برداشت آزاد از چارلز سایکس در «ترجمان»
▬ چیزی خارقالعاده دارد در جامعهٔ آمریکا [و شاید بسیاری از جوامع امروز] اتفاق میافتد. رشتههای مخفی گلایههای هیجانی، نژادی، جنسی و روانی در زندگی آمریکایی در هم پیچیدهاند. بنیانِ این زندگی، بیشازپیش، بر پایه این تأکیدِ غمبار نهاده شده است که «من قربانیام».
▬ جالب اینکه قربانیسازی در آمریکا مساواتطلبانه است. از معتادانِ فقیرترین محلهها تا آنچه رانندگانی که در ثروتمندترین محلهها آدم میکشند، شعار قربانیان یکی است: «تقصیر من نیست، من را مسئول ندانید».
▬ شگفت اینکه این تسامحِ «سرزنشم نکن» فقط برای خود به کار میرود، نه دیگران؛ این تسامح با پاکدینی ایدئولوژیکی همخوانی دارد که به دلیل مطالبهٔ مداومش برای نزاکت روانی، سیاسی و زبانی معروف است. قربانیسازی ظرفیت بینهایتی دارد، نهفقط برای تبرئهٔ خود از سرزنش، بلکه برای خلاصی از مسئولیتپذیری در طوفانی از توجیههایی مثل نژادپرستی، جنسیتگرایی، والدین فاسد، اعتیاد و بیماری. قربانیسازی راهی است برای فرافکنی احساس گناه روی دیگران.
▬ اگر جنبشهای رهاییبخش قبلی انقلابهایی برآمده از انتظارات نوظهور بودند، این جامعه در چنگ انقلابِ «حساسیتهای نوظهور» است که در آن آه و ناله روی آه و ناله تلنبار میشود. در جامعهٔ قربانیان، آدمها نهتنها بر سر حقها یا مزیتهای اقتصادی، بلکه برای آوردنِ بیشترین امتیاز در شاخصِ «حساسیت» هم با یکدیگر رقابت میکنند. شاخصی که طبق آن بهجای منطق، «احساسات» است که ارزشمند قلمداد میشود. این شاخص با حساسیتهای فوقالعادهای تشدید میشود که بسیار ریز و ظریف است، طوری که میتواند نژادپرستی را در آهنگ کلام تشخیص بدهد، تبعیض جنسیتی را در الگوی چینش صندلیهای کلاس درس کشف کند و ستمگری مردسالارانه را در ریمل یا غزلی از شکسپیر افشا کند.
▬ فرهنگ جدید تنها حاکی از آمادگی برای احساس تأسف برای خود نیست، بلکه نشاندهندهٔ آمادگی فرد است برای اینکه دلخوریهایش را همچون سلاحی برای کسبِ مزیت اجتماعی در دست بگیرد و نواقص را در حکم استحقاق خودش برای جلب احترام از سوی جامعه ببیند. حتی ثروتمندان هم فهمیدهاند اینکه مظلوم باشند، مزیتهایی دارد. در محوطهٔ دانشگاههای سرآمد، دانشجویان سریعاً دستور زبان و پروتکلهای قدرت را یاد میگیرند: مسیر رسیدن به برتری اخلاقی و حقوقِ اساسیِ آهونالهای، وقتی قربانی باشی به کارآمدترین شکل به دست میآید. آنچه دانشگاه به دنبال آن است، احتمالاً همان چیزی است که یک منتقد «نظریهٔ میدانیِ یکپارچهٔ سرکوب» نامیده است.
▬ آمریکاییها سنتی قدیمی برای همدلی با ستمدیدهها دارند؛ همدردی با آدمهای بدبخت همیشه نشانهٔ شرافت و از اصول اخلاقی اساسی این ملت بوده است. اما دغدغهمان برای قربانیان واقعی بدبختی یا بیعدالتی زمانی به طور جدی محک میخورد که فهرستِ دیوانهوار قربانیان همچنان رشد میکند؛ حالا فقط اعضای گروههای اقلیت نیستند که ادعا میکنند در وضعیت قربانی قرار دارند؛ طبقهٔ متوسط، هنرمندان میلیونر، دانشجویان آیوی لیگ، «بچههایی که بلوغ زودرس داشتهاند»، چاقها، آدمهای وابسته، قربانیانِ نگاه (سوگیری علیه آدمهای غیرجذاب)، «تبعیض علیهِ سن»، «والدینِ آسیبرسان» و در غیر این صورت، آسیبدیده از نظر روانی، همگی حالا درگیر بازی پرطمطراق رقابت بر سر قربانیبودن شدهاند. آدمهای مشهور در اعتراف به داستانهای پرآبِ چشم از آزاری که در کودکی دیدهاند با هم رقابت میکنند، در حالی که برنامههای گفتوگوی تلویزیونی نمایشی از قربانیانی را نشان میدهند که طیفی از قربانیان زنای با محارم که چاقی مفرط دارند تا معلولانِ معتاد به سکس را دربر میگیرد. ستوننویسی به نام باربارا آمیل در مجلهٔ مکلین نوشت: «اگر موجودی مریخی فکر کند مشکل اول آمریکای شمالی، زنانی است که در بدبختیهای شخصیشان غرق شدهاند، نمیشود ایرادی به او گرفت. اعتیاد، تجربهٔ آزار و درد ... انگار همهمان داریم در درد خودمان خفه میشویم».
▬ لورنسمید با توصیف «سیاست وابستگی» جدید فقرا در دههٔ ۱۹۹۰، میگوید کنشگرانِ چنین سیاستی «ادعا میکنند که حق دارند مورد حمایت باشند؛ نه بر اساس وضعیتِ امروزشان، بلکه بر پایهٔ زخمهای گذشته. امروز زخمها داراییاند، مثل یک چک حقوق در سیاست عصر ترقیخواهی. ادعای افراد این است که قربانیاند، نه کارگر».
▀█▄ همه سهمی از این سفره میخواهند
▬ اما رقابت سنگین است: آرون ویلداوسکی حساب میکند که اگر تمام گروههایی را با هم جمع کنید که خودشان را جزء اقلیتهای تحت ستم میدانند -زنان، سیاهپوستان، جوانان، بومیهای آمریکا، بیکارها، فقرا و غیره- عددشان میشود ۳۷۴ درصد از جمعیت. رسانهها نیز همچنان دستههای جدیدی از قربانیان را میسازند.
▬ مثلاً گزارش جدیدی در سیبیاس، با شتابزدگی وجود «بیخانمانی پنهان» را افشا کرد: آدمهایی که با اقوامشان زندگی میکنند. به قول گزارشگر واشینگتن پست، «زمانی به این نهادها ’خانواده‘ میگفتیم...».
▬ علیرغم اینکه مطبوعات عمومی در شیوع ناتوانی نقش دارند، ظاهراً این احساس به وجود آمده که چیزی در این میان غلط است. در سال ۱۹۹۱، مجلهٔ نیویورک داستانی دربارهٔ «فرهنگ جدید قربانی» را روی جلدش کار کرد که عنوان آن «سرزنشم نکن!» بود. تایم همین موضوع را با گزارشی به نام «بچههای زرزرو: قربانیان ابدی» روی جلدش کار کرد؛ اسکوایر به چیزی که «اتحاد نالهکنندگان» مینامید پرداخت؛ و هارپرز پرسید: «همه قربانیاند؟» در حقیقت، فرهنگ جدید ظاهراً دارد با تغذیه کردن از خودش رشد میکند.
▬ فرهنگِ درمانمحورِ ما مجهز شده است به تشخیصِ مداوم بیماریهای جدید. تعداد بیماریها به شکل تصاعدی چند برابر شده است. جامعهٔ درمانمحور «بیماری» را جایگزین شر کرده است؛ به جای پیامد، به درمان و درک اصرار میورزد؛ به جای مسئولیت، طالب شخصیتی است که طبق غرایزش عمل میکند. بهانه کردن بیماری تقریباً در هر مورد از رفتارهای غلط عمومی به روال معمول تبدیل شده است. وقتی مچ ریچارد برندزن، رئیس دانشگاه آمریکا گرفته شد که تماسهای تلفنی مستهجن داشت، رفتارش را ناشی از این دانست که در کودکی آزار دیده و برای «درمان» به بیمارستان رفته. رابرت آلتون هریس، قاتلِ محکومشده که بعداً برای کشتن دو پسر ۱۶ ساله اعدام شد، ادعا میکرد که قربانی سندرم الکل جنینی است. دادستان سانفرانسیسکو، دن وایت، در طول محاکمهاش برای قتل شهردار آن شهر و یکی از همکارانش، دفاع «توینکی» را ابداع کرد. (وایت ادعا میکرد که اعتیادش به غذای ناسالم و مصرف مداوم آن غذا، مغزش را پریشان کرده و سبب این خشم خشونتبار شده).
▬ بر اساس یک تخمین، امروزه ۲۰ درصد از آمریکاییها ادعا میکنند که مبتلا به نوعی اختلال روانی قابل تشخیص هستند. هزینهٔ اقتصادی برای جامعهای با چنین اختلالهایی به رقم تخمینی ۲۰ میلیارد دلار در سال میرسد. اگر اختلالهای اعتیادی و اعتیاد به الکل هم در نظر گرفته شود، این رقم به بیش از ۱۸۵ میلیارد دلار در سال میرسد. روانرنجوری از هر نظر، صنعتی با رشد بالا به شمار میرود. در دههٔ ۱۹۹۰، احتمال افسردگی جوانها نسبت به والدین و پدربزرگ و مادربزرگهایشان، وقتی همسن آنها بودند، ۱۰ برابر بیشتر بود. بسته به معیار سنجش، نیمی از کل آمریکاییها را میشود چاق یا مبتلا به «اختلال خوردن» توصیف کرد.۵ متخصصان تعداد معتادان به الکل را به طور ثابت ۲۰ میلیون یا بیشتر میدانند. اگر اعضای خانواده هم بهعنوان «وابستگان» اضافه شوند، تعداد افراد تحت تأثیر تا ۸۰ میلیون نفر بالا میرود. انجمن ملی مشکلات اعتیاد جنسی تخمین میزند که بین ۱۰ تا ۱۵ درصد از کل آمریکاییها یا حدود ۲۵ میلیون نفر، «معتاد» به سکس هستند. شورای ملی قماربازان بیاختیار ادعا میکند که ۲۰ میلیون آمریکایی به بازیهای شانسی معتاد هستند، در حالی که ۵۰ میلیون آمریکایی «افسرده و مضطرب» توصیف میشوند. سندرم پیش از قاعدگی (پیاماس)، که زمانی بیماری دههٔ ۸۰ در نظر گرفته میشد، عملاً میتواند به تقریباً تمام زنان در سنی مشخص نسبت داده شود. تخمینها برای افراد معتاد به خرید و بدهکاران معتاد سختتر به دست میآید، اگرچه هر دو گروه با جدیت دنبال تشکیل شبکههای حمایتی هستند.
▬ جنبش پزشکیسازی همه چیز به معنای واقعیِ کلمه سراغ همه چیز رفته است. به گفتهٔ دو محقق، استن کاتز و ایمی لئو، ستاد تسهیلات ملی برای گروههای خودیاری، تحقیقاتی انجام داده است دربارهٔ تشکیلِ احتمالی کارگروهی برای کسانی که «کمی بیشازحد، اما نه به شکلی افراطی، کوکاکولا مینوشند».
▬ مسئولیت این غلیان قربانیها را به گردن چه باید انداخت؟ وسوسهای قدرتمند وجود دارد برای صف کردنِ دوبارهٔ مظنونین همیشگی، از جمله توسل به ویژگیهای سادهسازیشدهٔ جمعیتی. نسل انفجار جمعیت -کسانی که به آنها اطمینان داده شد که میتوانند هر چه میخواهند داشته باشند و به این باور رسیدند که باید هر چه میخواهند را داشته باشند- حالا با واقعیتی مواجه شدهاند که خیلی کمتر اطمینانبخش است. از نظر اقتصادی، عصر رشد پایدار که به خوشبینی بعد از جنگ دامن میزد، دیگر تضمینشده نیست. بعد هم مسلماً نوبت وکلاست. در سال ۱۹۹۱، آمریکا ۲۸۱ وکیل به ازای هر ۱۰۰ هزار نفر داشت، در مقایسه با ۸۲ وکیل به ازای ۱۰۰ هزار نفر در انگلیس و عدد ناچیز ۱۱ وکیل به ازای هر ۱۰۰ هزار نفر در ژاپن. از نظر تعداد، آمریکا ۷۰ درصد از کل وکلا را داشت. شواهد حاکی از این است که سر این وکلا حسابی شلوغ بوده است. در سال ۱۹۶۰، کمتر از ۱۰۰ هزار شکایت در دادگاههای فدرال ثبت شد؛ در سال ۱۹۹۰، ۲۵۰ هزار شکایت در همانجا ثبت شد. علیرغم اینکه هیچ جملهای در زبان انگلیسی به اندازهٔ حکم شکسپیر برای «کشتن همهٔ وکلا» وسوسهکننده نیست، تقصیر اشباعشدنِ کشور از اقامهٔ دعوا را نمیتوان فقط بر گردن وکلای مدافع، نسل انفجار جمعیت یا حتی اقتصاد انداخت. تمایل شدید به فرار از مسئولیت فردی و سرزنش دیگران گویا به شکل بسیار عمیقی در فرهنگ آمریکایی جا گرفته است.
▬ هر چقدر هم که آیندهٔ ذهن آمریکایی در معرض خطر باشد، سرنوشت شخصیت آمریکایی احتمالاً هشداردهندهتر است. در فرایند ساختهشدنِ آمریکای مدرن، انسان اقتصادی جایش را به انسان مضطرب داد؛ و انسان خودشیفته جای انسانی را گرفت که از شرایط بیرونی و دیگران تأثیر میگرفت؛ اما انگار در نهایت، همهٔ آنها در شخصیتِ انسانِ رنجدیده جمع شدهاند.
▀█▄ ناله به سرود ملی ما تبدیل شده است
▬ آمریکاییها بیش از پیش طوری رفتار میکنند که انگار به خاطر بدبختیهایشان حقوق مادامالعمر دریافت میکنند. انگار قراردادی با آنها بستهاند که برای همیشه از مسئولیت فردی رهایشان میکند. یک اقتصاددان بریتانیایی با تحیر اشاره میکند که در آمریکا، «اگر کارت را از دست بدهی میتوانی به خاطر فشار ذهنی ناشی از اخراج، شکایت کنی. اگر بانکت ورشکست بشود، دولت سپردههایت را بیمه کرده است ... اگر هنگام مستی رانندگی و تصادف کنی، میتوانی از کسی شکایت کنی که نتوانسته به تو هشدار بدهد که آنقدر ننوشی. همیشه فرد دیگری برای سرزنش کردن هست».
▬ متأسفانه، با این دستفرمان به گرهِ ترافیکیای میرسیم که همهٔ راهها را در اجتماع مختل میکند. وضعیتی که در آن همه به دنبال کسی یا چیزی میگردند که سرزنشش کنند و درعینحال، هیچ تمایلی ندارند که مسئولیت چیزی را بپذیرند. قربانیگرایی حالا در قانون و رویهٔ قضایی محفوظ است و در تأکید اورولی فزاینده بر «حساسیت» در زبان، دارد بافت جامعه را از نو میسازد، از جمله خطمشیهای استخدام، عدالت کیفری، آموزش و سیاستگذاری شهری. اجتماعی که از شهروندان بههموابسته تشکیل شده بود، جایش را به جامعهای از دلخورهای رقابتجو و منفعتطلب داده که به آزردگیهای شخصیشان، جامهٔ قربانیگرایی پوشاندهاند.
مأخذ:ترجمان
هو العلیم