فیلوجامعه‌شناسی

تاریخچه و وضعیت کنونی فلسفه در روسیه

فرستادن به ایمیل چاپ

عبدالسلام کریم اویچ حسین‌اف؛ رییس انستیتو فلسفه فدراسیون روسیه؛ فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬ کمبودهای سابق در زمینه مطالعه و پژوهش فلسفه که علل خالص ایدئولوژیکی داشتند، از بین رفته‌اند. فلسفه بیزانس، فلسفه دینی اروپای قرون وسطی و نیز آثار مکاتب و افرادی که ضدکمونیستی محسوب می‌شدند، مورد مطالعه قرار نگرفته بودند. بزرگ‌ترین کمبودی که در دوران شوروی وجود داشت، مطالعه فلسفه دینی روسی قرن بیستم بود که نه‌تنها پژوهش در این زمینه، بلکه انتقاد از آن نیز ممنوع بود.
▬ هگل، فلسفه را به عنوان «یک عصر فراگرفته‌شده در اندیشه» و هایدگر، آن را به عنوان امکان نادر و کمیاب موجودیت خودمختار و خلاقانه انسان تعبیر کرد. اگر این تعریف‌های متفاوت فلسفه را در نظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم که در روسیه اندیشه فلسفی طبق تعریف هگل توسعه یافته است. فلسفه در روسیه عمدتاً یک نوع خودآگاهی تاریخی ملت بوده است. فلسفه به دنبال مسیحیت شرقی وارد روسیه شد که فرق عمومی آن با مسیحیت غربی این بود که بین دانش فلسفی و ایمان مسیحی فرق مشخصی نمی‌گذاشت. فلسفه در سده‌های اول (تا قرن شانزدهم) در چارچوب اندیشه دینی توسعه یافته و در مستدل کردن اصالت مسیحی دین ارتدکس و نقش جهانی روسیه به عنوان رم سوم تمرکز می‌کرد.
▬ پس از تقویت جهت‌گیری غربی در سیاست روسی در قرن هفدهم و بویژه در پی اصلاحات ریشه‌ای پطر اول که قدرت اروپایی- آسیایی را به سوی اروپا گرداند، اندیشه فلسفی در روسیه تحت تأثیر شدید و چه بسا تعیین‌کننده فلسفه جدید اروپایی و بویژه فرانسوی و آلمانی، توسعه یافت. آکادمی علوم روسیه بر اساس مطالعه تجربه آکادمی‌های اروپایی تاسیس شد. دانشگاه‌هایی که در روسیه ایجاد می‌شدند و قبل از همه دانشگاه مسکو (۱۷۵۵) که از نظر قدمت و اهمیت دانشگاه اول کشور محسوب می‌شود، طبق الگوی دانشگاه‌های آلمانی ایجاد می‌شدند. یکی از ویژگی‌های این ساختار دانشگاهی آن است که دانشکده فلسفه به عنوان دانشکده اساسی در نظام آموزش دانشگاهی تلقی می‌شود.
▬ البته، نفوذ فلسفه جدید اروپایی تنها در زمینه دانشگاهی مشاهده نمی‌شد. اندیشه‌های فلسفه غرب، وارد ادبیات داستانی، نوشتارهای سیاسی و نقد ادبی شده و عامل تشدید و تسریع گسترش افکار انتقادی، انقلابی و دمکراتیک در جامعه روسی شد. البته، تنها نیروهای مخالف نظام وقت روسیه نبودند که از فلسفه جدید اروپایی بهره می‌گرفتند، بلکه از سوی دیگر، نیروهای مخالف تنها به آرمان‌های جدید اروپایی مراجعه می‌کردند و از اندیشه‌های دیگر استفاده نمی‌کردند. این دو سنت فلسفی یعنی، سنت مسیحیت شرقی و اروپای جدید، منابع فکری دو شکل متفاوت خودآگاهی ملی و دو راهبرد توسعه تاریخی روسیه شدند که عمدتاً تحت اسامی «اسلاو دوستی» و «غرب‌گرایی» عنوان می‌شوند. اسلاودوستان برای روسیه اصالت خاصی قائل هستند و به ماهیت ارتدکس و رسالت ویژه آن اشاره می‌کنند. ولی، غرب‌گرایان معتقدند که ارزش‌های تمدن اروپایی جدید حالت عمومی و فراگیر دارند. این بحث بزرگ دیرینه که در وهله اول نشان‌دهنده عدم استقلال کشور و مانورهای آن بین بیزانس باستانی و اروپای جدید، بین قسطنطنیه و پاریس است، و نیز ازهم‌گسیختگی درونی روسیه و وضعیت مبهم آن، به نوع خاص نظام روحی روسیه و به صورت وجودی بی‌قرار اصیل آن تبدیل شده است. همین امر به منبع بزرگ‌ترین پیشرفت‌های تاریخی و فرهنگی روسیه مبدل شد. تا پایان قرن ۱۹ فلسفه در روسیه به صورت فعالیت حرفه‌ای علمی و دانشگاهی نهادینه شده بود. با این وجود، فلسفه به کار استثنایی استادان دانشگاه تبدیل نشده و در کنار دانشگاه‌های غیرمذهبی، مؤسسات آموزشی روحانی نیز وجود داشتند که تعداد آن‌ها، حتی، بیشتر از دانشگاه‌ها بود و در همه آن‌ها دوره فلسفه تدریس می‌شد. علاوه بر آن، اشکال مختلف بحث‌های فلسفی غیردانشگاهی (بویژه در محافل ادبی) رواج داشتند. فرق بین فلسفه حرفه‌ای دانشگاهی و فلسفه غیردانشگاهی بسیار مبهم بود. جامعه فلسفی که در حول و حوش کرسی‌های دانشگاهی، نشریات تخصصی و اتحادیه‌های علمی شکل می‌گرفت، از معیارهای خاص فعالیت حرفه‌ای فلسفی برخوردار بود. محافل حرفه‌ای خود را از دیگران منزوی نکرده و با انواع مختلف فلسفه غیردانشگاهی و فاقد معیارهای سخت‌گیرانه حرفه‌ای گفتمان زنده‌ای داشتند. فلاسفه قاعدتاً نوشتارهای خود را به زبان عام‌الفهم تنظیم می‌کردند، آن‌ها پرحرف و ادبیات‌گرا بودند و بدون این‌که کسی آثار آن‌ها را برای مردم عادی تعبیر کند و به صورت عام‌الفهم درآورد، خوانندگان خود را مخاطب قرار می‌دادند. باید گفت در روسیه تاکنون، مرزهای مشخصی بین فلسفه حرفه‌ای و فلسفه قابل فهم همگان شکل نگرفته است ولو این‌که آثار بعضی نویسندگان بدون آمادگی علمی ویژه قابل فهم نیست. در همان زمان سه جریان (مکتب) فلسفه روسیه شکل گرفت که تا صد سال آینده منظره فلسفی روسیه را تعیین کردند. این‌ها فلسفه دینی روسی عصر نقره‌ای، کاسمیسم روسی و مارکسیسم روسی هستند. با وجود تفاوت‌های قابل توجه و تخاصم میان آن‌ها، در همه این جریان‌ها یک وجه اشتراک وجود دارد که سرشت روسی آن‌ها را منعکس می‌کند. منظور ما تأکید بر رد فردگرایی و گرایش به آرمان‌های دسته‌جمعی است که در آن خیر و نعمت فرد با بهروزی کشور (ملت) و بهروزی کشور (ملت) با بهروزی تمام بشریت و، حتی، گیتی مرتبط شده است.

░▒▓ فلسفه دینی عصر نقره‌ای روسیه
▬ از نظر فلسفی، فلسفه دینی قرن نقره‌ای، جالب‌ترین و ثمربخش‌ترین جریان فلسفی بود. این فلسفه در محیط فلسفی حرفه‌ای دانشگاهی موقعیت برتری داشت، ولی، به فعالیت در این محیط بسنده نمی‌کرد. ولادیمیر سالویوف، فیلسوف برجسته‌ای که تنها فیلسوف معتبر و انکارناپذیر روسیه محسوب می‌شود، بنیادگذار و نماینده بارز این جریان بود. سالویوف که استعدادهایی فلسفی و ادبی داشت و از تحصیلات گسترده و آگاهی ممتاز به تاریخ فلسفه برخوردار بود، یک سیستم اصیل فلسفی را ایجاد کرد که آن را «فلسفه وحدت همگانی» نامیدند. فلسفه وحدت همگانی تجربه وسیع، ولی، ناهمگون و به هم آمیخته (سنتز) اندیشه‌ها و سنت‌های مختلف معنوی و فکری اعم از مذاهب ارتدکس و کاتولیک، مفهوم خاص تزار روس و اسقف اول رم، فلسفه، دین و هنر، تفکر عقلانی و شهادت معنوی عرفانی، فردگرایی و مبدأ الهی است. ولادیمیر سالویوف آرمان دست‌یابی به دانش جامع را اعلام کرده و روند طبیعی و تاریخی را به عنوان احیای وحدت خدا و انسان تعبیر می‌کرد. اتحاد فلسفه و دین که اواخر قرن نوزدهم مستدل شد، در وهله اول یک نوع پدیده منسوخ و کهنه در حاشیه خطمشی اساسی روند فلسفی اروپایی جلوه می‌کرد. ولی، اگر شرایط واقعی کشور و زمان را در نظر بگیریم، این برداشت صحیح نیست. این اندیشه که مسیحیت حقیقی تنها به دین ارتدکس ختم نمی‌شود و باید به عنوان وحدت همه انواع مسیحیت درک شده و تحقق پذیرد، به عنوان پیشرفت جهشی در خودآگاهی مذهبی روسی تلقی می‌شود. این امر به معنی امتناع از برداشت‌های تخیلی از ملت خدایی و نقش روسیه به عنوان منجی جهان بود.
▬ بازگشت به فلسفه مذهبی در راستای سرنوشت عمومی فلسفه اروپایی، واکنشی به بحران آرمان‌های عصر روشنگری بود. این بحران تا آن موقع کاملاً عیان شده بود. ولادیمیر سالویوف و پیروان بااستعداد او که گاهی با او موافق نبودند، در چارچوب اندیشه‌های فلسفه دینی موضوعات مبرم و مهم برای تمام اروپا را مورد بحث و بررسی قرار می‌دادند و در این اثنی مهارت بالایی در زمینه تکنیک فلسفی از خود نشان می‌دادند. در هر حال، دو دهه اول قرن بیستم که مکتب و روح سالویوف در فلسفه روسی حکم‌فرما بود، یکی از مراحل بسیار ثمربخش در توسعه فلسفه روسیه بود. در همان سال‌ها فلسفه روسیه بیش از هر وقت دیگر به فلسفه اروپای غربی نزدیک شده و خود را بخشی از فضای فکری مرتبط با اروپا می‌دانست. سرنوشت فلسفه مذهبی روسی قرن نقره‌ای، سرنوشت دشواری بود. راه‌های توسعه تاریخی و سیاسی کشور و علایق معنوی مردم با پیش‌بینی‌های این فلسفه تفاوت زیادی داشت. مسیرهای کشور و فلسفه این کشور از هم جدا شد. نمایندگان برجسته این جریان فلسفی به مخالفان فعال عقیدتی حکومت شوروی که در اکتبر سال ۱۹۱۷ برقرار شد، تبدیل شدند. در سال ۱۹۲۲ این فلاسفه به خارج از کشور تبعید شدند. آن‌ها که از کشورهای مختلف جهان سر درآوردند، به اعتقادات فلسفی و تاریخی خود پایبند مانده و به فعالیت خود ادامه دادند. آن‌ها تحولات روسیه و جهان را به عنوان مصداق حقانیت خود تلقی می‌کردند.

░▒▓ کاسمیسم روسی
▬ نکته عجیب و شایان مطالعات ویژه این است که فلاسفه روس، آن هم فلاسفه درجه اول که در اروپای غربی سکونت گزیدند، به جای این‌که با محیط فلسفی اروپایی همگرایی بکنند، به عنوان «بدن بیگانه» در آن باقی ماندند. آن‌ها محیط خاص خود را تشکیل دادند که از انجمن‌های فکری، مجلات، دانشگاه‌ها و انتشارات خود برخوردار بود. به عبارت دیگر نه تنها فیلسوفان، بلکه خود فلسفه نیز در حال مهاجرت قرار گرفت. فلسفه در کشورهای اروپایی به عنوان بازمانده روسیه قدیمی و خواب منجمدشده آن وجود داشت. فلسفه کاسمیسم (فضاگرایی) روسی، پدیده شگفت‌انگیزی است. گاهی کاسمیسم را به صورت وسیع به عنوان انواع مختلف پانتئیسم و مطلق شمردن وحدت گیتی تعبیر می‌کنند. فلسفه مذهبی روسی هم به تعبیری حالت فضاگرایانه‌ای داشت. ولی، ما در این زمینه شاهد فلسفه‌ای هستیم که عمدتاً در محیط غیرحرفه‌ای (محیط شبه‌فلسفی) به وجود آمده و به حیات خود ادامه داد و تلفیق منحصر به فردی از قدرت تصور آزاد و ایمان به توانمندی شناخت در علوم انسانی بود. اندیشه اساسی این فلسفه آن است که تمایلات آرمانی بشریت و از جمله عطش حیات جاویدان، نه از طریق اصلاحات اجتماعی و توسعه معنوی انسان، بلکه در نتیجه، بازسازی فضا و جایگاه انسان در آن تحقق خواهد یافت. آموزه‌های گوناگونی در چارچوب این بخش از فلسفه شایان ذکر است که «فلسفه امر مشترک» نیکلای فئودوروف و نظریه «نوئوسفر» (محیط عقلی) ورنادسکی بیشتر از همه شناخته شده‌اند.
▬ فئودوروف، معلم جغرافیا و کتابدار، مکتبی را طراحی کرد که پیروانش آن را بعد از وفات او در یک اثر بزرگ دو جلدی موسوم به «فلسفه امر مشترک» گرد هم آوردند. او اعتقاد داشت که تکامل طبیعت از زمانی که انسان در آن ظاهر شد، به روند بهینه‌سازی آگاهانه اخلاقی با گرایش مذهبی تبدیل می‌شود. او وجه اشتراک تمام بشریت را در آن تشخیص می‌داد که باید همه تلاش‌های خود را در جهت احیای همه افرادی که تاکنون، روی کره زمین زندگی می‌کردند، مبذول کرد و در نهایت امر حالت فناناپذیر هر انسان زنده را به دست آورد. باید تأکید کرد منظور فئودوروف احیای واقعی و مادی مردگان به عنوان تنها هدف شایسته انسان بود. کنستانتین تسیولکوفسکی، بنیادگذار معروف پژوهش‌های فضایی در روسیه، آموزه فئودوروف را همین‌طور (به صورت مادی) درک کرده بود. او شیفته برنامه اسکان بشر در فضای کیهانی بود، زیرا، کره زمین برای توده‌های فزاینده انسان‌ها کم می‌آید. تسیولکوفسکی به عنوان محقق و طراح به مسائل جهازهای پرنده می‌پرداخت، ولی، در عین حال، فلسفه و اخلاق طبیعت فضایی را طراحی می‌کرد. تصویر فضایی او از اتم‌های روح‌دار شروع شده و در سیر تکاملی خود هدف عالی گذر انسان از موجودیت بدنی به موجودیت انرژیک (اشعه‌ای) را دنبال می‌کند. واقعیت این است که تسیولکوفسکی که از فلسفه امر مشترک الهام گرفته بود، پدر فضانوردی روسی شد. شاید فضانوردی روسی، زاده همین فلسفه باشد. آموزه آکادمیسین ورنادسکی درباره نوئوسفر (محیط عقلی)، یکی از بارزترین دستاوردهای اندیشه علمی و فلسفی روسی قرن بیستم به حساب می‌آید. ورنادسکی که اصطلاح noosphere را از «تیار ده شاردن» و «لروا» اقتباس کرد، آن را با آموزه خود درباره بیوسفر مرتبط کرد. ورنادسکی بر این عقیده است که شدت تأثیر بشر بر طبیعت ابعاد زمین‌شناسی به خود گرفته است. بر اثر فعالیت انسانی بر فراز محیط زیستی زمین (بیوسفر)، محیط جدید عقلی ایجاد می‌شود. بنا بر این، عقل و سازماندهی معقولانه زندگی به عنوان ادامه روند تکامل تلقی می‌شود. با وجود این‌که آموزه نوئوسفر به صورت منظم طراحی نشده و عمدتاً به عنوان اندیشه اولیه وجود دارد، این اندیشه عقل‌های زیادی را بی‌قرار کرده و در حیطه علوم و فلسفه گردش وسیعی دارد. عنایت به اندیشه‌های فضاگرایی (کاسمیسم) در جامعه روسی در طول قرن ۲۰ فراز و نشیب‌های زیادی داشته و گاهی شدت می‌یافت یا تضعیف می‌شد، ولی، هیچ‌وقت کاملاً از بین نمی‌رفت. البته، این اندیشه هرگز در ابعاد سراسری ملی مطرح نشده است. بعد از نخستین پرواز انسان به فضای کیهانی علاقه به این آموزه باثبات شد و در همان سال‌ها اصطلاح «کاسمیسم» به وجود آمد. در دهه‌های اخیر این اندیشه‌ها مورد توجه پژوهشی فلاسفه حرفه‌ای قرار گرفته است.

░▒▓ اندیشه مارکسیستی
▬ در روسیه، توجه به مارکسیسم، ابتدا دو جنبه فکری و ایدئولوژیکی داشت. ولی، علاقه فکری فوراً فروکش کرد و بسیاری از اندیشمندانی که ابتدا مارکسیست بودند، سپس به پیروان فلاسفه دینی تبدیل شدند. ولی، علاقه ایدئولوژیکی به این مکتب پایدار ماند. مارکسیسم، این آموزه با انرژی خروشان اجتماعی و تندی تقریباً، انقلابی با قلوب انقلابیون روس و بویژه بلشویک‌ها ارتباط برقرار کرد. مارکسیسم برای جنبش آزادی‌بخش روسیه چشم‌انداز روشنی تعیین کرده و آن را از یکسری اعمال جسورانه به یک کردار مهم تاریخ جهانی مبدل کرد. پیروان رادیکال روس مارکسیسم تنها دو اندیشه از محتوای این آموزه را مورد استفاده قرار دادند یعنی، اندیشه برادری کمونیستی جهانی و اندیشه مبارزه طبقاتی سازش‌ناپذیر و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا بر سر راه به برادری جهانی مردم. این دو اندیشه به یک نوع «مظهر ایمان» آن‌ها مبدل شدند. مابقی اندیشه‌ها و از جمله فلسفه مارکسیسم، از زاویه همین دو اندیشه در نظر گرفته می‌شد. دیالکتیکی که از هگل به ارث رسیده، ولی، شدت و تندی به مراتب بیشتری کسب کرده بود، به عنوان «تیغ تیز اسلوبی» فلسفه مارکسیستی تلقی می‌شد. گفتنی است که مارکسیست‌های روس (از جمله پلخانوف و بویژه ولادیمیر لنین) حاضر نبودند در حالت شاگردان و مریدان مارکسیست‌های نامدار اروپایی باقی بمانند. آن‌ها از همان ابتدا خود را حافظ و نگهدار مارکسیسم اصیل دانسته و به نبرد بی‌امان با تحریف آن (به تعبیر روس‌ها) توسط پیروان و شاگردان اروپایی مارکس و انگلس پرداخته بودند. انتقاد مارکسیست‌های روس از «سوسیالیسم اخلاقی» برنشتاین به خاطر رجوع وی به اندیشه‌های کانت جهت تعبیر مسأله تناسب هدف و وسیله در جنبش کمونیستی، بسیار گویا به نظر می‌آید. به عبارت دیگر، در روسیه مارکسیسم به انحصار حزب بلشویک درآمده و با شدت تمام توسط آن پاسداری می‌شد. با این حال، قبل از روی کار آمدن این حزب، یک نوع آزادی اندیشه درباره محتوای فلسفه مارکسیسم مجاز بود. لیکن بعد از حوادث سال ۱۹۱۷ اوضاع کاملاً دگرگون شد.

░▒▓ فلسفه در روسیه کنونی
▬ تغییرات تجربی و آشکار در زندگی فلسفی روسیه طی ۲۵سال اخیر به قرار ذیل است:
▬ فعالیت در زمینه فلسفه و علاقه جامعه به فلسفه، رشد فوق‌العاده‌ای کرده است. تعداد عناوین آثار فلسفی که منتشر می‌شوند، ده‌ها برابر افزایش یافته و کتب فلسفی از نظر فروش در یکی از مقام‌های اول قرار دارند. شمارگان مجله «مسائل فلسفه» بیشتر از شمارگان هر ۲۵۰ مجله دیگر آکادمی علوم روسیه است. علاوه بر کرسی‌های فلسفه که در همه دانشگاه‌های کشور وجود دارند، بیش از ۱۰ دانشکده جدید فلسفه به وجود آمده‌اند که طی دوره آموزشی پنج ساله متخصصان فلسفه را تربیت می‌کنند.
▬ طیف موضوعات پژوهش‌های فلسفی توسعه‌یافته و از نو زمینه‌های پژوهشی به وجود آمدند که قبلاً «مشکوک» محسوب می‌شدند، از جمله فلسفه سیاسی، فلسفه دینی، اخلاق کاربردی (اخلاق اجتناب از زورگویی و اخلاف بیولوژیکی). در حال حاضر نمی‌توان از هیچ بخشی از فلسفه نام برد که در روسیه مورد مطالعه قرار نگرفته باشد (البته، منظور ما کیفیت پژوهش‌ها نیست که متغیر است و گاهی فوق‌العاده پایین است).
▬ دیدگاه‌های فیلسوفان از تنوع بیشتری برخوردار شده است. فیلسوفان روس که بیش از این موظف نیستند دیدگاه‌های خود را مارکسیستی جلوه دهند، با رغبت فوق‌العاده‌ای مکاتب، اندیشه‌ها و روش‌هایی را پذیرفتند که در فلسفه معاصر اروپای غربی و در تاریخ فلسفه وجود داشتند، اما، فلسفه مارکسیسم در کنار مکاتب فلسفی دیگر به حیات خود ادامه می‌دهد. در روسیه (برخلاف بسیاری از کشورهای کمونیستی سابق دیگر)، امتناع از انحصار مارکسیسم به ضدیت موکد با مارکسیسم تبدیل نشده و با منع فعالیت حرفه‌ای فیلسوفان مارکسیستی توأم نشده است (از ویژگی‌های جالب توسعه فلسفی کشور طی ۲۰-۱۵ سال اخیر می‌توان به این واقعیت اشاره کرد که دیدگاه‌ها و مواضع علمی عوض شده، ولی، اشخاص عوض نشده‌اند و فقط به طور طبیعی افراد جدید وارد این بخش شده‌اند). مشکل بتوان گفت در حال حاضر کدام سنت یا مکتب فلسفی در روسیه فرمانروایی می‌کند. به قول الکساندر بلوک، شاعر معروف روسی اوایل قرن بیستم، «ما هم گرمای ارقام سرد را دوست داریم، و هم موهبت شهود الهی را». از ویژگی‌های موقعیت کنونی در فلسفه روسی این است که تنوع اندیشه‌هایی که در آن حضور دارند، واقعاً چشمگیر است.
▬ کمبودهای سابق در زمینه مطالعه و پژوهش فلسفه که علل خالص ایدئولوژیکی داشتند، از بین رفته‌اند. به عنوان مثال، فلسفه بیزانس، فلسفه دینی اروپای قرون وسطی و نیز آثار مکاتب و افرادی که ضدکمونیستی محسوب می‌شدند، مورد مطالعه قرار نگرفته بودند. بزرگ‌ترین کمبودی که در دوران شوروی وجود داشت، مطالعه فلسفه دینی روسی قرن بیستم بود که نه‌تنها پژوهش در این زمینه، بلکه انتقاد از آن نیز ممنوع بود. فلسفه روسی به سرعت و با حالت ظفرمندانه از مهاجرت اجباری به روسیه بازگشت. طی مدت نسبتاً کوتاهی آثار نیکلای بردیایف، ایوان ایلین، سرگئی فرانک و بسیاری از اندیشمندان دیگر متعلق به این سنت فکری تجدید چاپ شدند. تنها در سری کتاب‌های «تاریخ اندیشه فلسفی میهنی» که به عنوان ضمیمه مجله «مسائل فلسفه» منتشر می‌شود، بیش از ۵۰ جلد از زیر چاپ درآمد. هم‌زمان با آغاز پژوهش این آثار، علاقه گسترده و غیرحرفه‌ای به اندیشه‌های این فیلسوفان بروز کرد. در نتیجه، این روند هم چهره فلسفه روسی تغییر کرد، و هم وزن آن در مجموعه رشته‌های فلسفی مورد تدریس و مطالعه در روسیه. فلسفه داخلی در مجموع بر عقب‌ماندگی، محدودی‌ات و انحرافاتی که بر اثر فرمانروایی «نظام فرمایشی اداری» در شوروی بروز کرده بودند، فائق آمده است. در حال حاضر فلسفه روسی مشغول جست و جوی مبانی جدید توسعه خود و تعیین دقیق‌تر جایگاه خود در روند فلسفی جهانی است. طبق یک دیدگاه، فلسفه دینی روسی و فلسفه معاصر غربی، دو منبع اساسی ثمربخشی فلسفه ما بوده‌اند. مشکل بتوان این دیدگاه را پذیرفت. با وجود اهمیت بالای میراث فلسفه دینی روسی، تسلط بر این فلسفه نمی‌تواند جای خلاقیت فلسفی مستقل را بگیرد. بالاخره ما باید به حل مسائلی بپردازیم که در زمان توسعه فلسفه دینی وجود نداشتند. نمی‌توان فقط آن خط فلسفی را که بر اثر انقلاب سال ۱۹۱۷ منقطع شد، احیا کرد، زیرا، ما در کشور دیگری زندگی می‌کنیم و جهان ما از جهان اوایل قرن بیستم فاصله زیادی گرفته است. فرهنگ روسی در گذشته، حال و آینده نیازمند خودآگاهی است (در واقع، «خودآگاهی» و ادراک خود، لازمه توسعه هر فرهنگی محسوب می‌شود). این وظیفه دست اول فلسفه میهنی است. اندیشه معاصر غربی و میراث فلسفه روسی می‌توانند به این روند کمک کنند، ولی، نمی‌توانند جای تفکر مستقل را بگیرند.، حتی، می‌توان گفت که آینده فرهنگ روسی منوط به وجود اندیشه اصیل فلسفی است. فقط یک روش یادگیری کار فلسفی وجود دارد و آن، حل و فصل مستقل مسائل فلسفی است. یادگیری میراث گذشته کشور خود و کشورهای دیگر، کار ضروری است، ولی، کفایت نمی‌کند. از سوی دیگر تقلید از فعالیت دیگران ثمربخش نیست. جامعه و انسان معاصر با مسائل بسیار خطیر و جدی روبه‌رو می‌شود. جنبه دراماتیک اوضاع جهان معاصر به آن است که بشریت برای نخستین بار در تاریخ خود با امکان نابودی مواجه شده است. منظور ما نه‌تنها بحران محیط زیست، بلکه آن است که عرصه بزرگ تکنولوژیک که توسط انسان ایجاد شده است، روش‌های قدیمی بازتولید انسان به عنوان موجود خودآگاه و قادر به اتخاذ تصمیمات مسؤولانه و کنترل عواقب آن‌ها را زیر علامت سوال می‌برد. شیوه‌های سنتی درک واقعیت خارجی و خود انسان، بعضی ارزش‌های بنیادین اخلاقی، برداشت‌ها از امکانات شناخت، توضیحات و پیش‌بینی‌ها، درک جایگاه علم در فضای زندگی انسان، نقش و حدود معقولیت در ادراک جهان و فعالیت انسانی، همگی زیر علامت سوال رفته‌اند.
▬ فهم جدید روابط متقابل بین فرهنگ‌ها و تمدن‌های جهان، امتناع از درک ابتدایی پیشرفت به عنوان حرکت در یک خط جداگانه، با همین اگر ارتباط دارد. بعضی مسائل معاصر فلسفه علم، از جمله مسائل سینرژیک، موضوع تکامل جهان، تکامل مشترک طبیعت و جامعه و ذهنیت زیست‌محیطی معاصر با موضوعات فوق ارتباط دارد. فیلسوفان ما که به تحلیل این مسائل می‌پردازند، از سنت‌های گذشته استفاده می‌کنند و در سال‌های اخیر در این پژوهش‌ها گام‌های بلندی برداشته‌اند. تجزیه و تحلیل ادبیات فلسفی مدرن از نظر ترکیب نویسندگان، موضوعات و نظریات از درجه بالای تسلسل در توسعه فلسفه حکایت دارد. مهم‌ترین مباحثات و دستاوردهای فلسفه روسی طی ۲۰-۱۵ سال اخیر، اصولاً تداوم، توسعه، تکمیل و غنی‌سازی بهترین دستاوردهای فلسفه سال‌های ۱۹۸۰-۱۹۶۰ است. زندگی فلسفی روسیه به قدری فشرده و متنوع است که در یک مقاله مختصر نمی‌توان تمام غنای موضوعات، اندیشه‌های جدید و نقاط رشد آن را برشمرد. کافی است اشاره شود که هر سال صدها کتاب نویسندگان معاصر منتشر می‌شود. چند حوزه پژوهش‌های فیلسوفان روس که دستاوردهای معینی به بار آورده‌اند، به قرار ذیل است: تعبیر معقولیت دانش و شناخت به عنوان پدیده فرهنگی – تاریخی، انواع و اشکال مختلف آن توصیف شده است (لکتورسکی، گایدنکو، شویرف، روزوف)، طرح موضوعات علم‌شناسی اجتماعی (کاساوین) و تکاملی (مرکولوف)، طراحی راهکارهای جدید در زمینه اخلاق (حسین‌اف، آپرسیان) و اخلاق بیولوژیکی (یودین)، فلسفه دینی (میتروخین)، توسعه ثمربخش سنت‌های روسی مطالعه فلسفه دانش انسانی، طراحی شیوه تحلیل انسان‌شناسانه ادبیات داستانی (پودوروگا) منتشر شد.
مأخذ: اعتماد
هو العلیم

نوشتن نظر
Your Contact Details:
نظر:
<strong> <em> <span style="text-decoration:underline;"> <a target=' /> [quote] [code] <img />   
Security
کد آنتی اسپم نمایش داده شده در عکس را وارد کنید.