برداشت آزاد از کتابخانه مرجع انکارتا؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
• در اروپای دورهی رنسانس، تغییرات نمایان و دراماتیک سیاسی رخ داد.
• در حدود سال ۵۰۰ میلادی، پس از فروپاشی امپراتوری روم غربی، کلیسای کاتولیک رم، تنها قدرت نیرومند اروپا قلمداد میشد.
• با این وجود، به لحاظ اقتصادی، رشد تجارت به طور روزافزونی اروپا را یکپارچه نمود.
• تهاجم از بیرون کاهش یافت، و روستاها در کشورهای مختلف، تدریجاَ قدرت خود را تحکیم کردند.
• در اغلب قسمتهای اروپا، دولتهای حاکم سعی در بقاء خویش نمودند.
• آنها با رشد روز افزون قدرتشان در مرزهای خویش، در اندیشهی گستردن قلمروشان بودند.
• این گرایش، به انحاء مختلف در ایتالیا، بیش از مناطق شمال آلپ وجود داشت.
• شهرهای ایتالیایی به موازات رشدشان، خواستار استقلال حقوقی و گسترش تا سر حد دولتشهر مستقل بودند. در مناطق شمالی اروپا، شاهان ملی، قدرت خود را به قدرت نجیبزادگان متکی کردند. در طول دورهی رنسانس، هر دوی این سیستمهای سیاسی نسبت به ریشههای قرون وسطایشان تکامل یافتند، اما به طور کامل به یک دولت مدرن تبدیل نشدند.
• وقوع این تطورات، همراه با تغییرات گستردهتری در بینشهای سیاسی بود. امپراتوری مقدس روم و قدرت پاپ افول کرد. این دو نهاد جهانشمول، نقشی عظیمی در سیاست قرون وسطی بر عهده داشتند. در جهان قرون وسطی، امپراتوری مقدس روم، از پایگاه ایتالیا، کنترل سیاسی بخش عظیمی از اروپای میانه را بر عهده گرفت.
• پاپ نیز به عنوان رئیس کلیسای کاتولیک، عهدهدار اقتدار روحانی و معنوی سرتاسر اروپا گردید.
• کلیسا و دولت دو جنبه مختلف از جامعه مسیحی شناخته میشوند.
• به رغم قدرتی که میان کلیسا و دولت وجود داشت، پاپها و حاکمان سکولار، مکرراً با یکدیگر برای کنترل ادارهی کلیسا و زمینهایی که متعلق به کلیسا نبودند، در حال کشمکش بودند.
• از آنجایی که کلیسا مسئول امور روحی مردم و نیز خود شخص امپراتور بود، پاپها مدعی برتری نهایی بر دولت و نیز ادارهی کلیسای کاتولیک بودند. به موازات آن، حاکمان در صدد گسترش قدرت قلمروشان برآمدند.
• افزون بر این، امپراتورهای روم مقدس، مکرراً بر سر گسترش قلمروشان به نزاع بر میخواستند و پاپها عموماً مخالف این نزاعها بودند.
• در قرن سیزدهم، این کشمکش میان امپراتوری و پاپها، برای غلبه یافتن یکی بر دیگری منجر به تضعیف اقتدار هر دو شد.
• امپراتور سوم که در ۱۱۹۷ به مقام پاپی رسید، کوشید تا اقتدار پاپی را تقویت کند.
• او مدعی بود که پاپ حق دارد تا بعد از مرگ هنری چهارم، وظیفهی تعیین نامی جدید برای امپراتور روم مقدس را بر عهده بگیرد. این مسأله به شدت از قدرت امپراتور میکاست. پسر هنری تعهد کرد که در قبال حمایت پاپ بعد از نشستن او بر تخت پادشاهی، انحصارات زیادی را برای پاپ قائل شود. اما در ادامه که او با عنوان فردریک دوم، پادشان آلمان و امپراتوری روم مقدس شد، از انجام تمامی تعهداتش چشم پوشید. بعد از مرگ فردریک دوم در ۱۲۵۰، تخت پادشاهی برای دو دهه خالی باقی ماند.
• شاهزادههای آلمانی که صاحبان زمینها بوده و اغلب بخشهای امپراتوری مقدس روم را میساختند، ظاهراً فرصت افزایش قدرتشان را یافتند.
• قلمرو پاپ نیز تضعیف شد، و به خاطر تمرکز بر کنترل سیاسی در مقابل تأکید بر موضوعات معنوی، بیاعتبار گردید و این قلمرو، بشدت تحت نفوذ فرانسه قرار گرفت.
• در میان سالهای ۱۳۰۹ و ۱۳۷۷، پاپها مجبور به زندگی در اویگنون در شمال فرانسه و تحت تسلط پادشاهان مختلف فرانسوی بودند؛ از این تبعید پاپ، گاه با عنوان «اسارت بابلی» (Babylonian Captivity) یاد میشود. بازگشت دربار پاپی به رم نیز با آشفتگیهایی همراه بود که به آن، اصطلاحاً «تفرقۀ بزرگ» (Great Schism) گفته میشود که از ۱۳۷۸ تا ۱۴۱۷ به طول انجامید. در بخش زیادی از این دوره، سه نامزد احتمالی برای عنوان پاپی به رقابت پرداختند. وقتی شورای کنستانس، پاپ را در ۱۴۱۷ به «مارتین پنجم» متعین کرد، مشروعیت سیاسی پاپ بیرون از کلیسا یکسره از دست رفت.
مآخذ:...
هو العلیم