فیلوجامعه‌شناسی

مناقشات تحلیل گفتمان و الهامات هرمنوتیک

فرستادن به ایمیل چاپ

سعید نجیبا


▬ هرمنوتیک را می‌توان در بدو امر به دو مرحله‌ی هرمنوتیک اولیه و هرمنوتیک هستی‌شناختی تقسیم کرد. گو این‌که برخی، ظهور شلایرماخر را آغاز مرحله‌ای نو در هرمنوتیک می‌دانند که طی آن هرمنوتیک به عنوان روش فهم متونی غیر از متون دینی نیز مورد توجه قرار گرفت، اما، در مجموع، تا قبل از هایدگر از آن جهت که هرمنوتیک به عنوان ابزاری برای کشف واقع در نظر گرفته می‌شد و نه نوعی از بودن، می‌توان هرمنوتیک اولیه را اساساً در قالب اعتقاد متن‌مندی معنا یک‌کاسه کرد.

░▒▓ هرمنوتیک اولیه: متن‌مندی معنا
▬ نظریه‌ی هرمنوتیک رمانتیک، به ویژه در تفسیر متون به رابطه‌ی متن و اجزاء و لزوم تعبیر و تفسیر هر جزء در درون متن اصلی تأکید دارد. فریدریش آست مفهومی از «روح» به دست داد که پیامدهای گسترده‌ای برای نظریه‌ی هرمنوتیک در بر داشته است. به نظر است وظیفه‌ی هرمنوتیک این است که روح کلی را در موارد جزیی بیابد و جزء یا فرد را از طریق کل دریابد. بدین‌سان، با دور هرمنوتیک نظریه‌ی است مواجه می‌شویم.
▬ الگوی زبان‌شناختی نظریه‌ی هرمنوتیک در آثار است به وسیله‌ی فریدریش شلایرماخر که عموماً بنیان‌گذار سنت هرمنوتیک اولیه به شمار می‌رود، بسط یافت. در نظریه‌ی او دو سطح قابل تشخیص است؛ سطح اول سطح دستور زبان است و با فهم متن به عنوان جزیی از یک جهان زبانی سر و کار دارد. مفسر می‌باید ابعاد فرافردی کاربرد زبان و هم‌چنین، کاربرد خاص و مشخص آن‌ها به وسیله‌ی نویسنده را فهم کند. سطح دوم که شلایرماخر آن را سطح روان‌شناختی یا سطح فنی می‌داند، با سهم و نقش خاص نویسنده به عنوان کارگزاری با ویژگی‌های روحی و روانی خاص سر و کار دارد. بر این اساس هر بیانی اعم از آن‌که گفتاری باشد یا نوشتاری باید جزئی از نظام زبانی باشد و فهمیدن آن میسر نخواهد شد مگر آگاهی از ساخت چنان نظامی کسب شود، ولی، چنان بیانی اثری انسانی نیز هست و باید آن را در متن زندگی کسی که ان را ادا کرده است، فهمید. در هرمنوتیک هر دو جنبه را باید مد نظر قرار داد: قاعده اول یا تفسیر دستوری این است: «درست‌تر آن است که باید در مورد تشخیص هر بخشی از متن بر پایه زبان مشترک میان نویسنده و مخاطبان او تصمیم گرفته شود». دومین قاعده می‌گوید هر کلمه‌ای در جمله یا عبارت باید با توجه به زمینه‌ای که در آن جای دارد معنا شود. شلایرماخر هنگام بحث درباره‌ی تفسیر فنی می‌نویسد: «قبل از آغاز تفسیر فنی باید شیوه ادراک نویسنده از موضوع و زبان و هر چیز دیگری را که بتوان در باره اسلوب متمایز نگارش نویسنده یافت، آموخت. تفسیر فنی مشتمل بر دو روش است که شلایرماخر آن‌ها را حدسی divinatory و مقایسه‌ای comparative می‌نامد: روش حدسی مفسر را هدایت می‌کند تا به قولی در جای مؤلف قرار گیرد و به همین لحاظ این روش در جست و جوی درک شخص مؤلف است. روش مقایسه‌ای مؤلف را جزئی از نوعی کلی به شمار می‌آورد و، سپس، می‌کوشد تا با قیاس مؤلف با مؤلفان دیگر که جزء همان نوع کلی هستند به مشخصات متمایز او پی برد.
▬ ویلهلم دیلتای که دیگر چهره برجسته این مکتب است، بعدها رویکرد شلایرماخر را بسط داد. او آثار اصلی شلایرماخر در اختیار دیلتای قرار نداشت و تنها بخش روان‌شناختی نظریه‌ی سلفش را پرورش داد. از این رو، تفهم از نظر دیلتای در درجه‌ی نخست مستلزم افشای ابعاد روانی نویسنده و نزدیک شدن به تجربه‌ی درونی او از طریق برخورد هم‌دلانه با محتوای متن است. او فهم را جزو عناصر درونی زندگی انسان می‌دانست، دیلتای فهم را مقوله زندگی نامید. یعنی، مردم مستمراً خود را در موقعیت‌هایی در می‌یابند که باید در آن موقعیت‌ها و اتفاقاتی را که گرداگردشان رخ می‌دهد، بفهمند یا تصمیم بگیرند و دست به عملی بزنند. از این اساس هرمنوتیک دیلتای بر شناخت رابطه‌ی بین معنای اثر و نیت مؤلف متمرکز است. دیلتای نقطه‌ی عظیمت را مطالعه‌ی متون به عنوان مظاهر واقعی و حقیقی حیات می‌دانست. نظریه‌ی هرمنوتیک دیلتای را باید در کوشش او برای تفکیک شناخت به دو حوزه‌ی علوم طبیعی و علوم انسانی نیز یافت. دیلتای با ابرام بر این‌که تبیین علمی نیازمند روشی مبتنی بر تجزیه‌ی ذهن و عین است، بر آن بود که شناخت تاریخی، بر عکس، به شیوه‌ی هرمنوتیک و از طریق تفهم هم‌دلانه حاصل می‌آید.

░▒▓ هرمنوتیک هستی‌شناختی: متن‌مندی مفسر
▬ هایدگر و گادامر از دو جهت اساسی هرمنوتیک نخستین را مورد حمله قرار دادند؛ نخست از جهت مسأله‌ی دور هرمنوتیکی. این دور عبارت از تضمن جزء و کل است. شلایرماخر به این مسأله واقف بود، اما، نتوانست راه حل مناسبی ارائه دهد. او تلاش نمود با طرح مفهوم حدس بر این مسأله فایق آید. حدس عبارت از تمایلی اساسی برای مواجهه با غیریت در شرایطی ناآشناست که در آن لحظه‌ی نخست برخورد اهمیت اساسی می‌یابد. به طور ضمنی به نظر می‌رسد که از نظر شلایرماخر فهم هرمنوتیک امری مؤخر نسبت به یک حدس است که آن لزوماً ادراکی در چهارچوب هرمنوتیک نیست. به عبارت دیگر، حدس نخستین لزوماً با در نظر گرفتن تضمنی و متقابل جزء و کل سامان نمی‌یابد. با توجه به این شیوه‌ی استدلال شلایرماخر، به نظر نمی‌رسد که او به منظور خویش، یعنی، طرح هرمنوتیک به عنوان روش فهم متن آن‌گونه که هست واصل شده باشد؛ جریان نخستین هرمنوتیک جایی برای کشف قانونمندی به جای گذارد، چرا که، تأویل متن را به امری کاملاً نامتعین و لحظه‌ای بدل می‌کند. به علاوه، سکوت دیلتای در مورد دور تأویلی نیز این روش را بی‌حفاظ رها می‌کند و توجیه شناخت‌های به دست آمده از این روش را وامی‌نهد.
▬ از جانب دیگر هایدگر بر آن بود که هرمنوتیک نه صرفاً یک روش شناخت، که اساساً همان مفهوم بودن است. همان طور که عنوان کتاب هایدگر یعنی، هستی و زمان نشان می‌دهد، هستی همان امتداد گذشته، حال و آینده است. به عبارت دیگر، از نظر او ما به عنوان یک کل زمانی وجود داریم، نه آن‌که خارج از متن روانی یا مکتوب مستقلاً وجود داشته باشیم و آن‌گاه، وارد تأویل متن شویم. در واقع، وجود ما خود یک وجود هرمنوتیک و یک وجود کلی است که کلیت وجود را همان هستی او می‌سازد. این‌چنین نیست که ما از اعیان از طریق پنجره‌ای جدا شده باشیم و از درون به بیرون بنگریم؛ ما وجود خود را با اشیاء و متن شروع می‌کنیم، با آن‌ها ادامه می‌دهیم و بالاخره پایان می‌پذیریم. بنا بر این، وجود ما در راستای گفتمان مداوم ما با دیگری فراهم می‌آید و در سایه‌ی این تاریخیت وجود است که وجود می‌یابیم. این گفتمان از نظر هایدگر سه رکن دارد که یک رکن اساسی آن موقعیت‌مندی در جهان است. این موقعیت یا افق ما را به نحوه‌ی خاصی از وجود داشتن سوق می‌دهد.
▬ گادامر این استدلال هایدگر را دستمایه قرار می‌دهد و هرمنوتیک را به عنوان ترکیب افق خود فرد با افق تاریخی و زمانی متن یا موضوع شناسایی توصیف می‌کند. فهم، فعالیتی تولیدی است نه باز تولیدی، معنای متن در جریان ذهنی نهفته نیست (جریان‌هایی که به هیچ طریق در دست نیستند)، بلکه در موضوع یا متن معنادار نهفته است که گر چه از مؤلف و خواننده مستقل است، ولی، هر دو در آن شریکند. وی در این خصوص نیز پیوند افق‌ها را مطرح می‌کند. این مفهوم دال بر آن است که اتحادی میان دیدگاه خواننده حال حاضر و دیدگاه تاریخی متن به وجود می‌آید و دیدگاه یگانه‌ای تشکیل می‌شود که در کل نه این است و نه آن. از این دیدگاه تأویل متن عبارت از یک نحوه‌ی بودن است؛ هرمنوتیک ما را وارد «درگیری» با عناصر جدید مشارالیهم در متن می‌کند. شاخص جریان دوم هرمنوتیک آن است که از منظر او اساساً تأویل متن نوعی وجود پیدا کردن از موقعیت تاریخی منحصر به من است. پس، واقعیتی که از درون یک فهم هرمنوتیک برمی‌خیزد منحصر به من و موقعیت من است و قابل عینیت‌سازی و قانونمندی عام نمی‌باشد.
▬ اساس هرمنوتیک گادامر این است که معنای متن می‌تواند مستقل از آگاهی فردی مؤلف وجود داشته باشد. او معتقد به نظریه استقلال معنای ذاتی است: بدین معنا که زبان نوشتاری از قلمرو «ذهنی احساسات و افکار شخصی مؤلف جداست و استقلال دارد». از این رو، معتقد است معنای متن همواره و نه گاهی «فراتر از معنایی است که مؤلف آن را در سر دارد». گادامر ادعاهای دیلتای را قبول ندارد که مورخ باید تلاش کند تا ذهنیت یا پیش‌داوری‌ها و تعصبات خود را به نفع عینیت کنار بگذارد. به عقیده‌ی گادامر ذهنیت مفسر پیش‌شرط ضروری هرگونه درک و فهم و اساساً وجود اوست. همین‌طور افق خاص فرهنگی یا تاریخی هر مفسر چیزی نیست که مانع درک و فهم گردد، بلکه بر عکس، پایه و مبنای اصلی هر نوع درک و فهم به شمار می‌آید. پیش‌داوری‌ها یا تعصبات و جهت‌گیری ابتدایی، کل توانایی ما برای تجربه کردن یا آزمون را تشکیل می‌دهند. از نظر گادامر زیستن در چهارچوب یک افق تاریخی شرط هستی‌شناختی یا وجودشناختی است، نه یک معضل معرفت‌شناختی. زمان، شکاف یا خلأی نیست که باید آن را پر کرد یا بر آن پل زد، بلکه بستر دائمی عرف و عادات و آداب و سنن است که گذشته از طریق آن و در درون آن خود را عرضه می‌کند.
▬ این مبنای حمله‌ی گادامر به مؤلف‌محوری به نفع مفسرمحوری است. معنی یک متن هرگز قابل تقلیل به نیت مؤلف آن متن و به زمینه یا بستری که وی متن را در آن به رشته‌ی تحریر درآورده، نیست. از نظر گادامر تفسیر یک متن عملاً متضمن نوعی گفتگو بین متن و مفسر است. مکالمه یا گفتگوی هرمنوتیکی زمانی آغاز می‌گردد که مفسر به گونه‌ای راستین و اصیل با گوش دادن به یک متن خود را دربست در اختیار متن قرار دهد یا با تمام وجود خود را به دست متن بسپارد. گادامر بر ماهیت نامحدود، تسلسلی، گذرا و مشروط هر نوع تفسیر تأکید دارد.

░▒▓ امواج نوین در هرمنوتیک
▬ در نظریات نوین هرمنوتیک نوعی مقابله با نسبیت‌گرایی نهفته در کارهای هرمنوتیسین‌های گذشته مشاهده می‌شود. به عبارت دیگر، به نظر می‌رسد که موج جدید در نظریه‌ی هرمنوتیک، عکس‌العملی به نسبیت‌گرایی مهارگسیخته‌ای بوده است که هرمنوتیک هستی‌شناختی الغاء می‌کرده است.
▬ امیلیو بتی، مورخ ایتالیایی علم حقوق و بنیان‌گذار مؤسسه‌ای برای نظریه‌ی هرمنوتیک در ۱۹۵۵ در رم، در سال ۱۹۶۲ کتابچه‌ای با عنوان علم هرمنوتیک در مقام روش عام علوم انسانی (۱۹۶۲) منتشر ساخت. آن چیزی که توجه بتی معطوف به حل آن شده بود بر عهده گرفتن نوسازی طرح ضابطه‌مندی نظریه‌ی روش‌شناختی عامی برای هرمنوتیک بود. او می‌خواست شیوه‌های مختلف هرمنوتیک در علوم انسانی را از یکدیگر تفکیک کند و نظامی بنیادی از اصول را به ضابطه درآورد که با آن افعال و امور انسانی به تأویل درآید.
▬ به نظر می‌رسد که تلاش بتی به رسیدن به نوعی هرمنوتیک «عینی» متمرکز شده است. بتی به هیچ وجه نمی‌خواهد سویه‌ی شخصی یا فاعلی را از هرمنوتیک کنار بگذارد یا، حتی، انکار کند که در هر تأویلی وجود آن لازم است، بلکه او می‌خواهد اثبات کند که نقش عامل ذهنی در هرمنوتیک هر چه باشد عین مورد مشاهده هم‌چنان عین است و می‌توان برای هرمنوتیک عیناً معتبر از آن به طرز معقولی کوشش کرد و آن را به انجام هم رساند. عین سخن می‌گوید و آن را می‌توان به درستی یا به نادرستی شنید، دقیقاً به این دلیل که معنایی در عین وجود دارد که به طور عینی تحقیق‌پذیر است. اگر عین غیر از ناظر آن نیست و اگر از خودش سخن نمی‌گوید، چرا به آن گوش می‌دهیم؟
▬ به هر تقدیر، بتی مدلل می‌سازد که علم هرمنوتیک اخیر آلمانی، آن قدر خود را با پدیدار Sinngebung (وظیفه‌ی تأویل‌کننده در معنابخشی به عین) مشغول کرده است که این امر مترادف با هرمنوتیک شده است. بتی در ابتدای علم هرمنوتیک به منزله‌ی روش عام علوم انسانی می‌گوید که قصد اصلی او روشن کردن تمایز ماهوی میان Auslegung (هرمنوتیک) و Sinngebung (معنابخشی) است. به گفته‌ی بتی، دقیقاً به دلیل غفلت از همین تمایز است که در درستی کامل نتایج عیناً معتبر در علوم انسانی (die Objectivitat der Auslegungergbnisse) تردید شده است.
▬ چند مثال از قوانین علم هرمنوتیک مورد نظر بتی و ایرادات او به موضع گادامر دفاع بتی از عینیت را به خوبی نشان می‌دهد. از نظر بتی، موضوع هرمنوتیک، یعنی، عینیت یافتگی روح یا ذهن (Geist) انسان در صورت محسوس جلوه‌گر می‌شود. لذا، هرمنوتیک ضرورتاً بازشناسی و بازسازی معنایی است که مؤلف آن با استفاده از مواد خاصی که دارای وحدت است توانسته تجسم ببخشد. البته، مراد از این سخن آن است که ناظر باید به صورت فاعلی بیگانه درآید و از طریقی معکوس با عمل خلق به آن اندیشه یا «هرمنوتیک» متجسم در موضوع هرمنوتیک بازگردد. به این ترتیب، به طوری که بتی مشاهده می‌کند، سخن گفتن از عینیتی که متضمن فاعلیت ذهن تأویل‌کننده نیست آشکارا محال است. با این همه، فاعلیت ذهن تأویل خودش در موضوع تأویل موفق می‌شود. پس، قانون بنیادی و نخستین هر تأویل اثبات خودمختاری ذاتی عین یا موضوع تأویل است.
▬ ا. د. هیرش جونیور، نخستین رساله‌ی تمام عیار به انگلیسی نوشته در علم هرمنوتیک عام را در ۱۹۶۷ با عنوان «اعتبار در هرمنوتیک» منتشر کرد. این کتاب با بحثی منظم و دقیقاً مستدل برخی از عزیزترین مفروضاتی را که طی حدود چهار دهه هادی هرمنوتیک ادبی بودند به تحدی می‌طلبد. محض نمونه، هیرش مدعی می‌شود که نیت مؤلف باید معیاری باشد که به وسیله‌ی آن اعتبار یا صحت هر «تأویل» (توضیح معنای لفظی عبارتی) سنجیده شود. او، سپس، مدلل می‌سازد که این نیت موجودی معین است که درباره‌ی آن می‌توان شواهد عینی جمع آورد و لذا، وقتی که شواهد در دست باشد، می‌توان به تعیین معنای آن پرداخت و این معنا نیز به طور کلی، معتبر شناخته خواهد شد.
▬ البته، «معنای لفظی» عبارتی به طوری که با تحلیل لغوی دقیق تعیین می‌شود (هم از تحلیل اثر، و هم از تحلیل شواهد خارجی که حاکی از نیات مؤلف آن است) و «معنا داشتنی» که همین اثر می‌تواند دارا باشد دو چیز بسیار متفاوت است: و این دقیقاً همان نکته‌ای است که هیرش به آن اشاره می‌کند: اشتباه و خلط بی‌وقفه مولود در هم آمیختن «معنای لفظی» و «معناداری» (پرمعنا بودن برای ما) است و هیرش این گناه را به گردن گادامر و متکلمان جنبش هرمنوتیک نوین می‌گذارد. با استفاده از کلماتی که بتی در حمله به همین نکته به کار می‌برد می‌توانیم بگوییم که Bedeutung (معنا) را باید از Bedeutsamkeit (معناداری) جدا نگه داشت، و گرنه علم لغت تجزیه می‌شود و امکان اکتساب نتایج عینی و معتبر از دست می‌رود. چرا که، یکپارچگی و تمامیت علم لغت و امکان عینیت بر این تمایز مبتنی است.
▬ به گفته‌ی هیرش، مقصود علم هرمنوتیک یافتن «معنا داشتن» عبارتی برای ما در امروز نیست، بلکه روشن ساختن معنای لفظی آن است. علم هرمنوتیک آن دانش لغوی مضبوطی است که قواعدی وضع می‌کند که به وسیله‌ی آن تعیین‌های معتبر معنای لفظی عبارتی را می‌توان تحصیل کرد. گادامر نه فقط در احتساب چیزی که بیرون از وظیفه‌ی واقعی هرمنوتیک قرار می‌گیرد مرتکب خطا شده‌اند، بلکه به گفته‌ی هیرش موضعی فلسفی اختیار کرده‌اند که تا بدان جا پیش می‌رود که می‌پرسد امید داشتن به معنایی به طور عینی تعیین‌پذیر اصلاً ممکن است؟
▬ هیرش اساساً مدلل می‌سازد که اگر اعتقاد بر این است که «معنا»ی عبارتی (در درک معنای لفظی) می‌تواند تغییر کند، پس، هیچ معیار ثابتی برای قضاوت در این که آن قطعه به درستی تأویل شده است وجود ندارد و جز این که تصدیق کنیم که «کفش بلورین» معنای لفظی اصلی را مؤلف قصد کرده است، هیچ راهی برای جدا کردن سیندرلا از بقیه‌ی دخترها وجود ندارد. این گفته یادآور ایراد بتی به علم هرمنوتیک گادامر است: گادامر اصل دستوری ثابتی فراهم نمی‌کند که به وسیله‌ی آن معنای «صحیح» یک قطعه را بتوان به طور معتبر تعیین کرد. هیرش معنای لفظی مورد نظر مؤلف را معیار قرار می‌دهد و، حتی، فراتر می‌رود و معنای لفظی را بی‌تغییر و تکرارپذیر و معین وصف می‌کند. نقل قول کوتاهی از او نشان‌دهنده‌ی استدلال او و هم‌چنین، رساننده‌ی چیزی از رایحه‌ی ارسطویی شرح او خواهد بود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«بنا بر این، وقتی می‌گویم که معنای لفظی معین است مقصودم این است که این معنا هویتی است که عین خودش است. به علاوه مقصودم نیز این است که هویتی است که همواره از لحظه‌ای تا لحظه‌ی بعد همان می‌ماند، یعنی، هویتی است بی‌تغییر. در حقیقت، این معیارها از قبل در این لازمه گنجانده شده بود که معنای لفظی تکرارپذیر باشد، و نیز در افعال متفاوت تعبیر همواره همان باشد. پس، معنای لفظی هست آن‌چه هست و لاغیر و همواره یکسان است. و این همان چیزی است که من از معین بودن مقصود دارم».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.