فیلوجامعه‌شناسی

مرور فلسفه تحلیلی: ایرادات کواین به تحلیلیت

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از دکتر محمود خاتمی؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ کواین، در مقاله «پنج نقطه عطف تجربه گرایی» انکار تمایز تحلیلی و تألیفی را نقطه عطفی، نقطه عطف چهارم، در تجربه‌گرایی می‌داند.
▬ از آن‌جا که انکار این تمایز، دشواری‌های جدی برای دو جریان نخست فلسفه تحلیلی ایجاد می‌کند، آغازگر جریان سوم تحلیلی نیز می‌شود.
▬ کواین، سه ایراد در مقاله «دو جزم تجربه گرایی» و یک ایراد در مقاله «کارناپ و صدق منطقی» به تحلیلیت وارد می‌کند:

░▒▓ یک
▬ کارناپ، یک بعد اصلی زبان را در مفهوم «تحلیلیت» نادیده گرفته است. کارناپ، در مورد قضایای تحلیلی نوع دوم، یک سلسله قواعد معنابخش (semantic) در نظر می‌گرفت و می‌گفت ما به وسیله این‌ها این‌گونه قضایا را به قضایای نوع اول باز می‌گردانیم و به این ترتیب، تلاش می‌کرد تا آن‌ها را منطقاً صادق کند.
▬ در این‌جا، برای قضیه‌ای هم‌چون «انسان، حیوان ناطق است»، باید دو قاعده معنابخش را از خارج داشته باشیم، یکی این‌که «انسان حیوان است» و دیگری این‌که «انسان ناطق است» و با ضمیمه کردن این دو به قضیه تحلیلی «انسان حیوان ناطق است»، دست پیدا کنیم.
▬ اشکال کواین این است که کارناپ در زبان وجه پراگماتیک (pragmatic)، وجه تجربی، آن را نادیده گرفته است. یک سلسله امور هستند که در سطح رفتار و اعمال ما روشن می‌شوند. برای این‌که قضیه‌ای که از صدق طبیعی برخوردار است، منطقاً صادق و ضرورتاً صادق شود، قواعد سمنتیک گر چه لازمند، اما، کافی نیستند.
▬ کارناپ، قضایای تحلیلی را معرفت‌زا می‌داند. کارناپ، پوزیتیویست و تجربه‌گراست. مشکل کارناپ این است که بر این مبنا، این قضایا باید به کار علم بیایند، و لذا، باید با تجربه پیوند بخورند. او در پی آن است که زبان صوری برای علم بسازد و در آن صدق، معنا، ضرورت و... را تعریف کند و آن را در حوزه علوم تجربی و علوم انسانی پیاده کند. پیوند این زبان با تجربه در وجه پراگماتیک آن انجام می‌شود.
▬ کارناپ، تلاش می‌کند تا وجه پراگماتیک برای آن درست کند، اما، در انتها تعبیر کارناپی از پراگماتیک با تعبیر کواینی از پراگماتیک متفاوت است. تعبیر کارناپی مفهوم‌گرا (intensionalistic) است و تعبیر کواین مصداق‌گرا (extensionalistic). اصل تمایز intension و extension، به تمایز فرگه‌ای بر می‌گردد. تعبیر کواین، بیشتر به تعبیر مفهوم (intension) و مصداق (extension) نظر دارد. چیزی مفهومی (intensional) است، وقتی مسأله ما مسأله معنا باشد، و بخواهیم آن را از طریق تحلیل‌های زبانی و صوری حل کنیم. چیزی مصداقی (extensional) است، وقتی که نه از طریق تحلیل صوری. بلکه از طریق رفتار بدان بپردازیم و از طریق خود رفتار به آن پی ببریم. برای مثال برای فهمیدن این‌که آیا ماشین الف صد کیلومتر سرعت می‌رود یا نه دو راه وجود دارد. یکی این‌که سوار آن شویم و ببینیم که آیا صد کیلومتر سرعت می‌رود یا نه. راه دیگر آن است که با تشریح اجزای آن و بررسی و تحلیل ساختار موتور آن پی ببریم که صد کیلومتر سرعت می‌رود یا نه. تعبیر اول مصداقی است و تعبیر دوم مفهومی.
▬ کارناپ، قائل است که امر پراگماتیک، این است که در حوزه جملات مشاهده‌ای ساختارهای صوری را تحلیل کنیم. کواین، قائل است که کارهای مصداقی (extensional) باید با رفتار مشخص شود، و نه با تحلیل ساختار، چون اساساً تحلیل معنایی ندارد. در نظر او ما جنبه پراگماتیک در معنای مصداق گرایانه را در کارناپ نداریم، و کارناپ علی رغم تمام تلاش‌های خود، امر پراگماتیک را در حوزه تحلیل نگه می‌دارد. چراکه اگر او از حوزه تحلیل بیرون رود قضایای تحلیلی به خطر می‌افتند. قضیه تحلیلی، قضیه‌ای است که برای صدق خود احتیاج به چیزی ورای خود ندارد، و صرف تصور موضوع و محمول در تصدیق آن کفایت می‌کند. تحلیلی نوع دوم هم اگر به چیزی احتیاج دارد، قواعد سمنتیک هستند که صوری‌اند. لذا، از سطح خود جمله خارج نمی‌شویم و به عالم خارج مراجعه‌ای نداریم. اشکال کواین در این است که برای ساخت قواعد سمنتیک، نمی‌توان به کل ساختار بسنده کرد، و باید به سراغ رفتارها آمد، و اگر برای تأیید صدق قضایای تحلیلی به امور تجربی به معنای مصداق گرایانه (extensionalistic) متوسل شویم منجر به آن می‌شود که قضیه‌ی تحلیلی تحلیلی نباشد.
▬ کارناپ، در پاسخ، در نظریه مفهوم‌گرایانه از دو نوع اِسناد محمول صحبت می‌کند. در حالت اول، موضوع، شرایطی فراهم می‌کند، و اسناد محمول به موضوع، پاسخی به آن شرایط است (رفتارگرایی): (شرایط) R ← C (پاسخ‌ها)
▬ در دیگری، اِسناد محمول به موضوع، از طریق ایجاد زبان مصنوعی تحقق می‌یابد. در این‌جا، سراغ تجربه نمی‌رویم. بلکه شرایط صوری و پاسخ‌های صوری در نظر می‌گیریم که این پاسخ‌ها به قواعد معنی بخش نیاز دارند، و در عین حال، پراگماتیک هم هستند (تحلیل ساختار رفتار): (شرایط صوری) R ← C (پاسخ‌های صوری)
▬ کواین، قائل است که در نظریه مفهوم‌گرا، نمی‌توانیم اِسناد نوع اول را به کار بریم. چرا که، رفتارگرایی، بحث تجربه است و ما در تجربه مصداق‌گرا (extensionalist) هستیم. مسأله کواین این است که «زبان صوری»، نمی‌تواند برای «زبان طبیعی» تعیین تکلیف کند. در حالی که کارناپ قائل است که «زبان صوری» می‌تواند با تحلیل ساختارهای صوری، «زبان طبیعی» را ذیل خود قرار دهد. او می‌خواهد زبان صوری بسازد، و چون زبان صوری قواعد حاکم بر تفکر ما را تشکیل می‌دهد، دیگر به زبان طبیعی احتیاج نداریم. کارناپ، تلاش می‌کند معنا را با صدق پیوند دهد، و آن را وارد زبان صوری کند، اما، کواین قائل است که معنا را رفتارها مشخص می‌کنند و اگر از تجربه صرف‌نظر کنیم، صحبت معنا نیز نباید کرد. معنا برای او به مصداق بر می‌گردد. به طور مثال، وقتی می‌گوییم «انسان حیوان ناطق است»، معنای این جمله را با مشاهده مصداق‌های آن می‌یابیم. این امر، در زبان طبیعی و فضای مصداقی معنا پیدا می‌کند. کواین، در مورد تحلیل ساختار مشکلی ندارد. بلکه مشکل او تا پایان، این است که تحلیلیت معنا ندارد.
▬ به کارناپ، اشکال می‌شود که اگر قضایای هندسی تحلیلی هستند و در آزمایش در جهان خارج هم صادق از کار در می‌آیند، چگونه می‌شود که امری منطقاً با تجربه ارتباطی نداشته باشد، ولی، عملاً در تجربه صادق از کار دربیاید؟ کارناپ در پاسخ، به جمله‌ای از اینشتاین متمسک می‌شود. اینشتاین در مقاله‌ای درباره رابطه هندسه و تجربه می‌گوید که ما دو نوع هندسه داریم؛ هندسه تا جایی صوری است که ریاضی است، ولی، هندسه از آن حیث که در عالم خارج حرف محصل می‌زند تجربی است. کارناپ، در این‌جا به تفکیک قلمروها معتقد می‌شود. اشکال کواین این است که هندسه باید با تجربه گره بخورد، و گر نه کار هندسه پیش نمی‌رود، و اگر هندسه را به تجربه گره بزنیم، دیگر قضیه تحلیلی وجود ندارد. کارناپ، اگر می‌خواهد به علم شرف دهد باید از تحلیلیت دست بردارد.
▬ وقتی ریاضیات و منطق را مفهومی می‌کنیم، عملاً دو پاره می‌شوند: بخشی به عنوان ساختارهای توتولوژیک در نظر گرفته می‌شوند، که خاصیت معرفتی ندارند، و تنها کمک معرفت هستند، بخشی از آن‌ها که با مقولات مصداقی سر و کار پیدا می‌کنند، تجربی می‌شوند، و لذا، تطور پیدا می‌کنند. ریاضیات کاربردی با ریاضیات محض دو مقوله جداگانه است. در مقام کنش ما بعضی مقولات را از نظر کنار می‌گذاریم، و فرمول‌ها شکل ساده‌تری پیدا می‌کنند. در این‌جا، تجربیاتی که در کاربرد پیدا می‌کنیم بر ریاضیات تأثیر می‌گذارند، و موجب اصلاح فرمول‌ها می‌شوند.

░▒▓ دو
▬ تعریف تحلیلیت، مبتنی بر دور است. در تعریف قضیه تحلیلی، منظور، بیان کردن انواع قضیه تحلیلی نیست. بلکه منظور، بیان این امر است که خود تحلیلیت به چه معناست. اولین ملاک معروف برای تحلیلیت تناقض است؛ قضیه‌ای تحلیلی است که از سلب محمول آن از موضوع تناقض لازم آید. مفهوم دیگر در تعریف تحلیلیت ترادف است. به طور مثال، »هر مجردی بی‌همسر است»، تحلیلی است، چون موضوع و محمول مترادف‌اند.
▬ کواین، می‌پرسد که ترادف یعنی چه؟ «ترادف»، بر مبنای «تعریف» است. ملاک «تعریف»، «قرارداد» است. از سوی دیگر، ممکن است لفظ معانی مختلف داشته باشد. به طور مثال، «مجرد» در لغت، به معنای فارق از ماده نیز هست. در لغاتی که معانی متعدد دارند باید مؤونه خارجی باشد تا مشخص شود که آن ترادف، تحلیلی بودن قضیه را ثابت می‌کند. اگر تحلیلیت را با معنا پیوند بزنیم و بگوییم که محمول همان معنای موضوع است، مسأله این خواهد بود که از کجا به معنا دست پیدا می‌کنیم؟ اگر مراد از معنا، همان مصداق باشد، از حوزه تحلیل خارج می‌شویم و بحث ما مصداق‌گرایانه می‌شود.
▬ «تناقض»، «ترادف» و «معنا» که به عنوان سه ملاک برای تحلیلیت عنوان می‌شوند، خود مبهم‌اند. در تعریف «ترادف»، از تحلیلیت استفاده می‌کنیم، بلاواسطه یا باواسطه. در بیان مترادف بودن، به هم معنایی متوسل می‌شویم. برای هم معنا بودن یا به خارج متوسل می‌شویم که بحث تجربی می‌شود و از حوزه تحلیلی خارج می‌شود، یا می‌گوییم که محمول در مفهوم موضوع گنجانیده شده است و ما آن را تنها به وسیله تحلیل مفهومی بیرون کشیده‌ایم. در واقع، ما در این‌جا در یک دور گرفتار می‌آییم و برای تعریف هر یک از این‌ها در نهایت به خود او متوسل می‌شویم.
▬ کارناپ، برای شکستن این دور، قائل می‌شود که ما در جایی قرارداد می‌کنیم. کواین، منکر این است، چون قرارداد در حوزه زبان صوری انجام می‌گیرد، و همان مشکلات زبان صوری دوباره پیش می‌آید؛ در زبان صوری ما به یک سلسله قواعد سمنتیک احتیاج پیدا می‌کنیم و وجه پراگماتیک در آن مفقود می‌شود.
▬ کارناپ، برای رهایی از این اشکال به یک خاطره لایبنیتسی رجوع می‌کند. لایبنیتس معتقد بود که قضایا وقتی منطقاً صادقند که به قضایای ضروری بدل شوند. کارناپ، می‌خواهد قضایای تحلیلی نوع دوم را به نوع اول برگرداند و برای اینکار از تعویض پذیری استفاده می‌کنند. اگر مفهوم‌گرا (intensionalist) باشیم زبان ما زبان منطق موجهات است. وقتی می‌گوییم «هر مجردی بی‌همسر است» یک «بالضروره» نیز در این گزاره وجود دارد؛ یعنی، «ضرورتاً هر مجردی بی‌همسر است». این قضیه را می‌توان با یک استنتاج قیاسی صورتبندی کرد:
▬ هر مجردی مجرد است.
▬ مجرد بی‌همسر است.
▬ :. هر مجردی بی‌همسر است (ضرورتاً و منطقاً).
▬ بدین وسیله، صدق این گزاره را منطقاً و ضرورتاً صادق می‌گردانیم. ولی کواین می‌پرسد، که ضرورت چه معنایی دارد؟ ضرورت را از خود تحلیلیت به دست آورده‌ایم؛ پس، هم‌چنان دور وجود دارد.

░▒▓ سه
▬ کارناپ، معتقد بود که ما زبانی صوری می‌سازیم، و در آن، صدق، ضرورت، قواعد معنایی و... را تعریف می‌کنیم، و قضیه تحلیلی را بر اساس آن شکل می‌دهیم. سؤال کواین این است که این کار، نهایتاً دسته‌بندی قضایای تحلیلی را نشان می‌دهد، این‌که چه چیزی تحلیلی است و چه چیزی تحلیلی نیست، اما، نشان نمی‌دهد که تحلیلی بودن به چه معناست. دیگر آن‌که اگر تحلیلیت را تعریف هم کرده باشد آن را در یک زبان صوری خاص تعریف کرده است و نه در همه زبان‌ها. از آن‌جا که زبان صوری در اختیار ماست و قواعد آن را خود صورتبندی می‌کنیم، می‌توان زبان صوری دیگری ساخت که تحلیلیت در آن این معنا نداشته باشد. ممکن است تحلیلیت در زبان 1 L معنا داشته باشد، ولی، در زبان 2 L معنا نداشته باشد.
مآخذ:...
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.