فیلوجامعه‌شناسی

مسأله‌ی روشنفکری در ساختارهای مدرن دموکراتیک

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از کارل مانهایم؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ گفتگوی سیاسی، دارای سرشتی است که از بنیاد با گفتگوی علمی و نظری تفاوت دارد؛ بدین معنا که نه تنها در پی اثبات حقانیت خویش است (در بهترین حالت)، بلکه هم‌چنین، در صدد است که شالوده هستی اجتماعی و فکری حریفش را ویران کند. بنا بر این، بحث سیاسی به نحوی عمیق‌تر در بنیاد وجودی نفوذ می‌کند، تا آن نوع بحثی که فقط چند «دیدگاه» دست‌چین شده محتوای اندیشگی آن باشد و فقط «تناسب نظری» استدلال را رعایت کند. کشمکش سیاسی چون از آغاز صورت عقلایی شده‌ای از مبارزه برای سلطه‌جویی اجتماعی است، به پایگاه اجتماعی حریف، حیثیت عمومی و اعتماد به نفس او حمله می‌آورد. در این مورد تعیین این‌که آیا تصعید یا جانشین ساختن مذاکره و گفتگو (آن هم در وضعیت جاری آن که نسبیت‌گرایی مهارگسیخته، بحث سیاسی را از مبانی روشن به دور ساخته است) به جای حربه‌های کهن مبارزه، یعنی، کاربرد مستقیم زور و فشار، به راستی پیشرفت‌های اساسی در زندگی انسانی به شمار می‌رود یا نه، کار دشواری است. در حقیقت، تحمل رنج جسمانی ظاهراً، مشکل است، اما، اراده به تخریب معنوی که در موارد بسیار جای آن را گرفته است، شاید از آن هم تحمل ناپذیرتر باشد. پس، موجب شگفتی نیست که، بخصوص در این حوزه، هرگونه انکار و نفی نظری به تدریج به حمله‌ای بسیار بنیادی‌تر به کل موقعیت زندگی حریف تغییر شکل می‌دهد و دشمن با ویران‌سازی نظریه‌های حریفش امیدوار است که موقع و مقام اجتماعی او را متزلزل کند. باز، تعجبی ندارد که در این کشمکش، که در آن از همان آغاز نه تنها به گفته‌های یک شخص، بلکه به گروهی نیز توجه می‌شود که آن شخص سخنگویش است و برای اقدام مورد نظر، دلایلش را پیش می‌نهد، اندیشه را در ارتباط با آن وجهی از هستی می‌نگرد که بدان وابسته است.
▬ در مباحثات سیاسی دموکراسی‌های جدید، که عقاید به طور آشکارتری نماینده گروه‌های معینی بودند، تعین اجتماعی و وجودی اندیشه آسان‌تر درک می‌شد. در اصل، این سیاست بود که نخست به کشف روش جامعه‌شناختی در بررسی پدیده‌های فکری و معنوی نایل شد. اصولاً در مبارزه‌های سیاسی آدمیان برای نخستین بار به انگیزش‌های ناخودآگاه جمعی که هدایت‌کننده مسیر اندیشه بود پی بردند. مباحثه سیاسی اصولاً فقط نوعی دلیل‌آوری نظری نیست، بلکه دریدن پرده تلبیس‌ها و برداشتن نقاب از چهره آن انگیزه‌های ناآگاهانه‌ای است که هستی گروه را به آمال فرهنگی و استدلال‌های نظری‌اش می‌پیوندد، اما، به همان اندازه که علم جدید سیاست، به یاری جنگ افزارهای نظری، نبردهایش را پیش می‌برد، فرایند پرده‌دری نیز تا ریشه‌های اجتماعی نظریه نفوذ می‌کند.
▬ سیاست، می‌تواند از جهان‌نگری خود به منزله حربه‌ای استفاده کند؛ سیاست صرفاً مبارزه‌ای در راه کسب قدرت نیست، بلکه در واقع، نخست فقط هنگامی اهمیت اساسی می‌یابد که در رگ هدف‌هایش خون نوعی فلسفه سیاسی، همراه با نوعی جهان‌نگری سیاسی، بدواند. می‌توانیم از ترسیم جزء به جزء این تصویر که چگونه با افزایش روح دموکراتیک، نه تنها حکومت، بلکه حزب‌های سیاسی نیز کوشیدند برای تعارض‌هایشان نظم علمی و بنیان فلسفی فراهم آورند، کاملاً صرف نظر کنیم. قشرهای روشنفکری، بر طبق نیازهای جامعه‌ای صنعتی و نیازهای خودشان، اعمال جمعی را نه بر پایه اعلام صریح اصول عقایدشان، بلکه بیشتر بر پایه نظام پندارهایی که به نحو عقل‌پسندی قابل توجیه بود استوار می‌سازند.
▬ نتیجه‌ی در هم آمیختگی سیاست و اندیشه علمی آن شد که به تدریج هر نوع اصول سیاسی، دست کم در شکل‌هایی که خود را برای پذیرفته شدن در آن‌ها عرضه می‌کرد، رنگمایه‌ای علمی یافت و هر نوع گرایش علمی، به نوبه خود، رنگی از سیاست بر چهره داشت.
▬ این آمیختگی، علاوه بر تأثیرات منفی، تأثیراتی مثبت داشت، از جمله آن‌که نشر عقاید علمی به قدری آسان شد که قشرهای هرچه وسیع‌تری در تمامی هستی سیاسی خودناگزیر بودند برای مواضعشان توجیهات نظری بجویند و از این راه آموختند (اگر چه غالباً به شیوه‌ای بسیار تبلیغاتی) که درباره جامعه و سیاست با مقوله‌های تحلیل علمی بیندیشند. برای علوم سیاسی و اجتماعی نیز از این لحاظ مفید واقع شد که ادراکی مشخص و عینی درباره واقعیت کسب کردند و، در نتیجه، مضمونی برای مسائلشان یافتند؛ مضمونی که پیوندی مداوم میان آن علوم و حوزه‌ای از واقعیت که می‌بایست به آن بپردازد (یعنی جامعه) برقرار می‌ساخت. بحران‌ها و مقتضیات زندگی اجتماعی زمینه ساز مایه‌هایی برای پژوهش تجربی، تفسیرهای سیاسی و اجتماعی، و فرضیه‌هایی بودند که رویدادها به وسیله آن‌ها تجزیه و تحلیل‌پذیر می‌شدند.
▬ لیکن، دردسر اصلی ما در این پیوند مستقیم میان نظریه و سیاست در این نکته است که دانش هرگاه بخواهد در مورد رشته حقایق جدید جانب انصاف پیش گیرد، پیوسته ناچار است که سرشت منطقی یا تجربی خود را حفظ کند، اما، تفکری که گرایش سیاسی بر آن حکم‌فرماست نمی‌تواند به خود اجازه دهد که همواره با استنتاج‌ها و تجربه‌های نو سازگار شود. دسته‌های سیاسی، تنها به دلیل سازمان‌یافتگی‌شان، نه می‌توانند در روش‌های تفکرشان خاصیت نرمش‌پذیری را حفظ کنند و نه می‌توانند آماده پذیرفتن پاسخی باشند که از جستارها و پژوهش‌هایشان برمی‌آید. این دسته‌ها، از حیث ساختار، حکم شرکت‌های دولتی و سازمان‌های جنگی را دارند و همین امر خود به خود آن‌ها را به گرایش در جهت تصلب آئین و خرد سوق می‌دهد. هر قدر روشنفکران بیشتر به کارگزاران حزبی تبدیل می‌شوند، نیروی ادراک و هنر نرمش‌پذیرشان را که از موقعیت نااستوار پیشین خود به همراه آورده بودند بیشتر از دست می‌دهند.
▬ خطر دیگری که از این هم‌پیمانی میان علم و سیاست برمی‌خیزد آن است که بحران‌های مؤثر در اندیشه سیاسی به صورت بحران‌هایی در اندیشه علمی نیز در می‌آیند. سیاست یعنی، کشمکش؛ و هر دم بیم آن می‌رود که به مبارزه مرگ و زندگی تبدیل شود. این مبارزه هر قدر خشونت‌بارتر شود، جریان‌های عمیق عاطفی را که قبلاً ناآگاهانه، اما، شدیدتر و دقیق‌تر عمل می‌کردند، بیشتر هدایت می‌کند و آن‌ها را به حوزه نمایان آگاهی به پیش می‌راند.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.