تامس هابز در «لویاتان»
▬ از این قانون اساسی طبیعت [قانون اول: هر انسانی باید تا آنجا که امید رسیدن به صلح را داشته باشد، در راه تأمین آن بکوشد؛ و وقتی نتواند آنرا به دست آورد، مجاز است که همهی امکانات و چاره جنگ را دنبال کند و بدانها توسل جوید]، که آدمیان را به کوشش در راه صلح حکم میدهد، این قانون مشتق میشود: هر کس باید، در صورتی که دیگران حاضر باشند، تا آنجا که فکر میکند برای حفظ صلح و دفاع از خویشتن لازم است، به چشم پوشی از حق خود بر همه چیز رضایت دهد، و در برابر دیگران به آن اندازه از اختیار بسنده کند که میل دارد دیگران در برابر او داشته باشند.
▬ حق هر فرد، یا به وسیله چشم پوشی او از آن، یا به وسیله انتقال آن به دیگری، از صاحبش سلب میشود.
▬ چشم پوشیدن از یک حق، هنگامی است که برای صاحب حق مهم نباشد که بعداً آن حق عاید چه کسی میشود.
▬ انتقال حق به هنگامی است که صاحب حق میخواهد، شخص یا اشخاص معینی از حق او استفاده کنند.
▬ و هرگاه، کسی، یا به وسیله چشم پوشیدن یا از طریق انتقال دادن، حقی را از خود سلب کند، مکلف یا معتقد میشود که اشخاص را که آن حق را تحصیل میکنند، در برخورداری از مزایای آن ممانعت نکند؛ یعنی، باید، و موظف است، که عمل دلخواه خود را بیهوده نگرداند: و چنین منعی که غیر حقانی است، زیرا، حق قبلاً مورد چشم پوشی و انتقال قرار گرفته، ظلم و گزند بشمار میرود.
▬ بدینسان، گزند با ظلم در مرافعات دنیوی، شبیه به آن چیزی است که در مناقشات اهل علم، عمل لغو و باطل نام دارد.
▬ زیرا، همان طور که عمل لغو و باطل عملی است که ناقض قصد و اراده نخستین آن باشد، در جهان نیز ظلم و گزند عبارت از انجام عکس عملی است که [عاملش] از روی میل به آن اندام کرده است...
▬ هرگاه انسانی حق خود را به دیگری انتقال دهد، یا از آن چشم پوشد، این کار را یا بدان منظور انجام داده است که متقابلاً، حتی، به او منتقل شود، یا به امید دیگری به این عمل دست زده است. زیرا، این، عملی داوطلبانه است، و هدف اعمال داوطلبانه هر کس، خیری است برای خود او.
▬ بنا بر این، برخی حقوق وجود دارند که هیچ کس نمیتواند با هیچ کلمه یا نشانهی دیگری، آنرا از خود سلب کند، یا به دیگری انتقال دهد. مثلاً، نخستین حقی که شخص نمیتواند از خود سلب کند، حق مقاومت در برابر کسانی است که با زور بر وی بتازند تا نابودش کنند؛ زیرا، به هیچوجه غرض آن کسی که آن حق را از خود سلب میکند، نمیتواند خیر شخصی خود او باشد.
▬ همین سخن را میتوان درباره زخم زدن و به زنجیر کشیدن و زندانی کردن گفت؛ هم بدان دلیل که اینگونه شکیبایی (نیز، شکیبایی در برابر زخم خوردن و به زندان آمدن) فایدهای متصور نیست، و هم به جهت آنکه وقتی کسانی بر ضد ما به زور متوسل شوند، نمیتوانیم تشخیص بدهیم که آیا قصد هلاک ما را دارند یا نه.
▬ و سرانجام، آن انگیزه و غایتی که این چشم پوشی یا انتقال حق، از برای آن صورت میگیرد، چیزی نیست جز امنیت خود شخص و زندگی وی و وسایل حفظ آن زندگی تا جایی که از آنها خسته نشود.
▬ و بنا بر این، اگر شخصی به وسیلهی کلمات، یا نشانههای دیگر، خود را از این غایت مطلوب، که به وسیله آن کلمات و نشانهها بیان میشود، محروم سازد، نباید چنین پنداشت که چنین منظوری داشته یا ارادهاش بر این امر قرار گرفته است، بلکه باید اینگونه فرض کرد که او از آن معانی و مفاهیمی که آن نشانهها و کلمات دلالت دارند، غافل بوده است.
▬ مردم انتقال متقابل حق را «قرارداد» مینامند...
▬ وقتی که انتقال حق متقابل نباشد، و یک طرف به امید جلب دوستی، یا خدمت شخص دیگر یا دوستانش؛ یا به امید کسب شهرت خیرخواهی یا بزرگواری؛ یا انگیزهی رحم و دلسوزی؛ یا به امید اجر اخروی، حقش را به دیگری انتقال دهد؛ نباید آن را یک قرارداد دانست، بلکه عمل او «بخشش»، یا «هبهی بلا عوض»، یا «مرحمت» است، و این کلمات همه بر یک معنی دلالت دارند.
▬ نشانههای قرارداد، یا صریحاند یا ضمنی. نشانهی صریح، وقتی است که از گفتار دو طرف همان معانی معمولشان مستفاد شود: و این گفتار یا در زمان حال بیان میشود یا در زمان گذشته: مانند من میدهم، من واگذار میکنم، من دادهام، من واگذار کردهام، من اراده میکنم که این متعلق به شما باشد؛ یا در زمان آینده است؛ مانند من خواهم داد، من واگذار خواهم کرد، یعنی، گفتاری که وعده نامیده میشوند...
مآخذ:...
هو العلیم