فیلوجامعه‌شناسی

̓ ̓ـکوتیشن: هابز درباره فهرست قوانین طبیعی: قانون سوم

فرستادن به ایمیل چاپ

تامس هابز در «لویاتان»


▬ از آن قانون [دوم] طبیعت، که به موجب آن، موظف هستیم حقوقی را، که حفظش مانعی در راه صلح بشر به شمار آید به دیگری انتقال دهیم، قانون سومی ناشی می‌شود که بدین قرار است: آدمیان باید پیمان‌هایی را که منعقد می‌سازند، به جای آورند که بدون آن، پیمان‌ها بیهوده‌اند و جز کلماتی پوچ، چیزی نیستند؛ و اگر آدمیان حقوق خود را بر همه چیزها حفظ کنند، ما هم‌چنان در وضع جنگ باقی خواهیم ماند.
▬ و این قانون طبیعت، سرچشمه و اصل «عدالت» است. زیرا، در جایی که پیمانی وجود نداشته باشد، هیچ حقی انتقال نخواهد یافت، و همگان نسبت به همه چیز دارای حقی هستند؛ و در نتیجه، هیچ عملی نمی‌تواند دور از عدالت باشد. ولی، وقتی که یک پیمان منعقد شود، نقض آن، ظلم محسوب می‌شود؛ و تعریف ظلم همانا عبارتست از عمل نکردن به پیمان [بسته شده]، و هر آن‌چه ظالمانه نباشد، عادلانه است...
▬ بنا بر این، پیش از آن‌که عدل و ظلمی بتواند وجود داشته باشد، باید قدرت الزام آوری در میان باشد تا با ترساندن مردم از کیفری گران‌تر از سودی که از پیمان شکنی به دستشان می‌آید، آنان را با طور یکسان وادار به اجرای پیمان‌هایشان کند...
▬ مرد ابله، در دل خود می‌گوید که چیزی به نام عدل وجود ندارد، و گاه، این نکته را با زبان نیز می‌آورد، و به جد ادعا می‌کند که چون بقا و رضای هر کس، وابسته با اهتمام خود اوست، دلیلی ندارد که کسی آن‌چه را که به تصور خویش دلخواه اوست، انجام ندهد و بدین جهت، خلاف عقل نیست که در صورتی که نفع آدمی اقتضا کند، پیمانی منعقد کند یا نکند و بدان پایبند باشد یا نباشد. ...
▬ این استدلال سفسطه آمیز.... کاذب است. زیرا در جایی که ضمانت اجرا از جانب طرفین فراهم نباشد، یعنی، وقتی که یک قدرت مدتی بالای سر وعده دهندگان وجود نداشته باشد، پیمان آن‌ها را نمی‌توان میثاق متقابل دانست؛ زیرا، چنین وعده‌هایی، قرارداد به شمار نمی‌آیند؛ ولی، هنگامی که یکی از طرفین، قبلاً به عهد خود وفا کرده باشد، یا قدرتی وجود داشته باشد که وی را وادار به اجرای عهد خود کند، این مسأله مطرح می‌شود که آیا [در این شرایط] برای طرف دیگر، خلاف عقل یا مصلحت است که به عهد خود وفا کند یا خیر. و من می‌گویم که خلاف عقل نیست. برای روشن کردن این مطلب، باید در نظر بگیریم که اولاً، وقتی کسی کاری انجام می‌دهد که با وجود همه‌ی قرائن می‌توان پیش‌بینی کرد که مطمئن بود که مایه‌ی نابودی او خواهد شد، اگر حادثه‌ای بر خلاف انتظار او آن کار را مصلحتش درآورد، چنین حوادثی سبب نمی‌شود که چنان کاری را معقول یا خردمندانه بدانیم. ثانیاً، در حالت جنگ که در آن به علت فقدان قدرت مشترکی که با ارعاب آدمیان، آنان را به رعایت نظم مجبور کند، همگان خصم یکدیگرند، هیچ‌کس نمی‌تواند امیدوار باشد که بدون کمک متفقانش، با قدرت و هوش خود از هستی خویشتن دفاع کند، و اگر انجمنی میان آنان به وجود آید، هر کس از انجمن انتظار دارد که از او هم مانند بقیه افراد دفاع کند، و بنا بر این، آن کس که فریفتن اشخاص را که به او یاری می‌رسانند، کاری منطقی می‌پندارد، منطقاً جز از آن‌چه قدرت خودش برایش فراهم می‌آورد، نمی‌تواند از چیز دیگری چشم ایمنی داشته باشد. از این رو، آن کس که پیمان خود را می‌شکند و می‌گوید که به نظر خود کاری منطقی انجام داده است، نمی‌تواند در هیچ اجتماعی که افراد آن برای صلح دفاع خویش برگرد هم جمع آمده‌اند، پذیرفته شود، جز آن‌که آن افراد به خطا چنین کسی را پذیرا شوند، و وقتی که پذیرفته شد، از خطر خطای آنان بر حذر نخواهد بود، [زیرا] هیچ‌کس منطقاً نمی‌تواند خطاهای دیگران را هم‌چون وسیله‌ای برای ایمنی خود به شمار آورد. و بنا بر این، اگر به حال خود رها شود یا از جامعه اخراج گردد، نابود خواهد گشت، و اگر در جامعه زیست کند، از برکت خطاهای افراد دیگر خواهد بود، خطاهایی که او نمی‌تواند آن‌ها را پیش بینی کند یا به آن‌ها مطمئن باشد، و مآلاً، [این کار] مخالف منطق صیانت اوست؛ و بدین‌سان، کسانی که موجب تباهی او نمی‌شوند، او را صرفاً به سبب نادانی از آن‌چه به مصلحت ایشان است، تحمل می‌کنند...
▬ بنا بر این، می‌توان گفت که عدالت که عبارت از حفظ میثاق است، قانون عقل است، و به موجب آن ما از هر کاری که سبب تباهی حیاتمان گردد منع می‌شویم؛ و مآلاً آن قانون، یک از قوانین طبیعت خواهد بود...
▬ وقتی که کلمات عادل و ظالم به انسان منتسب شوند، معنایشان غیر از هنگامی است که این کلمات به اعمال منتسب می‌گردند. هنگامی که درباره‌ی انسان به کار می‌روند، به معنای مطابقت یا عدم مطابقت روش آدمیان با [موازین] عقل است. ولی، چنان‌چه درباره اعمال به کار روند، منظور مطابقت روش‌ها یا روش زندگی با [موازین عقل] نیست، بلکه مطابقت اعمال خاصی با [موازین] عقل است. بنا بر این، مرد عادل کسی است که تا سرحد امکان بکوشد که همه اعمالش عادلانه باشد: و مرد ظالم شخصی است که توجهی به این امر نداشته باشد. و چنین افرادی اغلب به جای عادل و ظالم، با دو کلمه‌ی نیکوکار و بدکار خوانده می‌شوند که [به ترتیب] همان معانی را می‌رسانند. بنا بر این، مرد نیکوکار، چنان‌چه عمل ظالمانه‌ای از وی سر زند که ناشی از عواطف آنی یا از خطاهای او در حق چیزها یا اشخاص باشد، عنوان [نیکو کاری خود را] از دست نخواهد داد؛ و همین طور مرد بدکار هم به سبب پاره‌ای اعمال خود که از روی ترس صورت گرفته باشد، منش خویش را عوض نخواهد کرد؛ زیرا، اراده او ناشی از عدل وی نبوده است، بلکه به ملاحظه آن منفعت آشکاری که بر عمل او مترتب بوده، قصد چنان کاری را کرده است. آن‌چه به اعمال انسانی چاشنی عدالت می‌بخشد، نوعی شرافت و دلیری است (که هر چند بسیار نادر است)، ولی، موجب می‌گردد که انسان به آن گونه آسایش وابسته زندگی که به فریبکاری و عهد شکنی باشد، به دیده‌ی خواری بنگرد. مقصود از عدالت در رفتار در این حال همان فضیلت است، و مقصود از ظلم، رذیلت...
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.