محمد رضا میرزا
░▒▓ اشاره
▬ اکنون، در حدود بیش از یک سال است که از خودسوزیِ «طارق طیب محمد بن بوعزیزی»، دستفروش تونسی و آغاز بهار عربی یا به تعبیری دیگر، بیداری اسلامی، میگذرد. در یک تحلیل، تحولات خاورمیانه، بیداری اسلامی است و نقش نیروهای اسلامگرا در تحولات اخیر، گویای این مسأله است، اما، از سوی دیگر، اگر این تحولات را «بهارِ عربی» بدانیم، بایستی به نقش نیروهای غربگرا، اروپایی و بالاخص امریکایی، در تعیین سرنوشت این تحولات توجه داشته باشیم. به عبارت دیگر، مسألهی اساسی، نه صرفاً آغاز این تحولات، بلکه بیش از آن، کنترل و در دستگیری مسیر تحولات، بعد از آغاز بوده است، اما، در این نوشتار، قصد پرداختن یا قضاوت در باب این تحولات و مسیر آنها، مدنظر نیست، بلکه بیشتر به تحلیل تاریخی و در عین حال، کلی، اکتفا خواهیم کرد تا بتوان در سایهی این تحلیل کلی و تاریخی، برخی گمانهزنیها را در باب دخالت غرب و امریکا، در قتل عام مسلمین در میانمار، که یکی از بزرگترین قتلعامهای مسلمین و پنجمین قتل عام مسلمین در سی سال اخیر است(Entekhab. ir: 2/05/1391)، مطرح سازیم.
░▒▓ ناسیونالیسم عربی و تفرقهی مذهبی: دو ابزار جدید غرب برای بسط سلطه
▬ حضور غرب در کشورهای خاورمیانه، از دو سدهی پیش، پیوسته با مقاومتهایی روبرو بوده است. با این حال، مهمترین ابزارهای غرب برای غلبه بر این مقاومت و بسط نفوذ خود، در مرحلهی اول، استفاده از نیروی نظامی و در مرحلهی بعد، بالاخص در نیم قرن اخیر، بهرهگیری از دو ابزار ناسیونالیسم (عربی-ایرانی-ترکی-کردی) و ایجاد تفرقههای دینی-مذهبی (مانند تفرقهی شیعه-سنی، سنی-وهابی) بوده است. شواهد مثال در این باب فراوان است و تنها به عنوان نمونه، میتوان به برخی از آنها اشاره کرد. میدانیم که یکی از مهمترین مناقشاتی که بعد از فروپاشی عثمانی، پیوسته در منطقهی عربی-اسلامی، مسألهساز بوده است، ناسیونالیسم عربی است. این مسأله فارغ از فراهم آوردن مناقشاتی در میان خودِ اعراب، پیوسته مناقشات گستردهای را در میان ترکها و ایرانیها در مواجهه با اعراب ایجاد کرده است. نمونهای از این مسأله، در جنگ اعراب و اسرائیل به وقوع پیوست که در آن، ایرانِ دورهی پهلوی دوم، به عنوان همپیمان اسرائیل، به ایفای نقش میپرداخت. از این منظر، حملهی صدام حسین به ایران در ۱۳۵۹ را نیز میتوان به نوعی انتقام اعراب از ایران قلمداد کرد که توسط سرور حکام اعراب و با حمایت آنها تحقق یافت، اما، فارغ از این نمونههای تاریخی که شواهد مثال آنرا میتوان در اغلب کشورهای منطقه، از جمله مصر و سوریه پیگیری نمود، در تحولات اخیر خاورمیانه، ناسیونالیسم باز هم به ایفای نقش پرداخت و بخش قابل توجهی از حملهی لفظی و حقوقی-قانونی اعراب به ایران، در زمینههایی نظیر انرژی هستهای، جزایر سهگانه، مسألهی سوریه و نظایر آنها، در این چارچوب قابل درک است.
▬ اما ابزار دوم، برجسته ساختن پتانسیل تمایزات مذهبی یا در مواردی، ایجاد و خلق فرقههای مذهبی در این منطقه است. مواردی نظیر اتفاقات رخ داده در سال ۱۳۶۶ در مراسم حج در عربستان سعودی و مواضع این کشور در قبال حجاج ایرانی و نیز دیگر مواضع اغلب خصمانهی آل سعود در قبال ایرانِ شیعی یا آنچه امروز در مواضع عجیب کشورهای عربی نظیر عربستان سعودی، قطر، کویت و نظایر آنها نسبت به سوریه اتفاق میافتد و بسیاری موارد دیگر، نشان از این دارد که ایجاد تفرقهی مذهبی یا خلقِ فرقههای مذهبی نظیر وهابیت از سوی غرب، به عنوان ابزاری جهت ایجاد تلاطمات، مناقشات و بعضاً قتل عام طرفین، پیوسته مدنظر غرب بوده است. در حقیقت، جهان غرب، بنا به برنامه و طرحی که برای این منطقه در مقاطع زمانی مختلف تدارک میبیند، از این ظرفیت، بهرهبرداری میکند و با برجسته کردن آن، به بهانههایی واهی، از آن در پیشبرد و توسعهی طرح و پروژهی خود، استفاده مینماید.
░▒▓ مسألهی تروریسم و بهارهای عربی
▬ میدانیم که دالِّ مرکزی گفتمان سیاست خارجی ایالات متحدهی امریکا، پس، از یازدهی سپتامبر ۲۰۰۱، «مبارزه با تروریسم جهانی»، از جمله «مبارزه با القاعده» بوده است. بهترین شاهد مثال این مسأله، سخنرانی جرج بوش پسر، پس، از یازده سپتامبر در خطاب به جهانیان بوده که بیان داشت: در جنگ با تروریسم، شما یا با ما هستید یا علیه ما. نمونهی اجرائی و عینی این مسأله که به منصهی ظهور رسید، نیز حملهی ایالات متحده به افغانستان و عراق بوده است. با این حال، این شعار، با روی کار آمدن باراک اوباما، نه تنها متوقف نشد، بلکه با مسألهی دموکراسیگستری و دعوت از مردم این منطقه به پذیرش مطلوبیتهای الگوی لیبرال-دموکراسی، در قالبی پیچیدهتر، پیگیری شد. میدانیم که پیوند همین دو شعار، به مهمترین ابزار توجیهی غرب برای دخالت نظامی و غیر نظامی در کشورهای تونس، مصر، لیبی، بحرین و نظایر آنها پس، از جنبشهای مردمی آنها بوده است. در حقیقت، مهمترین توجیه حمله به عراق و افغانستان، مبارزه با تروریسم و بسط دموکراسی در این مناطق، در قالب فرمول محور شرارت صورت گرفت، اما، نکتهی حائز اهمیت این است که بهانهی شرارتخیزی در این مناطق، برای اولین بار، در قلب امریکا و شهرِ نیویورک و با انفجار برجهای دوقلو ایجاد و توجیه شد، اما، پس، از ناکامی و ناخرسندیهای بینالمللی از این توجیهات، بهانهی حضور در کشورهایی که در آنها انقلاب عربی اتفاق افتاد، در درون خودِ این کشورها و با استفاده از تحرکات مردمی، فراهم آمد و در رسانهها منتشر گردید. از اینرو، این بار، حضور غرب، با توجه به خواست مردم این مناطق، صورت میگرفت. در این میان، استفاده از ابزارهای استعماری، نظیر تفرقههای مبتنی بر ناسیونالیسم ایرانی، عربی و ترکی، یا تفرقههای مذهبی، سبب ناآرام نشان دادن این مناطق در سطح جهانی گردیده و ابزار توجیهی کافی برای حضور نظامی را به دست غرب داده است. بخشی از این سناریو را میتوان در همکاری پنهان آل سعود با نیروهای غربی، در حمایت از دخالت نظامی در بحرین یا سوریه مشاهده نمود. در این سناریو، غرب با حمایت از یکی از طرفین، که یا بر سر ملیت یا فرقهی مذهبی به منازعه برخواستهاند، به سرکوب طرف دیگر میپردازد.
▬ این حمایت، در خاورمیانه، با عنوان بهار عربی جلوهگر شد و لذا، سناریوی کشاندن و بسط بهار عربی به کشوری نظیر سوریه، به عنوان استراتژی غرب برای حمله به سوریه اتخاذ گردیده است. نکتهی جالب توجه و متناقض این است که حمایت از گروههای مخالف دولت دیکتاتور معرفیشدهی اسد، توسط کشورهایی مانند عربستان سعودی و قطر صورت میگیرد که خود، فرسنگها با الگوی دموکراسی فاصله دارند. در این میان، تنها عامل تفرقه میان مسلمان عربِ سوری و مسلمان سعودی و قطری، نه نزاع بر سر حق مردم و استفاده از مزایای دموکراسی، بلکه تفرقههای مذهبی است که خود را در عملیات انتحاری گروههای القاعده، در سوریه و بعضاً در عراق نشان میدهد. این تناقض نشان میدهد که از یک سو، شعار مبارزه با تروریسم از سوی ایالات متحدهی امریکا، صرفاً ابزاری جهت بسط سلطه و هژمونی در کشورهایی است که با انتخاب غرب، مأمن و پناهگاه تروریسم معرفی میشوند. در حقیقت، امروزه، القاعده، به عنوان موضوع سیاست خارجی امریکا و حملههای نظامی غرب، به گروهی مجهولالهویه اطلاق میشود که به ضرورت نیازهای غرب، گاه در افغانستان، گاه در عراق، گاه در مصر و گاه در سوریه، ظهور میکند و وظیفهی غرب و امریکا، که مبارزه با تروریسم جهانی است، مداخلهی نظامی یا غیرِ نظامی در این کشورهاست؛ اما، از سوی دیگر، تناقض فوقالذکر نشان میدهد که غرب و ایالات متحدهی امریکا، موضوع سیاست خارجیِ خود و مَکان تحقق آنرا مدتی پیش (حدوداً ده سال قبل) از اعلام جهانیِ آن، ایجاد و خلق کرده است.
▬ با این حال، گروه القاعده، به رغم نداشتن یک مکانِ خاص و فقدان یک «تاریخ مصرف» مشخص، صرفاً دو ویژگی ثابت و پایدار دارد و آن، «اسلامی بودن» و «خشونتطلب بودن» آن است. اگر از شواهد عینی و تاریخی بگذریم و تنها به گفتهی «هیلاری کلینتون» در باب ایجاد و خلقِ گروه القاعده استناد کنیم، این گروه، توسط خودِ امریکا و در جنگ بر علیه شوروی و در پیوند با ظهور وهابیت در عربستان متولد شد. با این حال، گفتهی زیرکانهی وزیر خارجهی دولتِ اوباما، شامل بخش دومی نیز هست و آن اینکه پس، از عقبنشینی شوروی از افغانستان، امریکا میلیاردها دلار خسارت دید و مهار القاعده را از دست داد و همکاری با آنها را متوقف کرد و برخورد با افکار و اعتقادات آنان را به پاکستان محول نمود و لذا، امروزه، کنترل گروه القاعده در دست ایالات متحدهی امریکا قرار ندارد. نکتهی ظریف اینکه این عدم کنترل، به مهمترین ابزار برای حملهی نظامی امریکا به کشورهای مختلف و متنوعی تبدیل شده است که همگی آنها در ویژگی اسلامی بودن مشترکاند. با نظر به این مبانی، اگر تحلیل «نارام سرجون»، در مورد سوریه را ملاک قرار دهیم، بهار عربی، پروژهای برای تغییر موقعیت عملیات القاعدهایها در راستای سیاست تغییر خاورمیانه بوده که مهمترین دستاورد آن، انتقال آشوبها و عملیات انتحاری گروههای افراطی از انجام عملیات در سرزمینهای اشغالیِ اسرائیل یا مبارزه با امریکا، به درون کشورهای اسلامی از جمله سوریه و عراق بوده است(به نقل از نارام سرجون، اسرائیلیها نجات خود را مدیون عربستان و قطر هستند؛ Farsnews. com: 27/2/1391). در این چارچوب، گروه القاعده به عنوان تروریسم جهانی، از یک سو، ابزار مداخلهی نظامی و غیر نظامی غرب را فراهم میآورد و از سوی دیگر، اکنون، در کشورهای اسلامی، نظیر سوریه و عراق، به واسطهی برانگیختن فتنهی تفرقهی مذهبی و توسط فتوای علماء سعودی، قطری، کویتی و نظایر آنها، اقدام به عملیات انتحاری میکند؛ لذا، غرب و ایالات متحدهی امریکا، هم دوست، و هم دشمن کشورهای منطقه محسوب میشود.
░▒▓ حوزهی پاسیفیک، مسألهی چین و تغییر استراتژی امریکا
▬ قدرتگیری اقتصادی و به تبعِ آن، نظامی جمهوری خلق چین، در سطح جهانی، در سالهای اخیر، امری مشهود و غیر قابل اغماض است. در این راستا، تنها کافی است به افزایش نرخ رشد اقتصادی و افزایش بودجهی نظامی این کشور در سالهای اخیر اشاره کرد. این نرخ در ۲۰۰۱، ۵/۷ درصد بوده و با رشد ماهانه ۹ درصد، به اندازهای رو به پیشرفت است که در ۲۰۱۱ از اقتصاد آلمان پیشی گرفت و به نظر میرسد اقتصاد چین، در ۲۰۲۰، از اقتصاد ژاپن که دومین اقتصاد جهانی است، پیش افتد (مصطفی الماسی، چرخش گوشه قدرت جهانی از غرب به شرق، روزنامه شرق، ۱۹/۸/۱۳۸۳). افزون بر این، بنا بر اعلام دولت چین مبنی بر افزایش بیش از ۱۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰٬۰۰۰ دلاری بودجه نظامی این کشور در سال ۲۰۱۲ میلادی، که نشان از رشد ۲ /۱۱ درصدی آن دارد، بیانگر قدرتگیری این کشور در سطح جهانی است. به موازات این قدرتگیری، باراک اوباما، رئیسجمهوریِ امریکا در اوایل ژانویه ۲۰۱۲ میلادی، استراتژی جدید نظامی این کشور را تحت عنوان «بازبینی استراتژی دفاعی» (Defense Strategy Review) اعلام کرد. این استراتژی، چنان که تحلیلها نشان میدهند، «تا حد زیادی بر دو موضوع حضور نظامی بیشتر در آسیا در واکنش به قدرت رو به رشد نظامی چین و ایران و چالشهای امریکا متمرکز است» و میکوشد تا حوزهی فعالیت چین، بالاخص در سطح تجارت و عملیات نظامی در دریا و آبهای آزاد را کنترل نماید(سیدرضا میرطاهر: http: //www. idsp. ir: 15/3/1391).
▬ با این حال، این پرسش مطرح میشود که به چه دلیل، با وجود این تغییر استراتژی، همچنان روابط پکن-نیویورک سازگار بوده و از تعامل خوبی، بالاخص بر سر مسألهی تروریسم، برخوردار است؟ در واقع، پرسش این است که چرا، چینیها نیز از این نزدیکی حمایت میکنند؟ اهمیت مضاعف این پرسش زمانی درک میشود که به شواهد عینی این پیوندِ عجیب، دقت نماییم. بعد از اعلان استراتژی جدید امریکا در قبال چین، توسط باراک اوباما و کاهش نیروهای نظامی امریکایی از اروپا و انتقال آنها به خاور میانه و بیش از آن به منطقهی پاسیفیک در شرق آسیا(حوزهی اقیانوس آرام)، از سوی ایالات متحدهی امریکا، شاهد دو مواجهه حدوداً متناقض هستیم. از سویی، این استراتژی، به منظور و معنای محدود کردن حوزهی فعالیت اقتصادی و بالاخص نظامی چین تلقی میگردد و از سویی دیگر، این حضور، چنان که وزیر دفاع امریکا اعلام کرده است، «کاملاً با رشد و توسعهی چین سازگاری دارد»(سید رضا میرطاهر http: //www. idsp. ir: 15/3/1391). پاسخ این پرسش و تناقض ظاهری، نیازمند یافتن یک منفعت مشترک جهانی یا یک تهدید جهانی مشترک و مبارزه بر علیه آن است. چینیها، بعد از حادثهی یازده سپتامبر، برخلاف شوروی در دوران جنگِ سرد، بر سر مسألهی مبارزه با تروریسم به اتفاق نظر جدی رسیدهاند و مابقی همکاری اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود را با تکیه بر این اشتراک نظر، قرار دادهاند. در این دوره، اقداماتی نظیر سفرهای متعدد جرج بوش به چین، حمایت امریکا از دولت چین در قبال جداییطلبانی که در ایالات شین جیانگ برای ایجاد جمهوری اسلامی ترکستان شرقی اقدام کرده بودند و تروریست بینالمللی خواندنِ آنها یا مخالفت با استقلالطلبان تایوانی، از سوی ایالات متحدهی امریکا را میتوان در همین راستا درک و تحلیل نمود(شهرود امیر انتخابی: http: //mahtabnews. blogfa. com/post-1530. aspx).
▬ اگر از چارچوبهای تحلیلی رایج در دوران جنگ سرد استفاده کنیم، میتوان بر تناقض مطرح شده فائق آمد. در این چارچوب، مواجههی امریکا با چین، بیش از هر چیز، یادآور پیوند و رابطهای است که بلوک غرب طی جنگ جهانی دوم با اتحاد جماهیر شوروی، به منظور حل فتنهی فاشیسم آلمانی برقرار ساخت. این پیوند به رغم قدرت فراوانی که در سرکوب فتنهی فاشیسم از خود نشان داد، بسیار موقت و مستعجل بود و با برطرف شدنِ موضوع اتحاد، تبدیل به جنگ و منازعهی سرد گردید. چنان که میدانیم، مهمترین ابزار بلوک غرب و ایالات متحدهی امریکا در دوران جنگ سرد، غلبه بر کشورهای «نه شرقی و نه غربی»، به واسطهی بسط ایدئولوژیهای لیبرالیستی و برنامههای نوسازی بوده است. اگر منش و رویهی غرب را به وضعیت فعلی بسط دهیم، میتوان نتیجه گرفت که با حذف یا کمرنگ شدنِ موضوع اتحاد چین و امریکا، یعنی، تروریسم جهانی که مهمترین نمود فعلی آن، گروههای اسلامی بالاخص القاعده است، این دو قدرت بزرگ نیز وارد منازعه خواهند شد. با این حال، با نظر به تحولاتی که در انقلابهای عربی خاور میانه رخ داده است، به نظر میرسد این تقابل، نسبت به جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، صورت پیچیدهتری خواهد داشت.
▬ توضیح آنکه تحولات سه دههی اخیر، یعنی، از ۱۹۸۰ به بعد که در چارچوب وضعیت جهانی شدن تعریف و مشخص میشود، حاکی از این است که سلطه و بسط غرب در جهان غیر غربی، به واسطهی برانگیختن پتانسیلهایی صورت میگیرد که در خودِ این مناطق، قرار دارند. این نکته پیشتر در مورد تمایز حضور امریکا در عراق و افغانستان با نحوهی حضور و دخالت در کشورهای عربی، نظیر تونس، لیبی، مصر و سوریه توضیح داده شد. اشاره شد که یکی از این پتانسیلها، وجود تمایزات دینی-مذهبی در این مناطق است.
▬ از سوی دیگر، میدانیم که آسیا از گذشتههای دور تا کنون، مهد ادیان و مذاهب مختلف بوده است و روحانیون، روسای فرقهها و ادیان مختلف و به طور کلی، چهرههایی که متکفل امور دین در آسیا هستند، به رغم اهمیت یافتن مسائل اقتصادی-سیاسی، همچنان تأثیرگذاری گسترده و غیر قابل اغماضی دارند. نمونهی مشهود و واضح آن، چنان که نارام سرجون گزارش داده است، فتاوای مفتیهای «مسلمان» ریاض، مکه و جده است که منتهی به عملیات انتحاری گروههای اسلامی، نظیر القاعده، در شهرهای اسلامی دمشق و بغداد و گاه بیروت، زاهدان، مهاباد و نظایر آنها میگردد.
▬ با این مقدمات، در پایان، قصد ارائهی یک تحلیل کاملاً متقن از کشتار مسلمین در میانمار، توسط بوداییان را نداریم؛ اما، میتوان گمانههایی را مبنی بر دخالت پنهان غرب و ایالات متحدهی امریکا در صدور چنین فتوایی از سوی بوداییان نسبت به مسلمین مطرح کرد. به نظر میرسد طرح ایالات متحدهی امریکا برای چین، و حضور در این منطقه، صرفاً طرحی تشویقی یا حمایتی نیست، بلکه به منظور حفظ سلطهی جهانی و محدود کردن قدرت چین است. با این مبنا، به لحاظ نظامی، پنتاگون، به دلیل مشکلات و بحرانهای مالی امریکا، آن گونه که باراک اوباما در پنج ژانویهی سال جاری میلادی بیان داشت، به دلیل کاهش بودجهی نظامی، نیازمند یک نیروی نظامی «کوچک» و در عین حال، چابک است که بتواند حضور و نقش نظامی امریکا در آسیا را گسترش دهد و در عین حال، حضور دریایی، هوایی و سایبری امریکا در خاورمیانه را نیز حفظ کند(سید رضا میرطاهر http: //www. idsp. ir: 15/3/1391). از سوی دیگر، به لحاظ فرهنگی، نیازمند ایجاد یک مسأله یا مشکل فرهنگی-عقیدتی مشابه با گروه القاعده یا تفرقههای مذهبی در کشورهای اسلامی، در منطقهی پاسیفیک و محدودهی نزدیکِ آن است. انگیزهی اصلی ایجاد این مسأله یا معضلهی فرهنگی، با نظر به چارچوب نظریِ برخورد تمدنهای هانتینگتون روشنتر میشود. در این نظریه، یکی از اتحادهایی که غرب را تهدید کرده و خواهد نمود، اتحاد اسلامی-کنفوسیوسی است که در آن، نمیتوان از نقش چین، چشم پوشید (شهرود امیر انتخابی: http: //mahtabnews. blogfa. com/post-1530. aspx).
▬ بنا بر این، به نظر میرسد اگر چه میانمار، یکی از بخشهای چین نیست، اما، با نظر به سرعت تغییرات و تحولات در کشورهای اسلامی و تأثیر و تأثر انقلابهای عربی بر یکدیگر، تأثیر حادثهی میانمار بر سرزمین و حوزه امنیتی چین، چندان دور از تصور نخواهد بود. این حادثه که بیش از هر امر دیگری، اقدامی تروریستی و برخاسته از فتنهی تفرقهی مذهبی است، میتواند زمینههای لازم برای کشیده شدن به تقابل مسلمین با حوزه سرزمینی چینیها را فراهم آورد. البته دولت چین، خود ید طولایی در برخورد با بودائیان دارد، ولی کش آمدن بحرانهایی مانند بحران میانمار، میتواند خواست مداخله بینالمللی در کمربند امنیتی چین را برانگیزد. اگر چه تعیین دقیق نقش این حادثه در روابط پیشِ روی این دو قدرت جهانی و فراتر رفتن از گمانهزنی، نیازمند صبر و گذر زمان است، اما، میتوان بر این حدس و گمانه تأکید کرد که موضوع سیاست خارجی آیندهی امریکا، از تقابل و منازعهی میان آیینهای شرقی و اسلام که نمونهی آنها در دو سویهی اتحاد اسلام-کنفوسیوس دیده میشود، برخیزد. لذا، غرب خواهد کوشید از این اتحاد جلوگیری نماید یا دو طرفِ آن را به منازعه کشاند، چنانچه پیش از این، در مورد گروهی تروریستی القاعده، از منازعهی میان فرق اسلامی برخاسته بود.
مآخذ:...
هو العلیم