برداشت از علی دینی ترکمانی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ قبل از وقوع بحران، پیشبینیها بر این بود که اقتصاد امریکا با توجه به کسری دو قلوی بودجه و حساب جاری روبه افول خواهد بود.
▬ کسری حساب جاری که از ابتدای۱۹۸۰ شروع شده و با نرخ فزایندهای در برابر ژاپن و بعد در برابر چین افزایش پیدا کرده بود، این نگرانی را برای تحلیلگران و نظریهپردازان امریکایی به وجود آورده بود که امریکا در حال از دست دادن قدرت هژمونیک و قدرت تعیینکنندگیاش است.
▬ برای مثال، لارنس سامرز، وزیر سابق خزانهداری امریکا و کوین فیلیپس، استراتژیست پیشین حزب جمهوریخواه امریکا، پیش از بحران تصویر زیر را از واقعیت شکننده اقتصاد امریکا ترسیم کردهاند که اینک بعد از بحران مصداق بسیار بیشتری یافته است:
░▒▓
▬ سامرز: «کسری کنونی حساب جاری امریکا به بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار، حدود ۵/۵ درصد تولید ناخالص داخلی، رسیده است. این رقم بسی فراتر از یک درصد تولید ناخالص داخلی جهان است و نزدیک به ۳/۲ درصد مازاد انباشته حسابهای جاری کل کشورهای دارای حساب مازاد است. همه این ارقام بیسابقه است. ایالات متحده هرگز چنان کسری حسابهای جاری نداشته و هیچ کشور واحدی چنین حجم بالایی از کسری نسبت به اقتصاد جهانی نداشته است».
░▒▓
▬ فیلیپس: «دریغ و افسوس که ایالات متحده نخستین قدرت پیشرو اقتصادی است که این راه را پس از اسپانیا در پیش میگیرد. ربع قرن پیوند بدهیمحور بخش عمومی و خصوصی امریکا به شکلگیری بزرگترین کسری حسابهای جاری یک کشور کمک کرده است؛ امری که جهان تاکنون، به خود ندیده است... با اتکا به تجربه نمونههای پیشین اسپانیا، هلند و بریتانیا، انتظار میرود که صف آرایی دوبارهای از میان دور جدیدی از جنگهای پرهزینه جهانی سربلند کند که طی آن ممکن است ایالات متحده زمینگیر شود و آسیا خود را بالا بکشد. اما با توجه به اینکه تاریخ خود را دقیقاً تکرار نمیکند، شاید تروریسم اقتصادمحور یا مجموعهای از جنگهای منطقهای بر سر منابع انرژی بتواند سواران سرنوشت را راضی کند».
░▒▓
▬ ساموئل هانتینگتون نیز که بسیاری از شما با نظریه «جنگ تمدنها»ی وی آشنا هستید، معتقد است که در هر تمدنی دست کم یک بار و معمولاً، بیش از یک بار تاریخ به پایان میرسد؛ یعنی، تمدن سرمایهداری که تقریباً، از ابتدای قرن شانزدهم شروع شده، اکنون، مرحله افول خود را طی میکند و در چارچوب همین تمدن، دورانی که امریکا رهبری آن را داشته، به پایان خط رسیده است.
▬ از این منظر، تمدن سرمایهداری به روایت آنگلوساکسونی یا امریکایی– بریتانیایی آن که مبتنی بر ایده حداقلسازی دخالت دولت و تفوق بازار بر اجتماع (یا تبدیل همه مناسبات اجتماعی به مناسبات پولی بازاری) است، دچار بحران شده و رو به افول است.
▬ اما دلایلی که هانتینگتون برای افول نظام سرمایهداری طرح میکند، عبارت است از: اول، سقوط اخلاقی غرب که در افزایش رفتارهای ضد اجتماعی از قبیل جنایت و مصرف مواد مخدر و خشونت دیده میشود. افول سرمایه اجتماعی که بویژه در امریکا حاد شده، مصداق دیگری از این سقوط اخلاقی است.
▬ عامل دوم، مرتبط با تحولات جمعیتی است که طی آن جمعیت بومی در امریکا کاهش و سهم جمعیت مهاجر افزایش یافته و این موجب بروز تنشها و تضادهای فرهنگی در امریکا شده است.
▬ در نتیجه، چالش در برابر هژمونی ارزشهای امریکایی از درون موجب میشود که هژمونی در نقاط دیگر جهان نیز با چالش روبهرو شود: «نفی معیارهای امریکایی و تمدن غربی به معنی نقطه پایان برای امریکایی است که ما شناختهایم؛ چنان که میتواند به مفهوم پایان تمدن غربی هم باشد.
▬ اگر ایالات متحده امریکا غربیزدایی شود، آنچه از غرب باقی میماند، اروپا و اقلیتهای مهاجران اروپایی در قارههای دیگر است. غرب بدون ایالات متحده امریکا بخش عقیم و در حال سقوطی از جمعیت جهان خواهد بود که در یک جزیره کوچک و جدا در انتهای اوراسیا قرار گرفته است».
░▒▓
▬ آمارتیا سن نیز که پیش از بحران نکاتی را در ارتباط با بحثهای هویت فرهنگی و سیطره فرهنگ غرب در کتابهای «توسعه به مثابه آزادی» و «هویت و خشونت: توهم تقدیر» مطرح کرده بود، بعد از بحران در پاسخ به این پرسش که آیا سرمایهداری نیازی به تغییر اساسی دارد، از اصلاحات اساسی در ساختار این نظام حمایت میکند: «پرسشی که بیش از همه مطرح میشود، در ارتباط با ماهیت سرمایهداری است: آیا نیازی به تغییر دارد؟ برخی از مدافعان سرمایهداری که تغییر را رد میکردند، اکنون، متقاعد شدهاند که سرمایهداری بابت مشکلات اقتصادی کوتاه مدت قابل سرزنش است - مشکلاتی که آنان آن را ناشی از حکمرانی بد (مانند نظام اداری جرج بوش) و رفتار نادرست برخی از افراد میدانند. سایرین، به هر حال، کمبودهای جدی را در ترتیبات جاری اقتصادی میبینند، بنا بر این، خواستار اصلاح نظاماند و در انتظار جایگزین جدیدی هستند که به طور روزافزون «سرمایهداری جدید» نامیده میشود».
░▒▓
▬ افراد دیگری هستند که با دیدگاهی رادیکال معتقدند که نظام سرمایهداری، همان طور که قلمرو جغرافیایی و دامنه نفوذ خود را در اقصی نقاط جهان افزایش داده، نابرابری و دو قطبی شدن را نیز جهانی کرده است که نتیجه آن شکلگیری مقاومتی جهانی در بطن این نظام است که اکنون، مراحل تکاملی خود را طی میکند.
▬ مارکس، صد و پنجاه سال قبل، پیشبینی کرده بود که نظام سرمایهداری به عنوان نظامی مبتنی بر منطق انباشت سرمایه گرایش به این دارد که سود خود را دائماً بیشتر کند و مانند توده بهمن بزرگتر و بزرگتر شود و بنا بر این، در پی گسترش قلمرو جغرافیایی خود به ناچار، حتی، از دیوارهای قطور چین نیز عبور خواهد کرد و کل دنیا را تحت پوشش خود در خواهد آورد. همین اتفاق واقعاً افتاده است.
▬ بحث رادیکالها این است که آن روی سکه افزایش نفوذ نظام سرمایهداری، تشدید تضادهای اجتماعی در اقصی نقاط جهان است؛ به این معنا که اکنون، در افریقا، امریکای لاتین، جنوب آسیا و همین طور در اقتصادهایی مانند امریکا و چین، به همان صورت که نفوذ این نظام افزایش پیدا کرده، بذر مخالفت و انتقاد از خود را نیز پاشانده است؛ چرا که، نمیتواند عدالت اجتماعی را تا حد قابل قبولی چه در سطح بین کشوری و چه در سطح درون کشوری تأمین کند. در نتیجه، با افزایش میزان نابرابری و دو قطبی شدن جوامع، مقاومت اجتماعی در برابر این نظام نیز رو به افزایش است.
▬ حتی سفتهبازان بسیار شناخته شدهای چون جرج سوروس و وارن بافت نیز به منتقدان این نظام تبدیل شدهاند. همان طور که پیشتر ذکر کردم، اقتصاددانانی چون جوزف استیگلیتز هم به شدت منتقد نظام اقتصاد بینالملل هستند.
░▒▓
▬ خلاصه اینکه روندهای مورد اشاره افرادی چون هانتینگتون، شباهتهای تاریخی میان موقعیت اقتصادی امریکا با بریتانیا در نیمه اول قرن بیستم، نقدهای نظریهپردازان و مقاومت اجتماعی رو به افزایش، همگی نشانههایی قوی از افول هژمونی امریکا و ضرورت گذار جهان به نظم سیاسی، امنیتی و اقتصادی دیگری است.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم