورتی که در ابتدا این کلمه را به عنوان مفهوم مخالف «جمهوری» به کار می‌بردند. در اثنای مباحثاتی که در سراسر نیمه اول قرن نوزدهم در اروپا درباره قانون اساسی جریان داشت، لفظ دموکراسی از اقیانوس اطلس عبور کرد و دوباره به اروپا وارد شد و کتابی که «توکویل» تحت عنوان «دموکراسی در امریکا» نوشت موفقیت بزرگی پیدا کرد و این کلمه را در عداد کلمات متداول در زبان مردم درآورد. با این که فلاسفه و رجال سیاسی قرن هیجدهم در گفته‌ها و نوشته‌های خود به آثار فیلسوفان یونان زیاد استناد می‌کنند، تأثیر یونان و روم به عنوان یک سرمشق حقیقتاً سیاسی بسیار ضعیف بوده است. حکمای این دوره بیشتر به اسپارت توجه داشتند تا به آتن و در مذاکرات سیاسی که زیر عنوان «اسپارت یا آتن» صورت می‌گرفت پیش داوری و نادانی نقش مهمی داشت و اغلب سبب می‌شد که طرفداران «اعمال قدرت برای برقراری مساوات» با هواداران «لیبرالیسم میانه رو» در بیفتند.
▬ برای مثال، روسو از آتن نفرت داشت و احساسات محبت‌آمیز خود را نسبت به اسپارت قویاً اظهار می‌کرد. به نظر او اسپارت در درجه اول مملکت مردان برابر بود. برخلاف او «کامیل دمولن» می‌خروشید و مساوات طلبی افراطی رایج در اسپارت را آشکار می‌کرد و مسؤولیت شیوع این نوع افکار را به گردن «بریسو» رهبر حزب «ژیروندن» می‌انداخت. مرام این حزب، جمهوری‌خواهی و طرفداری از مراجعه به آرای عمومی و رعایت قانون و آزادی اقتصادی و در واقع، ترجمان افکار بورژوازی روشن‌بین فرانسه در دوره انقلاب کبیر فرانسه بود.
▬  «کامیل دمولن» می‌گفت: این مرد (یعنی بریسو) «همشهری‌های خود را با هم برابر کرده است همان طور که یک طوفان مهیب کشتی شکستگان را با هم برابر می‌کند». بازگشت به دموکراسی یونانی و برقرار شدن آن در جهان امروز، نه تنها انسان‌ها را به هم نزدیک می‌کند، بلکه در واقع، بازگشت به نوعی تلقی می‌کند، بلکه برداشت از مردم و جامعه است که دو هزار سال مساوات‌طلبی و عقل‌گرایی و ستودن آدم‌های بی‌ریشه، آن را تیره و تار کرده است.
▬ اگر دموکراسی به معنای غربی آن ریشه در تاریخ تشکیلات و نهادهای سیاسی اروپا دارد، و اگر دموکراسی لیبرال با اخلاق دینی یهودی و مسیحی و نیز با فلسفه‌ی روشنگری قرن هجدهم اروپا عمیقاً مربوط است، پیاده کردن چنین نظامی را در کشورهای جهان سوم چگونه باید توجیه کرد؟
▬ در قرن هیجدهم، در همان زمانی که مقدمات دموکراسی از نوع لیبرال فراهم می‌شد، جریان فکری دیگری هم در حال شکل گرفتن بود که می‌توان آن را توتالی‌تری نامید. این دو شکل دموکراسی زمانی از بدنه‌ی مشترک خود جدا شدند که مبانی مشترکشان به محک انقلاب کبیر فرانسه آزموده شد.
▬ جریانی که در کشورهای دموکراتیک لیبرال به تدریج همه‌چیز را همسان و هم‌طراز می‌کند، خود نوعی استبداد است که ویژگی‌ها و جنبه‌های توتالی‌تری آن دست‌کمی از سرکوبی مردم و اردوگاه‌های کار اجباری و رژیم‌های توتالیتر ندارد.
▬ به هر تقدیر مجادله این دو گروه کم‌وبیش سطحی باقی ماند و تذکر ضرورت رجوع به یونان باستان و احترام به آن بیشتر لفظی بود تا واقعی، به طوری که «سن ژوست» از مشاهیر انقلاب کبیر فرانسه وقتی که در مقابل، کنوانسیون (مجلس مؤسسان انقلاب) صحبت می‌کرد از دموکراسی یونان و روم باستان به عنوان استعاره‌ای برای تجدد قوای دموکراسی در بعد جهان خالی است. افکار اینان جهان را پر می‌کند و برقراری مجدد آزادی را مژده می‌دهد.
▬ پس، اگر بخواهیم دموکراسی حقیقی را مطالعه کنیم باید به سوی دموکراسی یونان روی آوریم، نه این که رژیم‌های امروز جهان را که به این صفت موصوف هستند در نظر بگیریم. مقایسه کردن دموکراسی‌های جهان باستان با دموکراسی‌های جدید در حکم یک نوع «مشق خطّ» آسان و متداول شده است نکات کلی در مقایسه این است که دموکراسی‌های عهد باستان دموکراسی مستقیم و بی‌واسطه بوده است درحالی‌که دموکراسی‌های از نوع دوم (به علت وسعت سرزمین و حجم جمعیت) دموکراسی‌های مبتنی بر انتخاب وکیل است و نیز این‌که بردگان در دموکراسی آتن محلی از اعراب نداشتند و روی این اصل ادعا می‌کنند که دموکراسی آتن آن قدرها هم دموکراسی نبوده است.
▬ حقیقت این است که این دو اظهار نظر، اندکی «سرهم بندی» شده است. تحولات سیاسی و اجتماعی قرن ششم قبل از مسیح و اصلاحات ناشی از قوانین «سولون» زمینه را برای دموکراسی آتن فراهم کرد تا «آلکمئونید کلیستن» که در سال ۵۰۸ از تبعید برگشت اصلاحات اساسی خود را انجام دهد. دموکراسی اصلاح شده بعد از سال ۴۶۰ به طرزی استوار برقرار شد و یک قرن و نیم ادامه یافت. «پریکلس» که در ۴۶۱ به جای «افیالتس» نشست باعث شهرت فوق‌العاده یونان شد. ولی، تحصیل شهرت برای دموکراسی مانع از آن نشد که پریکلس بیش از سی سال، کم و بیش مثل یک پادشاه، قدرت خود را در مملکت تنفیذ کند.
▬ از دیدگاه یونانی‌ها، دموکراسی را نخست در چهارچوب مناسباتش با دو نظام دیگر یعنی، حکومت استبدادی و حکومت اشراف باید تعریف کرد. دموکراسی سه شرط دارد: برابری در مقابل، قانون (ایزونومی)، حق برابر در رسیدن به کلیه مناصب (ایزوتیمی)، و آزادی بیان (ایزوگوری). دموکراسی آتن، دموکراسی مستقیم یا دموکراسی بی‌واسطه بود. یعنی، کلیه شهروندان می‌توانستند در مباحثات انجمن نمایندگی یا «اکلزیا» شرکت کنند. شور و کنکاش در مجلسی به نام «بوله» یا شورا انجام می‌گرفت، ولی، مقام تصمیم‌گیرنده واقعی یک مجلس متشکل از مردم بود. این مجلس سفیر می‌فرستاد، در باب جنگ و صلح تصمیم می‌گرفت، لشکرکشی می‌کرد یا سپاه را فرامی‌خواند، طرز عمل کارگزاران را بررسی می‌کرد، فرمان صادر می‌کرد و قوانین را به تصویب می‌رساند، شهروند جدید می‌پذیرفت و در خصوص مسائل و مرافعاتی که مربوط به امنیت عمومی می‌شد داوری می‌کرد. خلاصه «مردم به جای این که فقط فرمانروایان خود را انتخاب کنند، خود حکومت می‌کردند». «ژاکلین دورومی یی» متن سوگندنامه آتنی‌ها را به این شرح نقل می‌کند: «من با زبان خود، با عمل خود و با اظهار رأی خود و اگر بتوانم با دست خود کسی را که بخواهد دموکراسی را واژگون کند، خواهم کشت. و اگر کس دیگری واژگون کننده دموکراسی را از میان ببرد من در مقابل، خدایان از او به عنوان مردی درستکار و پاک‌دامن که دشمن مردم را کشته است تقدیر خواهم کرد» !
▬ به این ترتیب، دموکراسی آتن در درجه اول، متعلق به جماعت شهروندان یعنی، جماعت مردم آتن بود که در انجمن نمایندگی یا «اکلزیا» گرد هم می‌آمدند. شهروندان به اعتبار تعلقشان به یک «دموس»، که مفهومی است هم ارضی، و هم اداری و اجتماعی، طبقه‌بندی می‌شدند. کلمه دموس از لغات لهجه یونانی رایج در «دورید» ایالت مرکزی یونان باستان است. این کلمه هم به معنی مردم ساکن یک سرزمین است، و هم به معنی خود آن سرزمین و این دو مفهوم با یکدیگر رابطه ناگسستنی دارد. این، کیفیت سرزمین است که شرایط خاص مردم ساکن در منطقه را تعیین می‌کند.
▬ تا حدودی، معنای «دموس» و «اتنوس» (یعنی مردم از یک نژاد) با یکدیگر مطابقت دارد. دموکراسی به اعتبار وجود فرد تأسیس نشده، دموکراسی به اعتبار وجود «پولیس» یعنی، شهری که جماعت به هم پیوسته و سازمان‌یافته‌ای در آن زندگی می‌کند وضع گردیده است. اگر بردگان از رأی دادن ممنوع هستند به این جهت نیست که برده هستند، بلکه به این علت است که اینان شهروند نیستند. کدام دموکراسی را سراغ دارید که به غیر شهروندان اجازه رأی دادن داده باشد؟
▬ مفاهیم شهروندی و آزادی و برابری حقوق سیاسی و حاکمیت مردم مفاهیمی است که با هم پیوستگی تام دارد. در امر شهروندی عامل اساسی محل زادگاه و اصل و نسب است. یعنی، از کجا می‌آئید و به چه کسی نسب می‌رسانید؟ پریکلس پسر «اگزانتیپ» بود و از ناحیه کولارگوس می‌آمد. از ۴۵۱ به بعد یکی از شرایط شهروند شدن آن بود که پدر و مادر شخص یونانی باشند. مفهوم شهروند (پولیتس) چون به اعتبار اصل و نسب تعریف می‌شود در مقابل، مفهوم غیر شهروند (ایدیوتس) قرار می‌گیرد؛ و این مفهوم اخیر خیلی زودرنگ تحقیرآمیز می‌پذیرد (به طوری که ایدیوتس که در ابتدا به معنی آدم بی‌اصل‌ونسب بوده، بعداً مفهوم خرفت و ابله پیدا می‌کند). به این ترتیب می‌بینیم که نقش شهروند از منزلت شهروند ریشه می‌گیرد که آن خود کاملاً فرع بر زادگاه شهروند است. به عبارت دیگر شهروند بودن به معنای تعلق به وطنی است که هم یک سرزمین است، و هم یک تاریخ دارد. آدم‌ها آتنی‌زاده می‌شوند، اما، آتنی نمی‌شوند(مگر در موارد استثنایی و کمیاب). این را هم بگوییم که در سنت آتن ازدواج با بیگانه کار پسندیده‌ای نیست. این برابری سیاسی که قانون وضع کرده ناشی از یک زادگاه مشترک است. زادگاه مشترک برابری سیاسی به متولدین آن محل می‌دهد و این محیط زادگاه است که حق شهروندی انفرادی را به افراد می‌بخشد. ریشه‌ی دموکراسی آتن در مفهوم زادبوم شهروند قرار درد. عملکرد دموکراسی با اصل و نسب کارگزاران دموکراسی پیوسته است. اهالی آتن در قرن پنجم قبل از مسیح در ستایش از خود پیوسته می‌گفتند که «مردم بومی آتن بلندآوازه هستند». یونانی‌ها دموکراسی خود را روی همین اسطوره زادبوم بنا کرده بودند. در زبان‌های یونانی و لاتین، کلمه آزادی هم از واژه منشاء و زادگاه مشتق می‌شود. انسان آزاده در درجه اول کسی است که «رگ و ریشه» دارد(در لاتین کلمه لیبری-که لیبرته آزادی به فرانسه، از آن آمده-به معنای فرزندان است).
▬  «امیل بنونیست» می‌نویسد: از «تبار نیکوزاده شدن و آزاد بودن در واقع، یک چیز است». به همین ترتیب، در زبان آلمانی باستان خویشاوندی واژه «فرای» (آزاد) و «فرویند» (دوست)حاکی از این است که در اصل، مفهوم آزادی متضمن پیوستگی متقابل آزادی و دوستی است. ریشه هند و اروپایی «لود» که لغات لاتینی «لیبر» و یونانی «لوتروس» از آن مشتق شده، سرانجام، معنای «اشخاصی» را پیدا کرده که به مردم خاصی تعلق دارند(مقایسه کنید با «لویته» به معنای آدم‌ها). در مجموع، این کلمات از ریشه‌ای مشتق می‌شود که به معنای «رشد و گسترش» است. به این ترتیب، معنای اصلی «آزادی» به هیچ وجه به معنای «آزاد کردن»، یعنی، رهایی از قیود تعلق به یک جماعت خاص نیست. بر عکس، آزادی بر تعلق فرد به جماعت تأکید دارد، و خود این تعلق آدم را به صفت آزاد موصوف می‌کند. این است که وقتی یونانی‌ها از آزادی صحبت می‌کنند غرضشان به هیچ وجه رهایی از قیمومت «سیته» یا «دولت شهر» و گریختن از قیودی نیست که هر شهروند به آن مقید است. غرض یونانیان از آزادی، حق و توانایی سیاسی تضمین شده به وسیله قانون است که شهروند در امور شهر دخالت کند، در مجالس رأی بدهد و کاگزاران را انتخاب کند. آزادی، تفرقه و نفاق را مشروع نمی‌کند، بلکه خلاف آن را موجه می‌سازد. یعنی، پیوندی که شخص را به «دولت شهر» وصل می‌کند مایه آزادی شهروند می‌شود. آزادی از دیدگاه یونان باستان به معنای خودمختاری نیست. آزادی یونانی مبتنی بر مشارکت است. این آزادی از محدوده جماعت فراتر نمی‌رود و در چهارچوبه «دولت شهر سیته» تنفیذ می‌شود. آزادی ناشی از تعلق است. آزادی فردی که تعلقی نداشته باشد و در متن جماعت جایگیر نباشد کاملاً بی‌معناست.
▬ یعنی گر چه درست است که آزادی رابطه مستقیم با مفهوم دموکراسی دارد، اما، این نکته را هم باید اضافه کرد که آزادی قبل از هر چیز آزادی مردم یعنی، آزادی جمعی است و آزادی شهروندان از آن ناشی می‌شود. آزادی مردم یا به عبارت دیگر آزادی دولت شهر (سیته) مبنای برابری حقوق سیاسی افراد است یعنی، حقوقی که به افراد به عنوان شهروند تعلق می‌گیرد. لازمه آزادی و شرط اول آن استقلال یا عدم وابستگی است، اما، انسان در جامعه زندگی ممکن نیست. در یونان باستان افراد تا همان حدی آزادند که دولت شهر آن‌ها آزاد است.
▬ وقتی که ارسطو، انسان را به عنوان «حیوان سیاسی» و موجود اجتماعی تعریف می‌کند و موقعی که دولت شهر را مقدم بر فرد می‌خواند و می‌گوید که فرد استعدادهای بالقوه‌ی خود را در جامعه مبدل به فعل می‌کند، غرضش از این‌گونه سخنان آن است که انسان را از شهروند نمی‌توان جدا کرد و انسان را از چهارچوبه یک جماعت متشکل (به قول یونانی‌ها پولیس و به قول رومی‌ها سیویتاس) نمی‌شود خارج کرد و به اعتبار است که می‌بینیم ارسطو پیش از ظهور فلسفه لیبرالیسم جدیدی که فرد را مقدم بر جامعه می‌داند و انسان را، به عنوان یک فرد، فی حد ذاته، چیزی بیش از یک شهروند تلقی می‌کند، با این فلسفه مخالفت کرده است. نتیجه این می‌شود که در یک «جماعت متشکل از مردان آزاد» منافع شخصی افراد نمی‌تواند منافع عامه را زیر پا بگذارد. باز هم ارسطو می‌گوید: اگر عدالت را ملاک قضاوت قرار دهیم تمام قوانین اساسی که نفع عامه را نظر دارد عملاً درست است. بر خلاف آن چه که در آثار «اوری پید» دیده می‌شود در نوشته‌های «اشیل» (اسخیلوس) «دولت شهر» مرتبابه صورت یک کلیت مطرح می‌گردد. «فینلی» می‌نویسد: «این همه بذل توجه به مفهوم جماعت، که دین مقبول دولت و اساطیر و سنن موجود هم به تقویت آن مشغولند، مبنای اساسی و عملی پیروزی دموکراسی در آتن بده است. فینلی در جای دیگری می‌نویسد: در یونان» آزادی به معنای حکومت قانون و مشارکت در تصمیم‌گیری بود و نه داشتن حقوق سلب نشدنی.
▬ مورخ دیگری به نام «پل ون» می‌نویسد: «اطاعت از قانون به معنای سرسپردگی و بذل همت در راه تحقق اراده مردم بود». این، آزادی است که قانونیت را می‌آورد. «سیسرو» می‌گفت: «ما برای این که آزاد باشیم خدمتگزاران قانون هستیم». ارسطو در عین حالی که می‌گوید آزادی اصل اساسی دموکراسی است روی این نکته تأکید می‌کند که برابری اصل اساسی دموکراسی نیست. نزد یونانی‌ها مساوات وسیله‌ای است در خدمت دموکراسی و نه علت به و جود آورنده آن.
▬ برابری سیاسی، ناشی از اصل شهروندی، یعنی، تعلق به یک جماعت است. برابری ناشی از این واقعیت است که افراد یک جماعت (یعنی افراد یک دولت شهر) هر قدر هم نسبت به یکدیگر متفاوت باشند لااقل این وجه اشتراک را دارند که همه شهروندند و همگی به یک طریق شهروند هستند. به این ترتیب برابری حقوق به هیچ وجه انعکاس اعتقاد به یک نوع برابری طبیعی و فطری نیست. این حقوق برابر که برای مردم منظور شده تا بتوانند در مجلس شرکت کنند به این معنا نیست که آدم‌ها همه با هم برابرند (و نه این که خوب است برابر باشند). مقصود این است که آدم‌ها به سیاق مشابهی به شهر خود تعلق دارند و به همین اعتبار امتیازات مشابهی دارند برای این که از حق انتخاب که خاص شهروندان است بهره بگیرند. سیاست یک فن یا یک هنر است و برابری افراد وسیله‌ای است که نسبت به انسان، خارجی است یعنی، ذاتی انسان نیست، بلکه وسیله‌ی اعمال حاکمیت شهروند است. برابری، نتیجه منطقی وابستگی مشترک مردم به یکدیگر است و در عین حال، شرط اول مشارکت همگانی به شمار می‌آید.
▬ به نظر یونانی‌ها، درست این است که همه‌ی شهروندان در کار سیاست شریک باشند، نه به این اعتبار که انسان فی حدّ ذاته در همه جای دنیا حقوق لایزالی دارد. افراد به اعتبار شهروند بود نشان در راندن سیاست سهیم هستند. خلاصه آن که جان کلام سیاست در یونان باستان اصل شهروندی است نه برابری افراد. دموکراسی یونان صورت یا شکل یک رژیم سیاسی است که در آن آزادی مبتنی بر اصل برابری همه‌ی شهروندان در استفاده از حقوق مدنی و سیاسی است.
▬ دانشمندانی که درباره‌ی دموکراسی‌های یونان و روم باستان تحقیق کرده‌اند اختلاف عقیده زیاد دارند. از دیدگاه بعضی از این متفکران، دموکراسی آتن یک سرمشق تحسین‌برانگیز وطن‌پرستی و فضایل مدنی لازم برای شهروندی و ایثار و مقدم داشتن منافع عام بر منافع شخصی است (فرانچسکو نیتی). از نظر برخی دیگر، یونان باستان مقرّ احزاب سیاسی قائل به مداخله مستقیم در امور است(پل وین) و به نظر گروهی دیگر، دموکراسی یونان عمیقاً «توتالیتر» (جیووانی ساتوری). به‌طورکلی همه محققان اتفاق نظر دارند که تفاوت میان دموکراسی‌های باستان و دموکراسی‌های جدید بسیار است، اما، عجیب این جاست که برای ارزیابی ثبات و قوام دموکراسی‌های قدیم، محققان دموکراسی‌های جدید را به عنوان ملاک و مناط می‌گیرند. این‌گونه استدلال کردن شگفت‌انگیز است. زیرا، همان طور که دیدیم دموکراسی به این صورت و مفهومی که در رژیم‌های سیاسی امروز به کار برده می‌شود، پدیده‌ای متأخر است.
▬ در مرحله‌ی دوم تحقیق، پژوهندگان در باب دموکراسی‌های قدیم تأمّل کرده‌اند و دیده‌اند که آن دموکراسی‌ها با دموکراسی‌های جدید فرق‌ها دارد و نتیجه گرفته‌اند که دموکراسی‌های قدیم از دموکراسی‌های روزگار ما کمتر «دموکراتیک» بوده است. حقیقت این است که باید یک استدلال معکوس کرد و گفت: دموکراسی زائیده یونان است، حالا قضاوت‌ها درباره‌ی آن هر چه می‌خواهد باشد. اگر رژیم‌های «دموکراتیک» روزگار ما با دموکراسی آتن متفاوت است معنی‌اش این می‌شود که دموکراسی امروز اصولاً با دموکراسی به معنای راستین آن اختلاف پیدا کرده است.
▬ اکنون، به درستی می‌توان دید که گرفتاری و نقطه‌ضعف معاصران ما در کجاست.
▬ امروزه، هر کسی معتقد است که دموکرات است و به کامل‌ترین صورت هم دموکرات است، و چون دموکراسی یونان را کاملاً منطبق با دموکراسی‌های یونانی نمی‌یابد، ناگزیر یونانی‌ها را کمتر از خود دموکرات می‌پندارد.
▬ به این ترتیب می‌رسیم به این حرف غیر منطقی که دموکراسی‌های قدیم را به علت عدم انطباق آن‌ها با دموکراسی‌های جدید، نمی‌توان دموکراسی به نظر بسیاری از اندیشمندان هیچ راه‌ورسم دموکراتیکی وجود ندارد که حکومت را کاملاً در برابر خودکامگی و استبداد صاحب اختیاران تضمین کند. دیکتاتوری نوعی فساد یا بیماری است که ظهور آن همیشه ممکن است و همه‌ی نظام‌های سیاسی را متساویا، اما، به اشکال گوناگون تهدید می‌کند.

░▒▓ گام پنجم بحث
▬ تضادی که محافل لیبرال بین دموکراسی و توتالیتریسم می‌بینند قابل‌تردید است، زیرا، تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که حکومت‌های توتالیتر جدید از همان ایدئولوژی ریشه گرفته‌اند که دموکراسی‌های معاصر از آن زاده شده‌اند.
▬ توکویل: آزادی در زمان‌های گوناگون و به صورت‌های متفاوت بر مردم ظاهر شده است. آزادی هیچ‌گاه منحصراً به یک وضع اجتماعی خاص مربوط نبوده و در جاهای دیگری غیر از رژیم‌های دموکراتیک نیز دیده شده است. پس، آزادی خصوصیت ممیزه‌ی دوره‌های رواج دموکراسی نیست.
▬ جووانی سارتوری: در آغاز، آرمان آزادی‌خواهی یک اندیشه‌ی دموکراتیک نبوده است. آزادی از لوازم دموکراسی است، اما، میوه‌ی دموکراسی نیست و این دو مطلب بسیار با هم فرق دارد.
▬ درحالی‌که در دموکراسی‌های قدیم مردم مستقیماً در تنفیذ قدرت شرکت می‌کردند و در دموکراسی‌های جدید، در بهترین حالات، مردم به طرز بسیار غیر مستقیم در تمشیت امور نظارت می‌کنند.
▬ در این که دموکراسی‌های قدیم و دموکراسی‌های جدید نظام‌هایی کاملاً متفاوت هستند شکی نیست، حتی، تشبیه یکی از این دو به دیگری هم مغایر حقیقت است. دموکراسی‌های قدیم و دموکراسی‌های جدید فقط در اسم اشتراک دارند وگرنه تحولات تاریخی که منجر به ظهور آن‌ها شده کاملاً متفاوت است.
▬ اما ببینیم اختلاف در کجاست. اگر تصور کنیم که دموکراسی یونان، دموکراسی مستقیم است و در دموکراسی‌های امروز اخذ تصمیم به صورت غیر مستقیم صورت می‌بندد و اختلاف این دو نوع دموکراسی در همین است، اشتباه کرده‌ایم. فرق این دو نوع دموکراسی ناشی از اختلاف عقیده درباره‌ی انسان و روابط اجتماعی و یک تصور خاص از عالم یعنی، یک جهان‌بینی خاص است. دموکراسی یونان و روم به «عموم» توجه داشت و جماعت را در نظر می‌گرفت، دموکراسی جدید قبل از هر چیز ناظر به فرد است، منافع فرد را در نظر دارد، فردگراست، حال آن‌که دموکراسی باستان مفهوم شهروندی را بر مبنای زادگاه شهروند تعریف می‌کرد و بعد از آن شهروندان را به مشارکت در امور دولت شهر وا می‌داشت.
▬ دموکراسی جدید، شهروندان را به صورت افراد خودبنیاد تلقی می‌کند و قبل از هر چیز آنان را از زاویه مساوات که مفهومی مجرد است می‌بیند. بنیاد دموکراسی باستان بر همزیستی اندام‌وار است و همبودگی‌اندام‌وار یعنی، «بنی آدم اعضای یکدیگرند».
▬ اما دموکراسی جدید که وارث دین مسیح و فلسفه روشن گرانه قرن هجدهم است، صرفاً به فرد توجه دارد. به این ترتیب است که در محدوده‌ی این دو نوع دموکراسی، کلمات «دولت شهر» و «مردم» و «ملت» و «آزادی» معانی کاملاً متفاوتی پیدا می‌کند.
▬ در همین زمینه، با گفتن این که دموکراسی یونان به این علت دموکراسی مستقیم بود که تعداد محدودی از شهروندان در آن شرکت می‌کردند، حق مطلب ادا نشده است.
▬ چنین نیست که دموکراسی مستقیم، فقط به شمار معینی از مردم منحصر و محدود باشد. دموکراسی یونان خصوصاً با این امر ارتباط داشت که یونانی‌ها مردم نسبتاً همگن و متجانسی بودند و از این همگونی که بنیاد دموکراسی آن‌ها بود آگاهی داشتند. گردش درست چرخ دموکراسی یونان و دموکراسی آیسلند در درجه اول ناشی از این بوده است که مردم این نواحی فرهنگ هماهنگ و به هم پیوسته و یکدستی داشته‌اند و خیلی روشن حس می‌کردند که همه به هم تعلق دارند.
▬ اعضای یک جماعت هر چه به هم نزدیک‌تر باشند، بیشتر در احساسات یکدیگر شریک می‌شوند، بیشتر به یک «نظام ارزشی واحد» ایمان می‌آورند، بیشتر به طرز مشابهی جهان را نظاره می‌کنند و تلقی‌شان از روابط اجتماعی بیشتر یکسان می‌شود و از این رو، برای آنان آسان‌تر می‌شود که تصمیمات خود را در جهت تأمین خیر عمومی بگیرند بدون این که احتیاج به گذشتن از معبر یک میانجی مثل وکیل و نماینده و نهاد و غیر آن داشته باشند.
▬ بر عکس، یونان، در جوامع روزگار ما، میانجی‌ها متعددند، زیرا، دیگر در این جوامع «حس تعلق به جمع» و معاضدت وجود ندارد. آرزوهای مردم در این جوامع مشتق از نظام‌های ارزشی متناقض است که دیگر نمی‌توان بر مبنای آن‌ها تصمیم واحدی اتخاذ کرد. از زمانی که «بنژامن کنستان» کتابی درباره‌ی آزادی نوشت، به وضوح می‌توان ملاحظه کرد که خود مفهوم آزادی تا چه حد تحت تأثیر مکتب‌های فکری فردگرای مساوات طلبی دگرگونه شده است. بازگشت به دموکراسی یونانی فقط این خاصیت را ندارد که مردم را به هم نزدیک می‌کند، بازگشت به دموکراسی یونانی و برقراری آن در جهان امروز بازگشت به نوعی تلقی از مردم و جامعه است که دو هزار سال مساوات‌طلبی و عقل‌گرایی و ستودن آدم‌های بی‌ریشه آن را تیره و تار کرده است.

░▒▓ گام ششم بحث
▬ بهترین رژیم سیاسی کدام است؟ چنین سؤالی بی‌معنی است. هیچ رژیم سیاسی وجود ندارد که فی حدّ ذاته، یعنی، قطع نظر از زمان و مکان و مقتضیات خاص، برتر از سایر رژیم‌ها باشد. برای مسائل انسانی یک راه حل منحصربه‌فرد وجود ندارد. شکل همه جوامع و ملل ثابت و لایتغیر نیست. اگر گفته شود بهترین حکومت آنست که زیادتر منافع مردم را تأمین کند، این هم جواب نمی‌شود، زیرا، مسأله‌ی تازه‌ای را مطرح می‌کند. مسأله تازه این است که در تعریف «منافع عمومی» اتفاق رأی وجود ندارد. هر کس منافع عمومی را به گونه‌ای تعریف می‌کند. (رفاه-خوشبختی-قدرت -عاقبت به خیری...) و این تعاریف متناقض هستند. البته، می‌توان جواب داد بهترین رژیم آن است که به «ارزش‌ها» ی مورد احترام یک ملت بهتر شکل ببخشد، اما، این پاسخ هم تا اندازه‌ی زیادی مبهم است. بر حسب ادوار و عهود، مقتضیات می‌تواند دگرگونه شود. انتظارات در زمان صلح با انتظارات در زمان جنگ فرق دارد و همه میدانند که «حکومت قانونی» یک کشور هنگامی که «حالت اضطراری» پیش می‌آید اگر بخواهد به همان صورت حکومت قانونی معمولی باقی بماند چقدر دست و پایش بسته می‌شود.
▬ اگر مورد دموکراسی را در نظر بگیریم، بلافاصله این سؤال پیش می‌آید که آیا این رژیم در تمام دنیا قابل استفاده است؟ دلایلی برای شک کردن در دست است. از یک طرف ریشه‌های دموکراسی به معنای غربی آن در تاریخ تشکیلات و نهادهای سیاسی اروپا قرار دارد و از سوی دیگر، دموکراسی لیبرال با اخلاق دینی یهودی و مسیحی و نیز با فلسفه روشنایی قرن هجدهم اروپا عمیقاً مربوط است. در این صورت، پیاده کردن چنین نظامی در کشورهای جهان سوم چگونه قابل توجیه است؟ حقیقت این است که دموکراسی یک پدیده اجتماعی و فرهنگی غربی است که در واقع، نفس انتشار آن در اقطار عالم مجوزی شده است برای مقبولیت عام آن.
▬ به همین جهت است که اصولاً «کیفیت» یک نظام سیاسی را به خودی خود نمی‌توان اثبات کرد. دست بالا را که بگیریم می‌توانیم سعی کنیم نشان دهیم که در فلان شرایط خاص و برای رسیدن به فلان هدف خاص، فلان رژیم را به فلان رژیم دیگر می‌توان ترجیح داد. تمام متفکرانی که گفته‌اند دموکراسی بهترین رژیم است، از این که حقیقت مفهوم دموکراسی را فی حدّ ذاته اثبات کنند سر باز زده‌اند و معمولاً، به مقایسه متوسل شده‌اند و گفته‌اند که دموکراسی معایبی دارد، ولی، معایب آن کمتر (و یا کم ضررتر) از سایر رژیم‌هاست. با این وصف، حتی، این طرز برخورد با قضیه هم مسأله اعتبار اصول و ضوابط مورد قبول متفکّر را پیش می‌کشد. از این رو، ساده‌ترین راه این است که فکر کنیم «بهترین رژیم» اصلاً وجود خارجی ندارد و مزایا و معایب هر رژیمی را به اعتبار اصول اعتقادی خودمان باید ارزیابی کنیم.
▬ از دموکراسی، دو دسته ایراد گرفته‌اند. انتقادات دسته اول راجع به اصل و اساس دموکراسی است. خرده‌گیران از این دست، ضد دموکراسی هستند. دسته‌ی دیگر برخلاف گروه اول می‌گویند که به ندرت می‌توان رژیم دموکراتیکی پیدا کرد که منطبق با «ایده‌آل» و تئوری «دموکراسی» باشد. این‌ها پیشنهادهایی می‌کنند که متضمن راه حل‌های احتمالی نیز هست. مطالعه تاریخ نشان می‌دهد که محققان متوالیا و به تناوب، برخی موضع اول و بعضی رویه دوم را اختیار کرده‌اند. ما در این بخش خصوصاً به تأمل درباره استدلالات مربوط به دسته اول می‌پردازیم.
▬ در گذشته، هم متفکران چپ‌اندیش، و هم نویسندگان راست‌نگر از اصل دموکراسی انتقاد کرده‌اند. مثلاً، بر خلاف تصور مشهور سندیکالیست‌های انقلابی فرانسه (در فاصله زمانی ۱۹۱۴-۱۸۹۶) مثل «ژرژ سورل»، «ادوار برت»، «پاتو»، «پوژه»، «پلوتیه» و، حتی، «پرودن» و «بلانکی» از دیدگاه خرده‌گیری از دموکراسی، از مردانی مثل «بنالد» و «ژوزف دو مستر» و «مورا» و «کارلایل» و «اسپنسر» دست‌کمی نداشته‌اند.
▬  «فلوبر» می‌گوید که مراجعه به آرای عمومی «مایه‌ی سرافکندگی هوشمندان» است و «منتا لامبر» مراجعه به آرای مردم را مادّه‌ای زهرآگین تلقی می‌کند. «بالزاک» می‌گوید دموکراسی «یک اصل کاملاً غلط» است و «اگوست کنت» می‌نویسد «حاکمیت مردم یک دروغ ننگ آور» است. «ارنست رنان» می‌گوید: «انتخابات سبب می‌شود که تعدادی انسان با افکار متوسط دور هم جمع می‌شوند و این مجموعه افکار، پائین‌تر از حدّ ذهن متوسط‌ترین پادشاهان است». از این گونه قول‌ها زیاد می‌توان نقل کرد. نظرات نویسندگانی که نامشان ذکر شد پیروان و مدافعان بسیار پیدا کرده است.
▬ اغلب این منتقدین، انسان‌های سرشناسی هستند. به نظر آنان دموکراسی قلمرو تفرقه و تشتت و بی‌ثباتی و نیز عرصه دیکتاتوری اکثریت و باعث میان‌مایگی و کم‌استعدادی است. رژیم‌های مبتنی بر حزب بازی، وحدت ملی را ضایع می‌کند و یکنوع حالت جنگ داخلی به وجود می‌آورد که گاه این‌جا را به آتش می‌کشد و گاه آن‌جا را. انتخابات و پارلمان‌بازی باعث می‌شود که افراد کم‌هوش میان‌مایه به قدرت برسند چون تعداد کسانی که در فعالیت‌های سیاسی شرکت می‌کنند زیاد است، بازی سیاسی خلاصه می‌شود در کشمکش افراد برای تأمین منافع شخصی؛ و این امر خود سبب افزایش عوام فریبی می‌گردد که نتیجه‌اش فراموش شدن منافع عمومی است. در چنین صورتی، فرمانروایان و صاحب‌اختیاران و کارگزاران چون میل دارند انتخاب شوند قادر نخواهند بود طرح‌های درازمدت ارائه دهند یا تصمیماتی بگیرند که در عین ضرورت، مخالف میل مردم است. علاوه بر این مسؤولین منتخب مردم انواع و اقسام مطالبات منفی را تشویق می‌کنند درحالی‌که این‌گونه مطالبات با منافع عمومی تضاد دارد. کارگزاران منتخب مردم به زبان اکثریت توده صحبت می‌کنند و برای راضی نگاه داشتن سواد اعظم پست‌ترین غرایز آن‌ها را می‌ستایند. دموکراسی الزاماً به هرج‌ومرج و لذت‌جویی توده‌ها و یک مشت مردم مساوات‌جوی مادّی منجر می‌شود. مفهوم نفع عام به یک مفهوم مبتذل تبدیل می‌گردد و معلوم می‌شود که «قلمرو آزادی» چیزی جز قلمرو مادّه و مقدار و کمیّت نیست. «شارل مورا» می‌گوید: دموکراسی «آن چه را که مردم در ادوار پیش آفریده‌اند می‌بلعد». دیکتاتوری همه مردم و اختناق افکار جایگزین حکومت یک فرد می‌گردد و ارتقاء رتبه آدم‌های کم استعداد همه ملت را به حضیض میان‌مایگی می‌کشاند. «کریستین پرو» می‌نویسد: «دموکراسی همه آدم‌ها را با هم برابر می‌کند و سطح فکر آن‌ها را پایین می‌آورد، زیرا، برابری و تنزل فهم و شعور عمومی در ذات دموکراسی نهفته است. خلاصه این‌که اشخاص حقیر مجری قانون می‌شوند».
▬ افراد، اغلب این‌گونه اعتقادات را درست می‌دانند، ولی، به هر صورت دموکراسی را با سایر رژیم‌ها نیز مقایسه می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که بسیاری از انتقادات وارد به دموکراسی به سایر رژیم‌ها نیز وارد است. زیرا، این‌گونه انتقادات مآلاً به خصوصیات ثابت طبیعت انسان مربوط می‌شود. به هر صورت، عقیده رایج این است که دموکراسی، لااقل این امتیاز را دارد که استبداد را به خود راه نمی‌دهد، و به این اعتبار، رژیم‌های دموکراتیک به مثابه رژیم‌هایی تعریف می‌شوند که در آن‌ها قدرت محدود است و رژیم‌های غیر دموکراتیک آن‌هایی هستند که در آن‌ها قدرت حد و حصر ندارد. به این ترتیب، خروج دموکراسی مترادف با سقوط در استبداد فردی است. چرچیل حرف مشهوری دارد: فقط وقتی می‌توان گفت دموکراسی بدترین رژیم‌هاست که هیچ رژیم دیگری جز دموکراسی وجود نداشته باشد. «ژان ماری لوین» رهبر جبهه ملی فرانسه (که یک حزب دست راستی افراطی است) از این حرف چرچیل اتخاذ سند کرده و گفته است: من «دموکرات چرچیل مآب» هستم. امتیازی که فرمول چرچیل درد این است که خیال آدم را راحت می‌کند تا درباره شکل‌های ممکن‌الحصول دموکراسی فکر نکند. (می‌گوییم شکل‌های ممکن، چون درباره رژیم‌های سیاسی که هنوز چشم بشر به آن نخورده) است نمی‌توان فکر کرد خلاصه این‌که اگر چه ممکن است دموکراسی یک نظام منفور باشد، اما، نظام‌های سیاسی دیگر بیش از دموکراسی کراهت دارند. نتیجه این می‌شود که دموکراسی دیگر «بهترین رژیم» به شمار نمی‌آید، بلکه به عنوان «رژیم کم‌عیب و نقص‌تر» از آن یاد می‌شود.
▬ این دو راهی «دموکراسی یا دیکتاتوری» ممکن است اسباب حیرت شود، اما، باید اذعان کرد که این حیرت اساسی ندارد و تحصیل آزادی همیشه الزاماً با گسترش دموکراسی توأم نبوده است. البته، اکثریت قریب به اتفاق رژیم‌هایی که در تاریخ اروپا سراغ داریم منافی آزادی نبوده‌اند. به طوری که «توکویل» نوشته است: «آزادی در زمان‌های گوناگون و به صورت‌های متفاوت بر مردم ظاهر شده است. آزادی هیچ‌وقت منحصراً به یک وضع اجتماعی خاص مربوط نبوده و در جاهای دیگری غیر از رژیم‌های دموکراتیک نیز دیده شده است. پس آزادی خصوصیت ممیزه دوره‌های رواج دموکراسی نیست».
▬ این عقیده «توکویل» را «جووانی سارتوری» تائید می‌کند و می‌گوید: «در آغاز، آرمان آزادی‌خواهی یک اندیشه دموکراتیک نبوده. آزادی از لوازم دموکراسی است، اما، میوه دموکراسی نیست و این دو مطلب خیلی با هم فرق دارد». از سوی دیگر، تجربه نشان می‌دهد که رژیم‌های دموکراتیک هم می‌توانند حکومت اختناق و استعمار و گاهی وحشت باشند. «آلن» می‌گفت: «دموکراسی که آن قدر به نظر(در تئوری)زیبا می‌آید در عمل می‌تواند به چیزی هراس‌انگیز بدل شود» و این نکته مصداقی از این تعبیر فرنگی است که «زمین دوزخ را با نیّات پاک فرش کرده‌اند». همه می‌دانند که «دموکراسی‌های توده‌ای» شرق به چه حال و روزی افتاده‌اند و همه به یاد می‌آورند که در انقلاب کبیر فرانسه بعد از این که اعلامیه حقوق بشر منتشر شد چگونه «دوره وحشت» پیش آمد و کشتار مردم ایالت «وانده» به وقوع پیوست(در ۱۷۹۳ روستائیان غرب فرانسه که سلطنت طلب بودند علیه انقلابیون شوریدند و تلفات بسیار دادند)، اما، این عقیده که مراجعه به آرای عمومی آدم‌های افراطی را خلع سلاح می‌کند به این علت که در هر جامعه‌ای میانه‌روها اکثریت را تشکیل می‌دهند درست نیست و وسعت دامنه‌ی انتشار یک فکر را در میان مردم به هیچ‌وجه نباید دست‌کم گرفت. پس از این لحاظ هم جای امید چندانی نیست.
▬ تضادی که محافل لیبرال بین دموکراسی و حکومت توتالیتر مشاهده می‌کنند به نظر مشکوک می‌آید. تحقیقات اخیر با این که از زاویه‌های گوناگون انجام شده است نشان می‌دهد که رگ و ریشه حکومت‌های توتالیتر جدید در همان ایدئولوژی قرار دارد که دموکراسی‌های معاصر از آن بیرون آمده‌اند. این ایدئولوژی‌ها فلسفه مساوات‌طلبی و عقل‌گرایی خاص فلسفه روشن‌فکرانه قرن هیجدهم است. «تالمون» می‌نویسد: «در قرن هیجدهم در همان زمان که مقدمات دموکراسی از نوع لیبرال فراهم می‌شد، مقدمات جریان فکری دیگری هم به وجود می‌آمد که می‌توان آن را توتالیتر نامید. این دو مشکل دموکراسی زمانی از بدنه مشترک خود جدا شدند که مبانی مشترکشان به محک انقلاب کبیر فرانسه آزموده شد». و سرانجام، این نکته را هم نباید فراموش کرد که حکومت‌های توتالیتر صورت‌های گوناگون به خود می‌گیرند، و هم شکلی و همسانی و شباهتی که به تدریج در ممالک دموکراتیک لیبرال همه چیز را هم‌طراز می‌کند خود یک نوع استبداد است که «توکویل» از آن وحشت داشت و خصوصیات و جنبه‌های توتالیتر آن دست‌کمی از سرکوبی مردم و اردوگاه‌های کار اجباری در رژیم‌های توتالیتر ندارد.
▬ پس، باید متوجه این حقیقت بود که هیچ راه و رسم دموکراتیکی وجود ندارد که حکومت را در مقابل، خودکامگی و استبداد صاحب اختیارات به طور قطع تضمین کند. همان طور که ارسطو می‌گفت، یک دولت مردم پناه می‌تواند به یک دولت ستمگر تبدیل شود. دیکتاتوری، خاص حکومت‌های سلطنتی یا حکومت چند نفر آدم (به فرنگی الیگارشی) نیست. دیکتاتوری نوعی بیماری یا فساد است که ظهور آن همیشه ممکن است و کلیه نظام‌های سیاسی را متساویا، ولی، به اشکال متنوع تهدید می‌کند.
مأخذ: اطلاعات سیاسی-اقتصادی
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.