فیلوجامعه‌شناسی

احوال و آثار گئورگ ویلهلم فریدریش هگل

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت از دکتر کریم مجتهدی


▬ آیا می‌توان تفکر فیلسوفی را بدون در نظر گرفتن سوانح زندگانی‌اش مورد مطالعه قرار داد و افکار او را از فرد او که در هر صورت مشروط و مقید به مکان و زمان خاص بوده است مجزا ساخت؟ با اطمینان و قاطعیت بدین سؤال نمی‌توان جواب مثبت داد. زیرا، تفکر فلسفی بالاخره از ذهن شخص معین و فرد خاصی که فیلسوف نامیده می‌شود تراوش می‌کند، و این شخص در شرایط و اوضاع و احوال خاص فرهنگی پا به عرصه وجود می‌گذارد و به زبان مادری خاص تفکر می‌کند و از سنت اجتماع خاص تأثیر می‌پذیرد، و با اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی خاص آن اجتماع و خصوصیات فنی و تکنیکی کار، و وضع حکومت و اختلاف میان طبقات و غیره روبرو می‌شود. به این ترتیب، آن‌چه بر ذهن او می‌گذرد و آن‌چه بر زبان یا بر قلم او جریان می‌یابد، ابتدا به ساکن نیست و از وضع موجود که خود ادامه وضع گذشته است تأثیر می‌پذیرد.
▬ پس، آیا پاسخ سؤال ما باید منفی باشد؟ در این صورت، هم خطر این توهم می‌رود که تفکر ارزش و اعتبار مستقلی نداشته باشد و فرق میان تأمل عمیق فلسفی و اعتقادات ناآگاهانه افراد مردم معلوم نگردد. اگر نتوان منکر تأثیر زمانه در تفکر فیلسوف شد، هم‌چنین، نمی‌توان منکر تأثیر افکار فیلسوف در زمانه گردید؛ تأثیر و تأثر متقابل است. به همین دلیل شاید بتوان نظر هگل را به یاد آورد و گفت که ضرورت روزگار به مثابه «وضع» است که با تفکر آزاد فیلسوف که «وضع مقابل» است روبرو می‌شود، و اگر این تقابل به وجود نیاید نه فقط فرهنگ از رشد و گسترش بازمی ایستد، بلکه فهم جریان تاریخ نیز مقدور نمی‌گردد. بدون شک متفکرین زیادی قبل از هگل از این حقیقت آگاه بوده‌اند. مثلاً، متفکری چون افلاطون وقتی آرمان خود را بیان می‌کند و سعی دارد مشخصات مدینه فاضله را روشن سازد، تصور نمی‌رود که از وضع موجود زمان خود غافل بوده باشد. آرمان او نسبت به واقعیت زمان اوست که معنی می‌یابد. تصور این‌که فلسفه افلاطون فاقد واقع بینی باشد سخت اشتباه است. هم‌چنین، دکارت وقتی که به بیان اصول روش تحقیق خود می‌پردازد، لازم می‌بیند گزارش واقعی از زندگی خود را نیز برای توجیه گفتار خود ضمیمه نماید. البته، هگل اگر هم با آگاهی بیشتری از افلاطون و دکارت به چنین کاری نپرداخته باشد، در هر صورت اصول فلسفه او چنان است که فیلسوف را به ناچار در رابطه دیالکتیکی با زمان و روزگار خود می‌گذارد.
▬ در فلسفه هگل، همیشه مسأله «اینجا و اکنون،»، مطرح است. فیلسوف نه فقط تحول و تعالی تفکر را ممکن می‌سازد، بلکه چون تفکر جزوی از هستی است، فیلسوف از رهگذر تجسس ظاهراً، ذهنی خود شریک در تحول هستی می‌شود. نفس فلسفه در نظام فکری هگل در عالی‌ترین مرحله روح قرار دارد و از طریق فلسفه است که روح دو جنبه ظاهراً متفاوت خود، یعنی، جنبه «درون ذاتی» (Subjectivite) «برون ذاتی» (Objectivite) را یکجا درمی یابد و در لحظه‌ای از صیرورت خود به حریت و آزادی نزدیک می‌گردد. فیلسوف هگلی در یک گفت و شنود دائمی با خود و با غیر خود است. تعینات فردی او اهمیت دارد، زیرا، با در نظر گرفتن این خصوصیات است که گفتار غیرشخصی او وارد تاریخ انضمامی و واقعی می‌شود. فلسفه اگر غیرشخصی است و در آن من و تویی نیست، در عوض، این تفکر کلی و غیرشخصی در هر صورت در «اینجا و اکنون، » به زبان فردی جزئی و شخصی بیان می‌شود و چون چنین است در واقعیت روزانه تاریخ وارد می‌شود. هر قدر ظاهراً، یک نظام فکری انتزاعی به نظر آید، باز چون آن را فردی بیان می‌کند که تعینات خاص او و شرایط روزگار او را نمی‌شود منکر شد، در نتیجه، آن را فردی بیان می‌کند که تعینات خاص او و شرایط روزگار او را نمی‌شود منکر شد، در نتیجه، آن نظام فکری معنایی در تاریخ به دست می‌آورد. حتی، کلام الهی نیز چون از زبان پیامبران شنیده می‌شود وارد تاریخ می‌شود، در غیر این صورت انسان نه فقط از آن غافل می‌ماند، بلکه این کلام چون از موجود نامتناهی نازل شده کوچک‌ترین مصرف انسانی که در هر صورت متناهی است پیدا نمی‌کرد.

░▒▓ دوران تولد، کودکی و جوانی
▬ هگل، در ۲۷ ماه اوت در سال ۱۷۷۰ در شهر اشتوتگارت متولد شده است. خانواده او جزو مسیحیان پیرو لوتر بوده و به تعصب در اعتقاد و ایمان خود شهرت داشته است. این خانواده ظاهراً، جزو اقلیتی بوده است که در قرن شانزدهم به علت گرایش صادقانه به تعلیمات لوتر سخت مورد آزار و اذیت قرار گرفته و به ناچار موطن اصلی خود یعنی، «کارنتی» را ترک و به «سوآب» مهاجرت کرده است. پدر هگل کارمند شرکتی بوده است و مادرش زنی با فهم و دارای ذوق سلیم. هگل کودکی بوده است ظاهراً، بدون ظرافت و کوچک‌ترین استعدادی در امور ذوقی و تخیلی نداشته است. می‌گویند او وزن اصوات و موسیقی را درنمی یافته و هیچ‌گاه نتوانسته است مثل همسالان خود رقص و آواز یاد بگیرد. بعدها هم که علاقه‌ای نسبت به موسیقی نشان می‌دهد و درباره این هنر به تجزیه و تحلیل می‌پردازد فقط جنبه نظری دارد نه عملی. با این حال، هگل کودک زودرسی بوده و علاقه فوق‌العاده‌ای به یادگیری داشته و مصاحبت بزرگ‌سالان را بر کودکان همسال ترجیح می‌داده است. او در تحصیل پر کار و منظم و دقیق بود، به طوری که همیشه مورد تحسین آموزگاران خود قرار می‌گرفت.
▬ هگل، از پانزده سالگی روزنامه خصوصی داشته و به یادداشت فعالیت‌های مختلف خود پرداخته است. از این سن خود را عادت داده بود خلاصه‌ای از کتاب‌هایی را که می‌خوانده است تهیه کند و در سن نوزده سالگی نقد عقل محض کانت را خوانده و خلاصه‌ای از آن تهیه کرده است. هگل علاوه بر علاقه فوق‌العاده به مطالعه، همیشه می‌خواسته است در جریان امور سیاسی و اجتماعی قرار گیرد و در بازی شطرنج مهارت داشته است.

░▒▓ دوران تحصیلات دانشگاهی
▬ در سال ۱۷۷۷ وقتی هگل شهر اشتوتگارت را به منظور ورود به مدرسه الهیات شهر توبینگن ترک می‌کند، دیگر مرد پخته‌ای شده است و فضائل دانشجویی نمونه در او جمع شده است، ولی، گویی هیچ‌گاه با جوانی آشنایی نداشته و نخواهد داشت. دوره مدرسه الهیات توبینگن به طور اجباری پنج سال بوده است و در آن‌جا دو سال فلسفه و دو سال الهیات تدریس می‌شده است. سال آخر به تهیه رساله پایان نامه اختصاص داشته است. بر روی هم هگل نه از این شهر خوشش می‌آمده است و نه از این مدرسه. لباس سیاه اجباری برای دانشجویان و این‌که هر یک از آن‌ها به نوبت می‌بایستی بر سر میز غذا موعظه‌ای بکنند تنفری در هگل برمی انگیخته است؛ البته، او با وجود ناخشنودی از وضع این مدرسه با علاقه و نظم به تحصیل پرداخته و تمام مدت مشغول مطالعه بوده است. یکی از هم‌کلاس‌های او در این باره گفته است که او در این دوره بیشتر به فلسفه کانت توجه داشته تا به کتاب‌های مقدس دینی.
▬ در سال ۱۷۸۹ هگل مانند تمام هم‌کلاس‌های خود توجه فوق‌العاده‌ای به اخبار مربوط به انقلاب کبیر فرانسه نشان می‌دهد و معروف است که او به اتفاق دوست جدید خود شلینگ برای تجلیل از انقلاب فرانسه، حتی، درختی به اسم آزادی در این شهر می‌کارند. باز در همین سال‌هاست که او دو زبان انگلیسی و فرانسه را نیز فرا می‌گیرد و دوستی او با شلینگ و هولدرلین در تحول افکار و شخصیت او تأثیر بسزایی می‌بخشد. هولدرلین استعداد فوق‌العاده‌ای در شعر دارد و مثل هگل به قدما عشق می‌ورزد، شلینگ از هر دوی آن‌ها جوان‌تر است و فقط پانزده سال دارد، ولی، با وجود سن اندک قادر است به نحو بسیار عمیق فلسفه کانت و فیخته و آثار یونانیان و تورات را تفسیر کند.
▬ در مدرسه توبینگن هگل بر عکس، دیگر دانشجویان در موقع فراغت نه شمشیر بازی می‌کرده است نه اسب سواری. هیچ‌گاه رقص یاد نمی‌گیرد و به همین دلیل مورد توجه زن‌ها واقع نمی‌شود. زن‌ها او را «پیرمرد» خطاب می‌کرده‌اند و این اسم تا آخر عمر بر روی او می‌ماند: «پیرمرد»
▬ بعد از دو سال تحصیل در مدرسه الهیات توبینگن یعنی، در بیست سالگی هگل برای به دست آوردن مدرک دوره فلسفه، رساله کوچکی به رشته تحریر درآورد که موضوع آن به علت انقلاب کبیر فرانسه از لحاظی باب روز است. عنوان این رساله از این قرار است: چگونه می‌توان انسانی را که نه به بقای نفس اعتقاد دارد و نه به وجود خداوند ملزم به انجام وظائفش کرد؟ جوابی که هگل در رساله خود به این سؤال داده است تا حدودی ملهم از فلسفه کانت است، با این حال، در این رساله بر عکس، روش کانت تمایلی برای اثبات وجود خداوند از لحاظ عقل نظری دیده می‌شود. هگل ضمناً در این رساله این سؤال را طرح کرده است که آیا تفکیک عواطف از عقل در فلسفه کانت کار صحیحی بوده است یا نه؟ سه سال بعد هگل امتحان درس الهیات را می‌دهد و برای به دست آوردن مدرک تحصیلی مقدمتا پایان نامه‌ای به زبان لاتینی تحت عنوان مشکلات کلیسای جدید ورتمبرگ می‌نگارد. این رساله جنبه دینی ندارد و در حقیقت، آن‌چه از داوطلب امتحان الهیات خواسته می‌شده است شامل هیجده سؤال بوده است که او باید بدون کوچک‌ترین اظهار نظر شخصی بدان‌ها جواب دهد.

░▒▓ دوران تدریس در ینا
▬ هگل، پس از اتمام تحصیلاتش بعد از چند هفته استراحت در خانه پدری در شهر اشتوتگارت بالاخره شغل تدریس را اختیار می‌کند و موقتاً به تقلید از کانت و بعضی دیگر از فلاسفه بی‌بضاعت آلمان به تدریس خصوصی در خانواده‌ها می‌پردازد. در این مدت علاوه بر یادداشت‌های روزانه، در سال ۱۷۹۵ کتابی تحت عنوان زندگانی مسیح و در سال ۱۷۹۶ کتابی تحت عنوان نقد مفهوم دین تحصلی به رشته تحریر درمی آورد. در سال ۱۷۹۹ پدر هگل درمی گذرد و بالاخره هگل در سی و یک سالگی به جای دوست خود شلینگ که در واقع، اسیر شهرت و محبوبیت زودرس خود شده است، در دانشگاه ینا مشغول تدریس می‌شود. شروع قرن نوزدهم در زندگانی هگل اهمیت خاصی دارد، زیرا، او در چند سال اول این قرن کوشش کرده است وضع خاص فلسفی خود را مشخص کند و اختلاف میان افکار خود را با فیخته از یک طرف و با شلینگ از طرف دیگر، روشن سازد. رساله‌ای که به عنوان شرط ورود به دانشگاه نوشته است هم جنبه علمی و فنی دارد، و هم جنبه وطن پرستی. عنوان رساله بررسی نجوم جدید کپلر و نیوتن و کانت است و در آن سعی کرده است به حق یا به ناحق از کپلر در مقابل، نیوتن و از آلمانی‌ها در مقابل، انگلیسی‌ها دفاع کرده باشد: گفته‌های او مقبول می‌افتد و دقیقاً کار خود را در نیم سال تحصیلی زمستانی سال ۲-۱۸۰۱ آغاز می‌کند. هشت درس به عهده او گذاشته می‌شود: چهار درس عمومی که در حدود سی دانشجو دارد و چهار درس خصوصی که در حدود ده دانشجو دارد. برنامه کلاس‌های او با شلینگ مشترک است و عنوان کلی این درس‌ها «نظام‌های فلسفی» است که شامل منطق، مابعدالطبیعه، فلسفه طبیعت و فلسفه روح می‌شود. در تابستان ۱۸۰۵ هگل درسی درباره حق طبیعی و در زمستان همان سال دروسی در تاریخ فلسفه و فلسفه طبیعت و فلسفه روح و ریاضیات محض تدریس می‌کند. در تابستان سال ۱۸۰۶ باز در فلسفه طبیعت و فلسفه روح و پدیدارشناسی و منطق درس‌هایی می‌دهد. بدون شک بین سال‌های ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۶ است که فلسفه هگل به تدریج نظام قطعی خود را به دست آورده است. این چند سال واقعاً دوره‌ای بوده است که او از اصالت فلسفه خود نه فقط آگاه شده، بلکه خطوط اصلی تفکر و اصول روش خود را تعیین کرده است.

░▒▓ ترک ینا و تحصیل در مدارس
▬ در سال ۱۸۰۳، شلینگ از ینا می‌رود، ولی، مذاکرات پی در پی او با هگل موجب می‌شود که هگل به مسائلی که شلینگ طرح کرده است توجه فوق‌العاده‌ای معطوف دارد. از جمله این مسائل که بعداً در کتاب پدیدارشناسی روح مورد بحث قرار می‌گیرد از این قرار است: «من محض» «چه چیزی» را درباره خود از تجربه حسی به دست می‌آورد؟ «چگونه می‌توان پدیدارها را به یک اصل برگرداند و با مطلق مرتبط ساخت؟» «امکانی را که فلسفه کانت از پدیدارها سلب کرده چگونه می‌توان بدان‌ها بازگرداند؟» در سال ۱۰۸۶ مجموعه درس‌های هگل درباره این مسائل به چاپ می‌رسد و دست به دست بین دوستان او و تمام کسانی که به فلسفه علاقمندند می‌چرخد. ولی، فعالیت‌های فرهنگی هگل در همین سال به علت ورود سربازان ناپلئون و خود او به شهر ینا متوقف می‌ماند و دانشگاه این شهر تعطیل می‌شود. در نتیجه، در سال ۱۸۰۷ هگل به شهر بامبرگ می‌رود و سردبیر روزنامه‌ای می‌شود. در این سال‌ها فرانسوی‌ها بحث انتقادی و سیاسی را ممنوع کرده‌اند و فقط یک روزنامه خبری اجازه انتشار دارد. البته، آلمانی‌ها در مقابل، مهاجمین به مقاومت ملی دست می‌زنند و به طور مخفیانه و غیرمستقیم بر ضد آن‌ها اقداماتی می‌کنند. یکی از طرقی که آلمانی‌ها برای مبارزه با دشمن انتخاب می‌کنند اصلاح تعلیمات در مدارس و متوسل شدن به تبلیغات غیرمستقیم، یعنی، تجهیز حس وطن پرستی جوانان از راه تدریس است. شاید به همین دلیل هگل از این‌که در نوامبر ۱۸۰۸ یعنی، در سی و هشت سالگی او را مدیر دبیرستان شهر نورمبرگ انتخاب می‌کنند خشنود می‌شود و با علاقه و پشتکار مشغول خدمت می‌گردد. قرار است این مدرسه از هر لحاظ نمونه باشد و هگل عملاً تمام مسؤولیت‌ها را به عهده می‌گیرد. او علاوه بر این‌که کارهای مربوط به حسابداری و کارپردازی و اداری و انضباطی را خود انجام می‌دهد، در سه کلاس آخر دبیرستان نیز به طور مداوم به تدریس اخلاق و فلسفه می‌پردازد.
▬ هگل، کلاس‌های خود جزوه می‌گفته است و شاگردان موظف بوده‌اند دقیقاً تمام مطالب را یادداشت کنند. او دائماً به شاگردان خود توصیه می‌کرده است که از خواندن آثار بی‌ارزش خودداری کنند و آن‌ها را بیشتر تشویق به مطالعه آثار افلاطون و کانت می‌کرده است. ضمناً باید یادآور شد که در این کلاس‌ها و در محیط مدرسه مانع از بحث سیاسی می‌شده است.

░▒▓ ازدواج و زندگی خانوادگی
▬ هگل، در سال ۱۸۱۱ یعنی، در چهل و یک سالگی با دوشیزه ماری فون توشر، که بیست سال از او جوان‌تر است ازدواج می‌کند. این زن زیبا نیست، ولی، از خانواده بسیار اصیل شهر نورمبرگ است. هگل تا آن‌جایی که برای او مقدور بوده است در حق این زن عشق و محبت نشان داده است، حتی، برای او اشعاری به سبک رمانتیسم سروده است. هگل در زندگانی خانوادگی نمونه‌ای از نظم و دقت بوده است. تمام مخارج را در کتابچه حسابی یادداشت می‌کرده است و، حتی، قلکی برای پس، انداز داشته است. کم نامه می‌نوشته و در این مورد هم مثل تمام موارد دیگر اهل بدیهه سرایی نبوده است. می‌گویند هر نامه‌ای را چند بار تصحیح می‌کرده و گاهی ارسال آن را الی الابد به تعویق می‌انداخته است.

░▒▓ تألیف آثار مهم
▬ بالاخره، در شهر نورمبرگ تحریر کتاب معروف منطق را به پایان می‌رساند و جلد اول آن را در سال ۱۸۱۲ و جلد سوم آن را در سال ۱۸۱۶ به انتشار می‌رساند و درست در همین سال دعوت دانشگاه هایدلبرگ را می‌پذیرد و برای تدریس بدان جا می‌رود. در این شهر در مدت کمتر از یک سال موفق به تحریر کتاب دایره‌المعارف فلسفی می‌شود و علاوه بر انتشار این کتاب سالنامه‌های دانشگاه هایدلبرگ را نیز نظارت می‌کند و سه مقاله بسیار مهم در آن‌ها به چاپ می‌رساند.

░▒▓ دوران شهرت
▬ درست است که تا این تاریخ کسانی که با آثار هگل آشنایی داشته‌اند، اهمیت کار او و قدرت فلسفه او را می‌دانسته‌اند، ولی، باید گفت شهرت اجتماعی هگل چه در داخل آلمان و چه در خارج از سال ۱۸۱۸ به بعد، یعنی، از موقعی که برای تدریس به دانشگاه برلین دعوت می‌شود، آغاز می‌گردد.
▬ در این شهر، هگل، یادداشت‌ها و جزوه‌های مختلف خود را درباره «فلسفه حقوق و اعمال دولت» از نو تصحیح کرده به چاپ می‌رساند. در مقدمه این کتاب است که عبارت معروف «وحدت امر معقول و امر واقع» نوشته شده است. با این‌که این کتاب و مقدمه آن سخت مورد انتقاد قرار می‌گیرد و هگل با گستاخی و بدون مراعات هیچ چیز و هیچ‌کس بدان‌ها جواب می‌دهد، ولی، چنان‌که اشاره شد شهرت او در این سال‌ها بجایی رسیده است که از لحاظ فلسفی هیچ‌کس را یارای مقابله با او نیست و این شهرت، حتی، از مرزهای آلمان خارج شده است. هگل در این سال‌ها به مسافرت می‌پردازد. ابتدا به جزیره روگن و بعد به شهر «درست» و سویس می‌رود. نگارخانه شهر «درست» نظر او را بی‌اندازه جلب می‌کند و اغلب آثاری که او بعداً به عنوان مثال، در کتاب فلسفه هنر خود آورده است از این نگارخانه است. او به هلند و وین و پاریس هم می‌رود، سخنرانی‌هایش درباره فلسفه هنر و بخصوص فلسفه تاریخ نظر عموم را جلب می‌کند، تا آن‌جا که اشخاص غیرمتخصص هم درباره افکار او به گفت و شنود می‌پردازند. در سال ۱۸۳۰ هگل به مقام ریاست دانشگاه برلین انتخاب می‌شود و اداره صد استاد و هزار و هشتصد دانشجو به عهده او گذاشته می‌شود؛ گویا چنین کاری برای او خالی از اشکال نبوده است. در تابستان سال ۱۸۳۱ مرض وبا در برلین شیوع می‌یابد و در ۱۴ نوامبر همان سال هگل بر اثر همین بیماری فوت می‌کند.
▬ اطلاعاتی که درباره شخص هگل باقی مانده، بسیار اندک است. او، ظاهر خوشایندی نداشته است، و اعمال و رفتارش فاقد ظرافت و بسیار عادی، و شاید هم مبتذل بوده است، و تلفظ بعضی از کلمات از زبان او نامفهوم به نظر می‌رسیده است. حضار کلاس او، حتی، در دوره شهرتش در برلین از یکنواخت بودن صدای او و مطالب مشکلی که بیان می‌کرده است ملول می‌شده‌اند و به همین دلیل عده زیادی فقط از روی کنجکاوی در کلاس‌های او حاضر می‌شده‌اند. لباس او همیشه یک شکل و اغلب به رنگ خاکستری بوده است. می‌گویند موقعی که عصبانی می‌شده است، حالت صورت او غیرقابل تحمل و وحشتناک می‌نموده است. با این حال، هیچ‌کس نمی‌تواند منکر قدرت این مرد در تفکر فلسفی بشود، او بدون شک نبوغ منحصر به فردی داشته است، نبوغی که مبتنی بر حوصله، پشتکار و اراده‌ای همراه با مآل اندیشی بوده است. اطلاعات او در زمینه‌های مختلف اعم از فلسفه و الهیات و ریاضیات، هیأت و سیاست و حقوق و تاریخ و هنر و غیره.... حتی، امروز اعجاب آور می‌نماید.
مأخذ: tahoordanesh.com
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.