فیلوجامعه‌شناسی

مقالات و يادداشتهاي روز

شاخص‌ترین مرده‌ریگ این دولت غرب‌گرا: ”تلاطم اقتصادی“

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    کلیدنکته یک: به گمان، اگر از مردم آینده ایران بخواهند، مهم‌ترین چیزی را که از دوره صدارت دولت غرب‌گرای آقای حسن روحانی شنیده‌اند، به خاطر آورند، نه JCPOA که فراموش خواهد شد (حیف واژه پارسی برجام که بر آن نهند!)، بلکه «تلاطم اقتصادی در عین خونسردی زائدالوصف دولت به عنوان یک ناظر بی‌طرف!» خواهد بود؛ این است که بر جریده تاریخ حک خواهد شد.
▬    کلیدنکته دو: بارزترین اتفاق در دولت غرب‌گرای آقای روحانی، تلاطم دامنه‌دار و بنیان‌کن اقتصادی بود که از «امتیاز نعمت‌زاده» به ترکیه در همان روزهای نخست آغاز شد، و به «ارز جهانگیری» و تبعات سهمگین آن رسید که عوارض نابودگر آن تا هم‌اکنون ادامه یافت. انبانی از سوء تدبیر که تاریخ باید معلوم کند که چه میزان آن، بی‌تدبیری بود، و چه میزان آن خیانت؛ فعلاً ما داوری نمی‌کنیم.
▬    کلیدنکته سه: در ادامه این بی‌تدبیری‌ها، عده‌ای به راه افتادند تا عملکرد ضعیف که نه، بلکه رفتار بسیار بد و غیرحرفه‌ای دولت را به حساب عدم مشروعیت نظام محسوب کنند و یکجا از ناکارآمدی دولتی که خود غرب‌گرایان روی کار آورده بود و نیروهای اصولی انقلاب مطلقاً به آن رأی ندادند، سکویی برای حمله به نظام اسلامی بسازند. این غرب‌گرایان سال‌هاست که عادت دارند، کاخ آرزوهایشان را بر آب بنا کنند؛ در مقابل، ملت ایران مکرراً اثبات کرده است که بر فرمول تمایز میان کارآمدی و مشروعیت نظام اسلامی واقف هستند و ناکارآمدی این یا آن را به حساب مشروعیت نظام اسلامی واریز نمی‌کنند. در اوج بی‌مهری‌های دولت تدبیر و امید، حضور عظیم ملت در تشییع پیکر سردار سلیمانی، نشان داد که ملت به رغم آسیب‌های سنگین از سیاست‌های دولت غرب‌گرا، حساب نظام اسلامی را از این جماعت دائماً طلبکار از انقلاب جدا می‌کنند.
▬    کلیدنکته چهار: تلاطم‌های اقتصادی، به طور ناگهانی، ساختار فرصت‌های جامعه را برای برخی از گروه‌های اجتماعی، وسیع، و برای عمده‌ای از گروه‌های دیگر تنگ و سد می‌کنند، طوری که ناگهان شماری از مردم آسیب‌پذیر در پشت حائل فرصت‌ها باقی می‌مانند و راهی برای خروج و فرج نمی‌یابند؛ بلکه در عوض، انبوهی از ثروت دون پایگان به جیب کسانی می‌روند که به موقع و با اطلاع از سیاست‌های دولتی، از این سوی بحران به سوی دیگر حفره می‌جهند.
▬    نکته اصلی پنج: یکی از رسالت‌های دولت آتی، حسابرسی از این دست سوء استفاده‌هاست؛ کسانی که در این دولت، از این فرصت‌های ناشی از تدابیر غلط، فرصتی برای تجارت‌ها و بورس‌بازی‌ها و احتکارهای خود ساختند و نه تنها برای خود، بلکه برای جناح سیاسی غرب‌گرا، انبانی از اموال ناروا ساختند تا بعدها با سرمایه‌گذاری مجدد در روندهای سیاسی، این نفوذ ناروا را احیاء و بازتولید کنند؛ این خیال خام باید با حسابرسی‌های دقیق و تعقیب‌های قضایی، بی‌فرجام بمانند. باید بدانیم که آن‌ها با همین ثروت‌های انباشته است که در پدیده‌هایی مانند غلامحسین کرباسچی یا ... اقتصاد سیاسی بقای خود را از انتخابات پارلمان پنجم تا حال پشتیبانی کرده‌اند. باید آن‌ها را از این شیر حرام جدا کرد. آن‌ها صدارت به چنگ می‌آورند و در طول صدارت به انحاء مختلف پول‌هایی به جیب می‌زنند که در گام بعد بتوانند این اموال را در روندهای سیاسی اصلاح‌طلب و غرب‌گرا سرمایه‌گذاری کنند و بدین ترتیب، قانون بقای غرب‌گرایی را به مصداق دربیاورند. باید این روند که از زمان پرونده غلامحسین کرباسچی در انتخابات مجلس پنجم آشکار شد، گسسته شود.
▬    کلیدنکته شش: طی این دولت غرب‌گرا، اشکال مختلفی از نابرابری پدید آمده است که اگر در نقاطی با هم تقاطع یابند، «نقاط بحرانی» پدیدار خواهند شد، چنان که یک نمونه آن را در رویداد غم‌انگیز بحران آبان 98 می‌توان مشاهده کرد، که به گفته دبیر شورای عالی امنیت ملی، در سوء تدبیرهای اقتصادی دولت ریشه داشت. در این نقاط است که دیگر، ارزش‌ها یا هنجارهای اجتماعی سکوت می‌کنند و امکانات مادی جامعه نیز برای حمایت از راه و رسم‌های زندگی کفاف نخواهند داد. در این شرایط، افراد، ناگزیر در مسیرهای ضد اجتماعی به جریان می‌افتند.
▬    کلیدنکته هفت: حال، چه باید کرد؟ شرایط متلاطم اقتصادی، اصولاً در یک جامعه، با پایه اقتصادی نیرومند رخ می‌دهند. به عبارت دیگر، این نوع اقتصادها هستند که می‌توانند از شرایط بسیار خوب به ناگهان بسیار بد نوسان بیابد، و تلاطم، اساساً در چنین وضع اقتصادی است که معنا می‌یابد. بنا بر این، تدابیر درست، می‌تواند این اقتصادها را به ثبات برسانند. جایی برای ناامیدی در اقتصاد رده هجدهم دنیا، با جایگاه ژئوپولتیک «ایران‌زمین» نیست.
▬    گام نخست: برای احیای این روند معیوب، و طراحی «برنامه اقتصادی-اجتماعی» به هدف رویارویی با انبوه مسائل زاده از دولت تدبیر و امید، گام نخست، این است که عواقب بی‌تدبیری‌ها برای گروه‌ها و اقشار مختلف اجتماعی ارزیابی شوند، و اقشار اولویت‌دار برای مداخله اجتماعی معلوم گردند. (1) حاشیه‌نشین‌های شهری،  (2) جوانان در دهه 25 تا 35 سال، و (3) زنان سرپرست خانوار، معمولاً سه قشر هدف اصلی و اولیه در برنامه‌های مداخله اجتماعی هستند.
▬    گام دوم: در گام بعد، باید «شبکه‌های اجتماعی حمایتی بومی» مختلف را درون اقشار هدف شناسایی و فعال کرد، طوری که بتوانند در تمام ارتقاءهای اقتصادی بعدی از گروه‌های آسیب‌پذیرها حمایت به عمل آورند و آن‌ها را با روند کلی جامعه همراه سازند؛ به آن‌ها خدمات ترویجی ارائه دهند تا تصمیمات اقتصادی درستی بگیرند؛ برخی پشتیبانی‌های مادی را ارائه نمایند؛ یا فرصت‌ها را به اشتراک بگذارند. بدین ترتیب، «شبکه‌های اجتماعی حمایتی بومی» می‌توانند از ورود این اقشار به «مسیرهای وخامت مضاعف» که حاصل انحرافات اجتماعی، بیماری، طرد، یا ... عواملی از این دست است، جلوگیری به عمل آورند. نکته اصلی این است که دولت، به جای مداخله مستقیم و بیگانه از مرکز، از طریق این شبکه‌های محلی باید اقدام کند.
▬    گام سوم: در سطح کلی اجتماع، باید مفهوم اجتماعی «پیشرفت / Progress» در مقابل مفهوم «ثروت» و «توسعه اقتصادی» تقویت شود. مفهوم «پیشرفت» یک مفهوم اجتماعی‌تر و اخلاقی‌تر در مقایسه با مفهوم «توسعه» است. در جوامع با پایه اقتصادی قوی، یک زمینه فرهنگی از خیز اقتصادی وجود دارد که بر اساس آن رقابت برای کسب ثروت بیشتر، به عنوان محرک توسعه ارزشمند تلقی می‌شود. یک نحو اتراف اقتصادی، مردم را به «جمع مال و شمارش آن» تشویق می‌کند. در مقابل، الگوی فرهنگی رشد اقتصادی-فرهنگی موسوم به «پیشرفت»، بر تعادلی تأکید می‌ورزد که به اغراض اخلاقی زندگی انسانی مربوط می‌شود و متناسب با آن تعریف می‌گردد. این درک تر و تازه از توسعه، بینش جامعه را برای سیاست‌های توزیعی‌تر و کمک متقابل مهیا خواهد ساخت.
▬    نکته مکمل اول این که وقوع تغییرات اجتماعی از پایین به بالا تسهیل گردد، و این، می‌تواند از پایه‌ی همان «شبکه‌های اجتماعی حمایتی بومی»، آغاز شود. مسیرهای مشخص، و تعریف شده‌ای پدید آید تا اقشار آسیب‌پذیر بتوانند صدای خود را به گوش تصمیم‌سازان نهایی برسانند. هر چند که ایده سفرهای استانی، همواره ایده خوبی بوده است و خواهد بود، ولی نیاز به مکمل‌های هوشمند بر سکوی (پلتفرم) دولت هوشمند و دیجیتال دارد.
▬    نکته مکمل دوم: تقویت و توانمندسازی خانواده برای حمایت از اعضای خود است. جامعه ایرانی، همواره بر سه رکن دین و دولت و خانواده متکی بوده است، و علی‌الاصول، دولت‌ها بدون همراهی خانواده‌ها، موفق به تأمین رفاه اجتماعی نخواهند بود.
▬    نکته مکمل فرجامین آن که ارزش‌های دینی و ملی، و گران‌قدری تعهد و مسؤولیت جمعی، اموری هستند که هیچ گاه نباید از تقویت و تحکیم آن‌ها غفلت کرد.
مآخذ:...
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در چهارشنبه, 27 اسفند 1399 ساعت 14:19

سندرم سستی نخبگان

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▀█▄  قضیه
▬    اشتراکی هست میان دفاع برخی از تصویب لوایح مرتبط با توصیه‌نامه‌های FATF در مجمع تشخیص مصلحت نظام، و دفاع‌های پر شوری که در هنگام عقد «برنامه جامع اقدام مشترک» موسوم به برجام / JCPOA صورت می‌گرفت؛ همان دفاع‌هایی که اکنون، و در وقت هزیمت برجام، خبری از آن‌ها و مدافعان پر شور نیست!
▬    اشتراک این دو قسم دفاعیات، آن است که به نظر، هم مدافعان برجام و هم هواداران توصیه‌نامه‌های FATF، این توصیه‌نامه‌ها را حتی یک بار به درستی نخوانده‌اند! لااقل آن‌ها که در دفاع سخن می‌گویند و در رسانه‌ها مطالبی بیان می‌دارند، چیزهایی می‌گویند و می‌نویسند که بوضوح آشکار می‌کند که متن این دو کنوانسیون را نخوانده‌اند!
▬    از این قرار بود که تقریباً، عمده ردیه شورای نگهبان به مصوبه‌های وقت پارلمان، به ترجمه ناصحیح و عدم انطباق متن لوایح مصوب در مجلس، و متن انگلیسی «کنوانسیون جلوگیری از تأمین مالی تروریسم، مصوب مجمع عمومی سازمان ملل در قطعنامه ۵۴/۱۰۹ مورخ ۹ دسامبر ۱۹۹۹»، و «کنوانسیون علیه جرایم سازمان‌یافته فراملی (موسوم به پالرمو) مصوب مجمع عمومی سازمان ملل در قطعنامه ۵۵/۲۵ مورخ ۱۵ نوامبر ۲۰۰۰» مربوط می‌شد. اصل این کنوانسیون‌ها، به زبان‌های عربی، چینی، انگلیسی، فرانسوی، روسی و اسپانیایی منتشر شده است و ترجمه فارسی رسمی آن در دست نیست. از این قرار، در هر متن مصوبه‌ای باید، ترجمه رسمی دولت جمهوری اسلامی ایران، لحاظ شود و قابل استناد باشد.
▬    صرف‌نظر از اختلاف نظرهای عمیق در ترجمه فنی و دقیق اصطلاحاتی که در متن ماده ۲ و ماده ۶ کنوانسیون اصلی، یعنی، «کنوانسیون جلوگیری از تأمین مالی تروریسم» در زمینه‌های مهم تعریف تروریسم و «حق تحفظ» وجود دارد، در ترجمه و تفسیر ماده ۳، ۱۵، ۱۶، ۱۸، ۳۱، ۳۴، و ماده پایانی ۴۱ کنوانسیون پالرمو نیز، خبط‌های آشکار و روشنی وجود دارد. همه این‌ها این شبهه و پرسش را به وجود آورده که نمایندگان وقت پارلمان، دقیقاً به چه چیزی رأی دادند؟

▀█▄  کاوش در اطراف «سندرم سستی نخبگان»
▬    با عزل التفات به آن‌چه نهایتاً بر سر این دو لایحه اعم از تصویب یا تردید می‌آید، یک پرسش مهم در ذهن تحلیل‌گر می‌خلد که برای درمان این میزان مفرط از سستی در میان برخی نخبگان ما چه می‌توان کرد؟ در حالی که شماری از نخبگان این کشور، همت نمی‌ورزند، و در این دست امور مهم و مبرم، تأمل و موشکافی بایسته نمی‌کنند، وظایف تدوین استراتژی در این کشور چگونه به انجام خواهد رسید؟ برای درمان این «سندرم سستی نخبگان» چه می‌توان کرد؟
▬    در درجه اول، باید یک نگاه هدف‌دار مبتنی بر جهان‌بینی را تقویت نمود تا انگیزه‌های مجاهده تحکیم و بازسازی شوند. به قول مولانا جلال الدین محمد بلخی، باید مستمراً مسلمانی را از سر گرفت تا نیروی ایمان، تر و تازه بماند، و بیهوده نیست که روزانه چهل بار در اذان و اقامه و تشهد نمازهای پنج‌گانه، به ادای شهادتین توصیه و امر شده‌ایم. در سایه وجود یک نگاه هدف‌دار متکی بر جهان‌بینی عمیق و بصیرت، می‌توان انگیزه‌ها و امیدها را احیا کرد و افراد و خصوصاً نخبگانی که بر جایی که نشسته‌اند، احساس راحتی مفرط می‌کنند، به کار واداشت.
▬    در گامی فراتر، با این نگاه هدف‌دار و پر انگیزه، گفتگوهای مؤثر و پر انرژی و در عین حال، پر محتوا درمی‌گیرند؛ برای آن که این گفتگوها شکل غیر مخرب و سازنده‌ای به خود بگیرند، باید فرصت‌های منظمی برای «شنیدن و شنیده شدن» خلق کنیم. تحلیل‌گران فرهنگی و فعالان سیاسی، نباید چشم‌های خود را ببندند و با شدت هر چه تمام‌تر، بر سر هم داد بکشند. باید همان قدر که می‌گویند، بشنوند، و به نظرات همه نیروهای مشروع سیاسی گوش فرا دهند. وقتی همه چیز را روی دایره می‌ریزیم، بهتر می‌توان به راه حلی ساده و مناسب دست پیدا کنیم، در حالی که قبل از آن امکان چنین امری وجود نداشت. بدون چنین صراحتی و چنین توانی برای شنیدن، بحث‌ها، به طرز اسف‌باری غیر منطقی به نظر می‌رسند، چنان که در گفتارهای اطراف موضوع لوایح FATF پیداست، و در گذشته نیز در اطراف موضوع برجام نیز چنین بود.
▬    با تعمیق مهارت «شنیدن و شنیده شدن»، بسیاری از تعارضات، شکل «اختلاف سلیقه» برای تحقق اهداف و آرمان‌های مشترک را پیدا می‌کنند که طبعاً قابل تحمل و حتی مطلوب خواهند بود. وقتی اختلاف سلایق و تاکتیک‌ها در ضعف یک نگاه مبتنی بر جهان‌بینی عمیق، به طور مجازی، شکل تعارض‌های استراتژیک به خود می‌گیرند، دیگر به سادگی حل نخواهند شد. باید به صراحت، اختلاف‌نظرها را ریشه‌یابی کرد. گفتن این حرف از انجامش ساده‌تر است، اما، بسیار اهمیت دارد که محقق شود، زیرا، هر قدر بیشتر مسائل ریشه‌یابی گردند، بهتر حل خواهند شد. ریشه‌یابی کمک می‌کند تا به عمق مشکلات دسترسی حاصل شود.
▬    نهایتاً، باید برآوردی از تعارض‌های احتمالی آینده داشت، و برای پیشگیری از مخرب شدن تضادها و تعارض‌ها، از همین حالا به دنبال نقاط مشترک بود. اختلاف‌نظرها بر سر موضوع FATF از همان آغاز پیدا بود، ولی نحوه برخورد دولت با این اختلاف‌نظرها، همچون نحوه برخورد با مخالفان برجام که آن‌ها را «بی‌شناسنامه» و «بی‌سواد» و «عصر حجری» و «از جای معدود تغذیه شونده» و ... خطاب کرد، بیشتر تعارض‌ها و تضادهای غیرمنطقی را دامن زد. به لحاظ فنی، بدون در نظر گرفتن این امر که یک اختلاف نظر در میان فعالان اجتماعی، نهایتاً چه مقدار می‌تواند بزرگ شود، یا تا چه حد می‌تواند عمق پیدا کند، روندهای سیاسی نمی‌توانند مداخله مؤثری برای تبدیل تعارضات به ظرفیت‌های رشد داشته باشند. از طریق چنین برآوردهای پیش‌نگر، می‌شود پیشاپیش زمینه‌های مشترکی پیدا کرد تا از آن‌ها به عنوان نقطه به ثمر رسیدن تصمیم جمعی استفاده شود؛ زیرا، اغلب، موضوعاتی قابل شناسایی هستند که نیروهای سیاسی درگیر نسبت به آن‌ها توافق نظر دارند، و کشف این نقاط، گامی بزرگ برای بازسازی رابطه‌های خراب شده و ایجاد زمینه مناسب برای حل مشکلات هستند.
مآخذ:نیکرو
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 01 فروردین 1400 ساعت 10:39

فراتر از پرسش عصر جدید

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    برخی از جوانان می‌پرسند که شیوه و متد برداشتن گام دوم انقلاب به چه نحوی باشد؟ چه طراحی‌ها و نهادسازی‌های تازه‌ای لازم است؟ این طراحی‌ها و نهادسازی‌های جدید چطور باید اتفاق بیفتند؟ چطور می‌توان مفاهیم جدید بیانیه را عملیاتی کرد؟
▬    کلیدنکته اول: روش‌شناسی برداشتن گام دوم، از جانب نسل قبلی به نسل جدید دیکته نخواهد شد. هرگز دیکته نخواهد شد. رهبری، جوان‌ها را به ابداع متد کار هم فراخوانده‌اند. ایشان سه بار به جوان‌ها تأکید کردند که شانه زیر بار مسئولیت بسپارید؛ مسئولیت مسئولیت مسئولیت. جوانان باید خودشان پای کارهایشان بایستند. مقام معظم رهبری بارها به جوانان تأکید کردند که: دوران دوران شماست. انقلاب انقلاب شماست.
▬    کلیدنکته دوم: جوانان باید در مورد روش‌های ساخت و ساز آتیه، با یکدیگر گفت‌وگو کنند. باید برنامهٔ پژوهشی برای ساخت و ساز این روش‌ها طراحی کنند. در واقع، جوانان امروز، باید مانند جوانان آستانه انقلاب، و مانند جوانان پس از جنگ، شانه زیر بار مسؤولیت بدهند، و ضمن به رسمیت شناختن وقوع جهان جدید، به طراحی‌ها و نهادسازی‌های نوین همت کنند. این، آن بخشی است که به نظر می‌رسد در قیاس با دو نسل قبل، به خوبی پیش نمی‌رود، و صدور بیانیه گام دوم و دستورالعمل‌هایی مانند «آتش به اختیار فرهنگی» برای فعال نمودن این جبهه «روش‌سازی» است.
▬    راجع به متدهای ساخت و ساز جهان آینده، راجع به استراتژی‌ها و راهبرهایی که باید تدوین شوند، هدف‌گذاری‌هایی که باید صورت گیرند، سازمان‌دهی‌های جدیدی که باید تحقق یابند، ارتباطات جدیدی که باید برقرار شوند، مجموعهٔ جوانانی که مخاطب این نامه هستند در سطوح مختلف دانش و تخصص، هر کدام باید شانه زیر بار مسئولیت بدهند و این متدها و استراتژی‌ها را طراحی کنند.
▬    کلیدنکته سوم: بیانیه گام دوم، به صورت دستورالعمل نیست؛ بلکه به صورت یک منشور است. همان طوری که نامهٔ امام سید روح الله موسوی خمینی (ره) به میخائیل گورباچف، چنین خصلتی داشت و چنین تأثیری را به جای گذاشت؛ فی الحال هم انتظار این است که در چارچوب این منشور، جوان‌ها منتظر تعیین جزئیات توسط رهبری یا توسط نسل گذشته نباشند. جوانان باید بر پای خود بایستند. این، با توجه به ظرفیت‌ها و توانمندی‌های نسل جدید انقلاب، مطلقاً انتظار زیادی نیست.
▬    همان طور که مقام معظم رهبری در ترسیم آینده مدام بر نگاه خوش‌بینانه به جوانان تأکید ورزیده‌اند، خود جوانان نیز باید به خود، نیک‌بین باشند و مستقل از نهادسازی‌های گذشته به آینده بنگرند. البته، کارهایی که تا به حال انجام شده کارهای سترگی است؛ در زمینهٔ نهادسازی اردوهایی جهادی، رویه‌های راهپیمایی اربعین، ساز و برگ دفاع از حرم و پشتیبانی از آن، طراحی‌های جدید و خوبی از جانب نسل جدید صورت گرفته است، اما انتظار این است که در زمینه‌های سیاسی، جناح‌بندی‌های جدید سیاسی، ارتباطات جدید سیاسی، فعالیت‌های مدنی و اجتماعی، در زمینهٔ سبک زندگی، فعالیت‌های رسانه‌ای ابداعات جدی صورت بگیرد.
▬    کلیدنکته آخر: نکته مهم این هست که در سایهٔ الگوی توحیدی و اسلامی، افق دید باید فراتر از آنچه تا کنون وجهه همت و تصور بود، تمدن اسلامی باشد نه کشور اسلامی. نظر به مقدورات ارتباطی نوین فرا سوی مرزها، طراحی‌های جدید جوان‌ها، در افق دید تمدن اسلامی صورت خواهد گرفت. افق دید امروز، با توجه به ظرفیت‌های تازه، باید جوانان جهان و اروپا و امریکا را مورد خطاب قرار دهد. باید ارتباط‌های تازه‌ای برقرار شود و ابداعات در همه زمینه‌ها مغتنم شمرده شود. نسل اول انقلاب، ارتباطات منطقه‌ای خوبی با جوانان سوریه و کشمیر و افغانستان و پاکستان و عراق و عربستان و بحرین برقرار کرد. مقام معظم رهبری مستمراً جوانان اروپا و امریکا را در نامه‌ها خود مورد خطاب قرار دادند. و امروز با وجود ابزارهای ارتباطی جدید، چشم به جوانان امروز است که چه گستره‌ای از ارتباط را برای برداشتن گام بعدی انقلاب در مقیاس تمدن جدید و در زمینه‌سازی ظهور برخواهند داشت.
توأم با اقتباس‌های آزاد
مأخذ:تسنیم
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در شنبه, 23 اسفند 1399 ساعت 00:09

گام دوم: عبور از ابدعات سیاسی نسل نخست انقلاب

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    بیانیه گام دوم، در کنار نامه‌هایی که به جوانان اروپا و امریکا، و بعضاً، جوانان فعال در فرهنگ و سازندگی نوشته شده است، جوانان را به گشایش تاریخ فراخوانده است. این بیانیه، مفتاحی برای آغاز دوران جدیدی در تاریخ انقلاب است؛ و از این جهت، در سلسله رویدادهای پس از انقلاب، با نامهٔ امام سید روح الله موسوی خمینی (ره)، به میخائیل گورباچف قابل قیاس است؛ همان طور که نامهٔ امام (ره) به گورباچف، فضای تحلیلی انقلابیون آن زمان را باز کرد، برای اینکه جهانی فراسوی چپ را تصور کنند و بر اساس جهان فراسوی چپ، تحلیل‌ها و گام‌های بعدی‌شان را تنظیم کنند، این نامه نیز می‌کوشد به جهانی فراسوی مفروضات و دستاوردهای فعلی اشاره نماید، و به ساخت و گسترشی جدید آدرس بدهد.
▬    اصلی‌ترین مضمون این بیانیه که سه بار در آن تکرار شده، این هست که جوان‌ها باید شانه زیر بار مسئولیت بسپارند؛ در حالی که به نظر می‌رسد، جوان‌ها تلاش می‌کنند، در قالب‌هایی که توسط نسل قبل ساخته شده به کنش سیاسی و اجتماعی ادامه دهند، این بیانیه می‌کوشد تا جوان‌ها را برای ساختن یک گام و دوران جدید، «هُل دهد»؛ نزدیک به دو دهه قبل، مقام معظم رهبری در یک سخنرانی مهم و تاریخ‌ساز (20 خرداد 1375/ سخنرانی مشهور به «عبرت‌های عاشورا»)، مهم‌ترین وظیفه خود به عنوان رهبر و در واقع، شگرد رهبری خود را معلوم کردند که همچنان همان است: «بنده، بیشترِ سنگینی بارم این است که نگاه کنم ببینم کجا شعله‌ی جهاد در حال فروکش کردن است و به کمک پروردگار نگذارم». به نظر می‌رسد که در میان جوانان آینده‌ساز، جهاد به این ترتیب رو به سردی می‌رود که عمده‌ای از آن‌ها حاضر نیستند فراتر از روش‌هایی که قبلاً پایه گذاری شده، مسیری مستقل و پیشرو باز کنند. آن‌ها کوشش دارند تا رقابت‌های سیاسی را در همان چهارچوب‌های قبلاً بنیاد گرفته پیگیری کنند؛ با همان پرچم‌ها در انتخابات فعال باشند؛ از همان روش‌های قبلی پیروی نمایند؛ در مسیرهای جهانی، همچنان و کم و بیش خود را محدود به مرزهای ملی نمایند و ارتباطات جدید با جوانان مسلمان نه فقط جهان اسلام و امریکا و اروپا برقرار نمی‌کنند؛ بیانیه گام دوم، تلاش نموده است تا به جوان‌ها برای گشایش یک دوران جدید، انگیزه و اهتمام ببخشد. جوانان فراخوانده شده‌اند به این که از انفعال بپرهیزند و خودشان را در قالب‌های قبلی تعریف نکنند، و سعی نمایند قالب‌های جدیدی «ابداع کنند».
▬    اینکه به یک ملت گوشزد شود که دوران جدیدی در تاریخ آغاز می‌گردد، و حول چنین مفهومی، سعی در ایجاد «اتحاد» شود، در تاریخ سیاست جزء اصلی‌ترین کارهایی است که معمولاً سیاست‌مداران بزرگ و تاریخ‌ساز صورت می‌دهند. اصل اهمیت این بیانیه که هنوز هم به درستی به آن پرداخته نشده در این نکته است؛ مضمونی که سه بار در این بیانیه مکرر گردیده، فراخواندن جوان‌هاست تا شانه زیر بار مسئولیت بسپارند. جوانان باید دنیای جدیدی را رقم بزنند و به این بسنده نکنند که قالب‌هایی که توسط نسل درخشان قبلی نسل اول و دوم انقلاب پایه‌گذاری شد را ادامه دهند و در قالب‌ها آن‌ها فعالیت خود را استمرار ببخشند؛ جوانان، باید احزاب جدیدی شکل بدهند. باید خط و ربط‌های سیاسی جدیدی ترسیم بکنند. باید مسیرهای تازه‌ای را با توجه به مقدورات جدید پایه‌گذاری کنند. باید به سمت فراسوی مرزها، به هدف گسترش تمدن اسلامی جهت بگیرند.
▬    قابل انکار نیست که در زمینه‌هایی مثل اردوهای جهادی یا دفاع از حرم، اتفاقات مهمی در حیطه‌های مختص جوانان رخ داده است، ولی انتظار بیشتری در زمینهٔ ابداعات سیاسی می‌رود. به نظر می‌رسد که جوان‌هایی که در حیطه سیاسی فعال هستند، باید خودشان را از شیر نسل قبلی ببرند، و سعی کنند روی پای خود بایستند و مسیرهای جدیدی باز کنند. این، اتفاقی است که هنوز نیفتاده است و آن چیزی است که مورد تأکید در بیانیه بوده است.
توأم با اقتباس‌های آزاد
مأخذ:فارس
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در پنجشنبه, 28 اسفند 1399 ساعت 16:40

هشدار شوک تورمی جهانی مشابه دهه ۱۹۷۰

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از جفری بارتاش از مارکت واچ؛ادامه مطلب... فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    با آنکه ایالات متحده هنوز تا خروج کامل از رکود اقتصادی راهی طولانی در پیش دارد، برخی اقتصاددان‌ها و سرمایه‌گذاران مدتی است درباره رشد نرخ تورم هشدار می‌دهند. این پرسش‌ها مطرح است که عامل نگرانی‌ها درباره افزایش نرخ تورم چیست و این ریسک چه میزان بزرگ و اثرگذار است؟ در مطلب حاضر به جنبه‌های مختلف موضوع اشاره می‌کنیم. نخستین موضوع این است که میزان بسیار بالای نقدینگی به اقتصادها تزریق شده است.
▬    در ایالات متحده دولت از پیش ۳ هزار میلیارد دلار نقدینگی به اقتصاد تزریق کرده تا از خانواده‌ها، نیروی کار فاقد شغل و کسب و کارهایی که طی یک سال اخیر در اثر همه‌گیری کرونا دچار مشکلات عمیق شده‌اند حمایت کند. سیاست‌های حمایتی مالی ادامه پیدا خواهد کرد. بایدن مدتی قبل برنامه حمایتی ۱۹۰۰ میلیارد دلاری را پیشنهاد داد که به تصویب مجلس نمایندگان رسیده است. ارقام مربوط به کمک‌های مالی دولت آمریکا و دولت‌های دیگر ارقامی بسیار بزرگ هستند و اقتصاددان‌هایی که درباره رشد چشمگیر نرخ تورم در آینده نه چندان دور هشدار می‌دهند می‌گویند تمام این نقدینگی عظیم در حالی وارد اقتصاد شده که نرخ‌های بهره نزدیک صفر قرار دارد و در ماه‌های اخیر شاهد رشد شاخص‌های مالی در اکثر بورس‌ها به ارقام بی‌سابقه بوده‌ایم. نقدینگی اضافی کنونی همچنین می‌تواند به رشد شدید مصرف منجر شود. در واقع اگر واکسیناسیون علیه کرونا با سرعت انجام شود و موثر باشد، اقتصاد به زودی در وضعیت عادی قرار خواهد گرفت و مصرف به تعویق افتاده، سبب رشد قیمت‌ها خواهد شد. در این میان کسب و کارها در واکنش به تحولات یاد شده بر قیمت‌ها خواهند افزود و این به معنای رشد نرخ تورم است.
▬    موضوع دوم، اثرات رشد نرخ تورم است. افزایش نرخ تورم از ارزش پول می‌کاهد و هنگامی که قیمت‌ها سریع‌تر از درآمدها بالا می‌رود از قدرت خرید خانواده‌ها کاسته می‌شود. رشد قیمت‌ها همچنین سبب می‌شود بانک مرکزی نرخ‌های بهره را بالا ببرد و این عامل به زیان بازارهای مالی تمام خواهد شد زیرا سرمایه‌گذاران به سمت اوراق قرضه حرکت خواهند کرد. در بدترین سناریو، نرخ تورم اوایل سال آینده به بالاتر از ۳ درصد می‌رسد و در نتیجه، بانک مرکزی مجبور می‌شود زودتر از آنچه تصور می‌شود نرخ‌های بهره را بالا ببرد. اثر این فرآیند بسیار هولناک خواهد بود. نرخ بالای تورم و افزایش سریع نرخ‌های بهره، نه تنها سبب سقوط بورس می‌شود، بلکه از رشد اقتصاد می‌کاهد و می‌تواند رکودی دیگر را به وجود آورد. لورنس سامرز، وزیر اسبق دارایی آمریکا می‌گوید: برنامه حمایتی پیشنهاد شده از سوی بایدن می‌تواند فشارهای تورمی بی‌سابقه طی چند دهه اخیر، به وجود آورد.
▬    موضوع سوم به احتمال رشد قیمت‌ها مربوط است. در واقع این پرسش مطرح است که احتمال رشد قیمت‌ها چه میزان است؟ از دید اقتصاددان‌ها، قیمت‌ها در حال افزایش است و بدون شک سال آینده نرخ تورم بسیار بالاتر از حالا خواهد بود. اوایل سال گذشته به دلیل کاهش شدید تقاضا، قیمت بسیاری از کالاها و خدمات پایین آمد و حالا قیمت‌ها در حال بازگشت به سطوحی است که قبل از همه‌گیری وجود داشت. همچنین قیمت برخی مواد خام از جمله سویا و الوار از پیش به شدت افزایش یافته است. نرخ تورم ماه مه ‌سال گذشته به نزدیکی صفر رسیده بود. اما ماه ژانویه امسال این نرخ در سطح ۴/ ۱ درصد قرار داشت. از دید برخی اقتصاددان ها، نرخ تورم خیلی زود به ۲ درصد می‌رسد.
▬    موضوع چهارم، میزان تحمل رشد نرخ تورم از سوی بانک مرکزی است. به نظر می‌رسد بانک مرکزی فعلا قصد ندارد به رشد نرخ تورم واکنش نشان دهد. جروم پاول، رئیس بانک مرکزی آمریکا بارها تاکید کرده که با بالا رفتن نرخ تورم، نرخ‌های بهره بالا برده نخواهد شد، البته از دید او، هرگونه رشد نرخ تورم زودگذر و محدود خواهد بود. سال گذشته بانک مرکزی رویکرد خود را به نرخ تورم تغییر داد، به این معنا که این نهاد متوسط نرخ تورم را مبنا قرار می‌دهد: اگر برای مدتی نرخ تورم یک درصد باشد، بانک مرکزی اجازه خواهد داد، برای مدتی مشابه نرخ‌ها به ۳ درصد برسد. در این حالت متوسط نرخ تورم ۲ درصد خواهد بود. از دید برخی اقتصاددان‌ها، بانک مرکزی مدتی طولانی به نرخ تورم ۵/ ۲ تا ۳ درصد واکنش نشان نخواهد داد.
▬    موضوع پنجم، نتیجه واقعی تحولات یاد شده است. نگرانی اصلی بانک مرکزی نرخ بالای تورم نیست، بلکه خسارت‌هایی است که در اثر همه‌گیری کرونا به بازار کار وارد شده است. این احتمال وجود دارد که تعداد زیادی از شغل‌های از میان رفته در دوران همه‌گیری، هرگز احیا نشوند و احتمالا سال‌ها طول خواهد کشید تا نرخ بیکاری به سطحی برسد که قبل از همه‌گیری وجود داشت، یعنی رقم ۵/ ۳ درصد. در حال حاضر به‌رغم رشد فعالیت‌ها در بخش‌های خدمات و تولید کارخانه‌ای، حدود ۱۰ میلیون نفر بیکار هستند. با این حال اگر پایان سال جاری یا سال ۲۰۲۲ نرخ تورم برای مدتی طولانی به ۳ درصد برسد که احتمال آن بسیار بالاست، بانک مرکزی مجبور است به این تحول واکنش نشان دهد. به احتمال زیاد این نهاد نرخ‌های بهره را بالا خواهد برد. البته رئیس بانک مرکزی بارها تاکید کرده هرگونه افزایش نرخ‌های بهره تدریجی خواهد بود.
▬    موضوع ششم این است که در آمریکا و اکثر اقتصادهای جهان، نرخ تورم طی چند دهه، بسیار پایین و نسبتا کم نوسان بوده است. از سال ۲۰۰۰ تاکنون متوسط نرخ تورم ۱/ ۲ درصد بوده و آخرین باری که در آمریکا قیمت کالاهای مصرفی رشد قابل ملاحظه‌ای داشت، بیش از ۴ دهه قبل بود. در دهه ۱۹۷۰ نرخ تورم رشد کرد و این رشد حاصل چند شوک نفتی، دوره کوتاه کنترل قیمت‌ها و پایان سیستم برتون وودز بود. سال ۱۹۸۰ تورم سالانه به ۵/ ۱۳ درصد رسید. به ندرت اتفاق افتاده که در آمریکا نرخ تورم بسیار بالا باشد، یعنی تنها در دهه ۱۹۷۰ و دو جنگ جهانی چنین وضعیتی مشاهده شد. یکی از اقتصاددان‌ها می‌گویند: به لحاظ تاریخی ایالات متحده یک کشور تورم خیز نیست.
▬    موضوع هفتم که از اهمیت بالایی برخوردار است، این است که این بار همه چیز با گذشته تفاوت دارد. در دهه ۱۹۷۰ اقتصاد آمریکا روابط گسترده با دیگر اقتصادهای جهان نداشت و مهم‌ترین ارتباط این کشور با دنیا، وابستگی به نفت وارداتی بود. در آن دوره اکثر کالاهایی که مردم آمریکا مصرف می‌کردند به دست کارگران آمریکایی که دستمزد بالا داشتند تولید می‌شد. شوک‌های نفتی و رشد دستمزدها سبب شد در دهه یاد شده بزرگ‌ترین دوره رشد نرخ تورم در تاریخ آمریکا رخ دهد، اما حالا نفت بخش بسیار کوچک‌تری از اقتصاد آمریکا را تشکیل می‌دهد، عضویت در اتحادیه‌های کارگری پایین‌ترین میزان است و آمریکا روابط تنگاتنگ با اقتصاد جهان دارد، اقتصادی که در آن رقابت از هر زمان دیگری شدیدتر است. شرکت‌ها برای بهره بردن از نیروی کار ارزان و هزینه پایین‌تر تولید، خطوط تولید خود را به کشورهای دیگر منتقل کرده‌اند. بدون شک نرخ تورم افزایش خواهد یافت. اما تمامی عواملی که سبب شده بودند قبل از همه‌گیری کرونا، نرخ تورم پایین باقی بماند، پس از همه‌گیری نیز همان اثر را بر نرخ تورم خواهند داشت.
برداشت آزاد از دنیای اقتصاد
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در جمعه, 15 اسفند 1399 ساعت 11:47

آشنایی با جران لانیر، تئوریسین ”هم‌اکنون از شبکه‌های اجتماعی خارجی شوید“

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از زک بارنادامه مطلب...


▬    کتاب جران لانیر مهندس ایده پرداز مایکروسافت، با عنوان ده استدلال برای اینکه حساب‌های کاربریتان در رسانه‌های اجتماعی را همین الآن حذف کنید که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، به واضح‌ترین و قاطعانه‌ترین شکلی که تاکنون خوانده‌اید، نشان می‌دهد که داشتن یک حسابِ کاربری رایگان به این معناست که به یک کالای قابل فروش تبدیل شده اید! این کتاب نشان می دهد که عضویت در خدمات مجانی شرکت‌های آسیب‌زایی چون توییتر، فیسبوک و گوگل، چه بر سر جامعه و روانِ تک‌تک ما می‌آورد. به او گفتم این روزها، کتابت بار دیگر برایم معنی‌ پیدا کرده است، آن‌قدر که تن و بدنم را به لرزه می‌اندازد. لانیر یکی از اولین کسانی بود که این ایده را مطرح کرد که این پلتفرم‌ها، اعتیادآور و حتی آسیب‌رسان هستند، اینکه الگوریتم‌هایشان، به‌شیوه‌ای موذیانه و تهدیدکننده، باعث می‌شوند افراد احساس بدی پیدا کنند، آن‌ها را دربرابر هم قرار می‌دهد و درواقع کسی که قبلاً بوده‌اند را تغییر می‌دهد. به‌همین‌دلیل است که به گفتۀ لانیر، رسانه‌های اجتماعی، به‌نوعی، «از سیگار هم بدترند، چراکه سیگار شما را تنزل نمی‌دهد، درست است که شما را می‌کشد اما هنوز هم همان آدم قبل هستید».
▬    یادآور شدم که این ایده در آن زمان، یعنی دوسال و نیم پیش، ایده‌ای افراطی به‌نظر می‌رسید اما حالا دارد جا می‌افتد، حالا که هر روز بیشتر از قبل مارک زاکربرگ به‌عنوان آدمی بدذات پذیرفته می‌شود و تبلیغ‌کنندگان، با استناد به اثرات مخربِ فیسبوک بر مردم‌سالاری، با اعلام انزجار، شروع کرده‌اند به تحریم‌کردنِ این پلتفرم. کنگره هم جلسات دادرسی‌ای با موضوع قدرتِ انحصاریِ فیسبوک و گوگل برگزار کرد تا از آن‌ها دربارۀ تأثیر بیش‌ازاندازه و روزافزونشان بر تمام ابعادِ جامعه سؤال کند. و به‌نظر می‌رسید که هر روز تعداد بیشتری از افرادی که من می‌شناختم توییتر را کنار می‌گذاشتند؛ مدت‌ها بود که فضای سمّی این شبکه‌های اجتماعی، بر سرگرمی و لذتی که فراهم می‌کردند چربیده بود. به‌نظرم این موضوع از همان سال ۲۰۱۸ برای لانیر واضح بوده است- گویا او آن زمان در جایی دورتر از ما در افق سیر می‌کرده است. حالا بقیۀ ما هم به آن نقطه رسیده‌ایم.
▬    بااین‌حال، به او گفتم که همۀ این‌ها تنها بخشی از دلایلی است که بابت آن‌ها به دیدن او رفته‌ام. درواقع امیدوار بودم که بتوانیم دربارۀ آینده و چگونگیِ زندگی در آن با هم صحبت کنیم. امسال از نظر من چیزی شبیه به یک تقاطع است؛ منظورم واضح است، ما درلبۀ پرتگاهِ یک ویرانی یا یک انقلاب، یا هردو، قرار گرفته‌ایم. طی همین روزها که نگاه‌کردن به شبکه‌های اجتماعی خسته‌مان کرده است، این شبکه‌ها احتمالاً دارند مهم‌ترین و ضروری‌ترین جنبشِ اجتماعی‌ای که در تمام عمرم دیده‌ام را هدایت می‌کنند. دلم می‌خواهد کامپیوترم را نابود کنم، همان کامپیوتری که این روزها وسیلۀ کارم شده است و گاهی، درحالی که «نوشیدنی می‌نوشم»، در آن به تصویرِ تارِ والدینم خیره می‌شوم؛ پس حق این است که جلویش زانو بزنم و مثل یک خدا بپرستمش. یک‌ نفر باید بیاید –یک ‌نفر مثل جِران لانیر- و به من بگوید که داریم به کجا می‌رویم و اینکه وقتی به آنجا رسیدیم آیا اوضاع روبه‌راه خواهد بود یا نه.
▬    لانیر فقط سرش را تکان داد و گفت: «پس که این‌طور».
▬    تصویری از غیب‌گو: او شصت‌سال دارد و اغلب پابرهنه است. صدایی ملایم و آرامش‌بخش دارد، سفیدپوستی با موهای جوگندمیِ شلخته و بافته‌شده تا کمر و فرسوده‌شده بر اثر چیزی که او آن را اجتناب ناپذیر می‌داند. گفت: «سال‌ها با موهایم درگیر بودم، مدام شانه‌کردن و شانه‌کردن، کوتاه‌کردن و کوتاه‌کردن. بیشتر به یک گونۀ مهاجم شبیه بودند. به‌خاطر مدل موهایم به هرچه فکرش را بکنی متهم شده‌ام، به اینکه می‌خواهم با آن خودنمایی کنم یا یک پیامِ فرهنگی را منتقل کنم. اما واقعیت این است که فقط درمقابلِ یک ویژگیِ زیست‌شناختی‌ تسلیم شدم، چون خیلی با آن مشکل داشتم».
▬    البته خیلی از چیزهایی که برای زندگی در یک جامعهْ ضروری است، برای لانیر مشکل‌‌ساز است، مواردی از قبیل پایبندی به مفاهیمِ مرتبط با زمان یا دریافت و ارسال ایمیل؛ یکی از بازی‌های موجود در شهربازیِ مغز او «یک چرخِ همسترِ عذاب» است که باعث می‌شود وقتی قرار است یک کارِ سطح پایین انجام دهد تا زمانی که انجامش نداده مرتب آن را در مغزش تکرار کند. او سخنرانِ پُرحرفی است که به‌سادگی هم حواسش پرت می‌شود؛ اگر وسط افکارش بپری باید خودت را آماده کنی که صدها سال در زمان به عقب یا جلو برود و شروع کند به صحبت دربارۀ کارخانه‌ها یا توماس پینچِنِ نویسنده یا ریشه‌های کلمۀ «میم». او روابط عمیق و مهمی با گربه‌هایش دارد و اغلب می‌گوید که تمایل دارد بیشتر مثل آن‌ها فکر کند.
▬    همان‌طور که حرف می‌زدیم، من حواسم پرتِ این تماسِ تصویری و تواناییم در این‌وَروآن‌وَر رفتن در این فضای مجازی بود، قابلیتی که باعث می‌شد ما دو نفر بتوانیم یک تماسِ چشمیِ واقعی برقرار کنیم. به خودم اجازه دادم تا امتحانش کنم و نظرم را دربارۀ اینکه چه چیزی در طول این سال‌ها تلاش‌های گسترده و متعددِ او را با هم همسو کرده است ابراز کنم. چیزی که تمام کتاب‌های او –شما یک گَجِت نیستید(۲۰۱۰)، آینده متعلق به کیست؟(۲۰۱۳)، طلوع همه‌چیزِ جدید(۲۰۱۷) و کتاب ده استدلال(۲۰۱۸)-، اختراعاتش و حتی فعالیت‌هایش در زمینۀ موسیقی را با هم یک‌جا جمع می‌کند، سؤالی است که من از او پرسیدم: چه‌طور می‌توانیم مستقل‌تر و به‌طور خلاقانه‌ای راضی‌تر زندگی کنیم؟
▬    بعد از کمی فکر کردن گفت: «اوه، خدای من، بس کن پوتیتو!».
▬    کاشف به عمل آمد که روی صحبتش با یکی از گربه‌هایش بود که داشت با یک پاکت کاغذی کلنجار می‌رفت. با حالتی امیدوارانه گفت که یک‌لحظۀ دیگر برمی‌گردد.
▬    دوباره شروع کرد به فکرکردن دربارۀ تلاشی که برای جمع‌بندیِ زندگیِ کاری‌اش کرده بودم. گفت که به نظرش حرفم اشتباه نیست اما برایش مهم بود که مردم نباید این‌طور برداشت کنند که او سعی دارد برایشان مشخص کند که باید چطور زندگی کنند: «من عاشقِ اسناد بنیان‌گذاری ایالات متحده هستم، می‌دانی، همان بخش‌اش که دربارۀ دنبال‌کردنِ خوشبختی صحبت می‌کند. دلیلش این است که تعیین نمی‌کند که خوشبختی چیست و مشخص نمی‌کند که خوشبختی یعنی دسترسی به چه چیزی. آنچه مهم است دنبال‌کردن است. این مجال را برای مردمِ آینده قائل می‌شود که خودشان آن را پیدا کنند و بنابراین، به‌نظر من اولویتِ اول این است که جستجوی مردم برای معنا یا خوشبختی یا شایستگی یا بهتر بودن را با مشوّق‌های انحرافی خراب نکنیم».
▬    مشوق‌های انحرافی همان چیزهایی هستند که لانیر زندگی‌اش را صرف مقابله با آن‌ها کرده است: روشی که با آن، فناوری، مشارکتِ افراد را جلب کرده و فضاهای دیجیتال را با آن‌ها پر می‌کند تا منافع افراد (یا احتمالاً درنهایت، ربات‌ها) را جلب کند، کسانی که اهمیتی برای خوشبختیِ شما قائل نیستند.
▬    آهی کشید و ادامه داد: «خب، پروژۀ من می‌شود گفت متواضع‌تر از چیزی است که تصورش را می‌کنید. بیش از هر چیز به این مربوط است که از آینده سوءاستفاده نکنیم، منظورم را متوجه می‌شوی؟»
▬    لانیر، در خاطراتش، یعنی کتاب طلوع همه‌چیزِ جدید، خودش را به‌عنوان کودکی توصیف می‌کند که «تحت تأثیر یک نوع فردیتِ قدرتمند قرار داشت. همه چیز برایش متمایز، دمدمی و سرشار از عطر و طعم بود». این حساسیتِ بیش‌ازحدش به دنیای آنالوگ، تا بزرگسالی به قوت خود باقی ماند. لانیر به من گفت که، با گذشت زمان، به فردی عادی‌تر تبدیل می‌شد یا درواقع «خسته‌کننده‌تر می‌شد» اما بااین‌حال هنوز هم «راه‌های کمی وجود داشت که بتوانم با این دنیا، آن‌طور که بود، وفق پیدا کنم و یک‌جورهایی به سختی می‌توانستم موفق شوم».
▬    قسمت طنزآمیزش اینجاست که لانیر، که پیشگامِ واقعیتِ مجازی است، بیشتر از خیلی از ما زندگیِ واقعی را تجربه کرده و سختی‌های بیشتری را متحمل شده است. والدینش، اِلِری و لیلی، یهودی بودند و، درجریان کشتار یهودیان و شروع به کارِ اردوگاه‌های کار اجباری، از اروپا فرار کردند؛ ابتدا به نیویورک‌سیتی مهاجرت کردند و در ادامۀ فرارشان، از اواسط تا اواخر دهۀ ۱۹۶۰ به سمت مرز تگزاس و نیومکزیکو رفتند. مادرش لیلی، که با تلفنش سهام خریدوفروش می‌کرد و نان‌آور خانواده محسوب می‌شد، وقتی لانیر ۹ سالش بود در یک تصادف کشته شد. او و پدرش، بی‌پول و ماتم‌زده، به صحرای نیومکزیکو رسیدند، زندگی‌شان را در یک چادر شروع کردند تا کم‌کم یک خانه‌مانند برای خودشان ساختند –خانه‌ای به‌شکل یک گنبدِ زمین‌شناسی- که الری اجازه داده بود تا لانیر طراحی‌اش کند (بعدها زمانی که لانیر از آنجا رفته بود، بخشی از گنبد فرو ریخت و الری را تا پای مرگ برد).
▬    لانیر در ۱۶ سالگی در دانشگاه ایالتیِ نیومکزیکو ثبت‌نام کرد -او به‌وضوح با استعداد بود، شاید حتی اعجوبه‌ای بود برای خودش و درعین‌حال درگیرودارِ تجربه‌ای آن‌چنان منحصربه‌فرد بود که بیشتر مردم حتی تصورش را هم نمی‌توانستند بکنند- و از آنجا زندگی‌اش خارق‌العاده‌تر هم شد. برای تأمین شهریه، گلۀ بز نگهداری می‌کرد و شیر و پنیرشان را می‌فروخت؛ اولین ماشینش یک دوج‌دارتِ گلوله‌خورده بود که آن را از مردی گرفت که قرار بود به زندان برود و قرار شد در ازای آن در مدتی که در زندان است از نوزادش نگهداری کند. پشت ماشینِ سوراخ‌سوراخش یونجه می‌ریخت و با آن بزها را این‌طرف‌وآن‌طرف می‌برد. کل مکزیک را رایگان‌سواری کرد؛ با زنانی نشست و برخاست می‌کرد که مثل روح می‌آمدند و می‌رفتند و هرگز دوباره آن‌ها را نمی‌دید. به گفتۀ خودش نسبت به آن روزها یک حس نوستالژیک داشت، به‌عنوان گذشته‌ای که در آن می‌شد خودت را پیش از اوج‌گیریِ فناوری تعریف کنی، پیش از اینکه فناوریْ ارزیابی‌های ناشیانه‌اش را روی ما اعمال کند. به گفتۀ او: «راهی وجود داشت که با آن، دنیای مه‌آلودِ پیش از اینترنت می‌توانست اَشکال و جزئیات را، حتی روشن‌تر از چراغ‌های درخشان، به نمایش بگذارد».
▬    درنهایت به کالیفرنیا رسید، جایی که بازی‌های ویدیویی‌اش را طراحی کرد. کمی بعد، او در تأسیس وی‌پی‌اِل ریسرچ، یکی از اولین شرکت‌های واقعیتِ مجازی، همکاری کرد. او که به‌سختی می‌توانست خودش را با دنیا وفق دهد، داشت جای خودش را باز می‌کرد.
▬    لانیر گفت که تا سال‌ها خودش را بابت تصادف مرگ‌بار مادرش در جاده‌ای در نیومکزیکو مقصر می‌دانسته؛ صبح روزی که مادرش مرد، او داشت با چند تا از بچه‌های محل دعوا می‌کرد، همیشه فکرش مشغول این بود که دیدنِ آن صحنه مادرش را به وحشت انداخته است. بعدها یکی از دوستانِ مهندسش به این نکته اشاره کرد که ماشینی که مادرش می‌رانده احتمالاً دارای نقصی بوده که منجر به تصادف شده است. از لانیر پرسیدم که آیا همیشه همین متفکرِ سیستم‌گرا و تحلیل‌گری که امروز هست بوده -مردی که برای پاسخ به سؤالاتش به ماشینِ خراب نگاه می‌کند- یا اینکه احتمالاً به همان شیوه، تلاش می‌کرده برای یک تراژدیِ اساساً بی‌معنی، معنا بتراشد.
▬    لانیر مدتی ساکت بود و به سؤالم فکر می‌کرد. آخر سر جواب داد: «مطمئن نیستم، منظورم این است که این فکر برایم مثل یک جور توجیهِ اثبات‌ناپذیر بود. حداقلش اینکه داستان خوبی بود». با خنده ادامه داد: «احتمالش هست. این طرز فکری است که می‌توان دربارۀ دیگران داشت. گمان نمی‌کنم این نوع فکرکردن دردی را از خودِ آدم دوا کند».
▬    او گفت که این اواخر، احتمالاً به‌خاطر همه‌گیری، دوباره آن بخش از زندگی‌اش را مرورکرده است، روزگاراین ایده اشتباه است که شما می‌توانید گند بزنید به دنیا و درعین‌حال یک بخشی از آن باقی خواهد ماند که به آن گند نخورده باشدتنهاییِ سوررئالش در سال‌های جوانی. لانیر گفت: «موضوع شگفت‌انگیز برایم این بود که چگونه همه‌چیز به‌شکل اعجاب‌آوری برایم خوب از کار درآمد. مدام حس قدردانی‌ام بیشتر می‌شد چراکه وقتی جوان‌تر بودم، واقعاً انتظار نداشتم که کارها به این خوبی پیش برود».
▬    یک بعدازظهر گرم‌ در اواخر ماه ژوئن، خودم را در محوطۀ ارغوانی‌رنگِ خانۀ لانیر در برکلی یافتم، بر روی نیمکتی در کنار یک اتاقکِ صورتی‌رنگِ مرموز که از خانه‌اش بیرون‌زده بود، به‌خاطر همه‌گیری داخلش نرفتم اما بعداً عکس‌هایش را نشانم داد: اتاقی پر از کتاب و سازهای عجیب با دنباله‌های پیچ‌خورده و گیره‌هایی برای کوک‌کردن. ریشِ بزیِ کم‌رنگش از زیر ماسک آبی‌‌اش بیرون زده بود و آن روز یک تی‌شرت مشکی با آستین‌های بلند و گشاد مثل جادوگرها به تن داشت. گفت که بعد از ۱۱ سپتامبر به این خانه نقل مکان کرده است چون اتفاقات آن روز باعث شد سقفِ خرپشتۀ او در محلۀ ترایبِکا فرو بریزد (مثل اتفاقی که قبلاً برای پدرش افتاده بود و ریزش سقف نزدیک بود او را بکشد). او و چندنفر از دوستانش چند کامیون را با سازهای کمیابشان پر کردند و از آن‌سر کشور آمدند به این خانه، یعنی اولین خانه‌ای که در برکلی دیدند. از آن زمان او رفته‌رفته خانه را تغییر داده تا کمی شبیه به خانه‌ای شود که در نوجوانی آن را طراحی کرده بود و ساخته بود و در آن بزرگ شده بود. به گفتۀ خودش: «این کار برایم فقط روشی خوشایند برای بازی با رنگ‌ها و شکل‌ها بود».
▬    لانیر در گذشته به‌عنوان یک غیب‌گو مورد مشورت قرار می‌گرفت، اما در شرایط فعلی دیگر این کار را انجام نمی‌دهد. گفت که ماه‌هاست که تقریباً هیچکس را به‌صورت حضوری ملاقات نکرده است. به خودمان دوتا اشاره کرد که زیر آفتاب عرق می‌ریختیم و از بالای ماسک‌هایمان به هم زل زده بودیم: «وضعیتمان خنده‌دار است». بااین‌حال یخش زود آب شد. لانیر چند دهه است که دارد راجع به این یا آن موضوع صحبت می‌کند و همین‌طور که با گذشت زمان پلتفرم‌های خاصی مثل فیسبوک، اینستاگرام، گوگل، توییتر و یوتوب بیشتر و بیشتر جزئی از زندگیِ ما می‌شوند، بحث‌های او هم رفته‌رفته از حالت انتزاعی خارج شده و صریح‌تر می‌شود. تفکرات او در این موضوع آن‌قدر اثرگذار بوده است که احتمالاً همین الآن بعضی از آن‌ها برایتان آشناست: مثلاً اینکه هربار از یک خدمت رایگان مثل فیسبوک استفاده می‌کنید، درواقع خود شما کالایی هستید که به فروش می‌رود. یا مثلاً اینکه رسانه‌های اجتماعی، اساساً سیستم‌های عظیمی برای تغییر رفتار هستند که از الگوریتم‌هایی استفاده می‌کنند تا، با بی‌رحمی، «سطح درگیریِ» شما در این شبکه‌ها را افزایش دهند و این کار را بیش از هر چیز با برانگیختن احساساتِ بد در کاربرانشان انجام می‌دهند. اینکه این شرکت‌ها به‌نوبۀخود قابلیتشان در تغییر رفتارِ شما را به «تبلیغ‌کنندگان» می‌فروشند. این تبلیغ‌کنندگان گاهی به‌صورتِ سنتی و به‌شکل افرادی ظاهر می‌شوند که می‌خواهند شما را مجاب کنند صابونی را بخرید اما جدیداً بیشتر به‌شکل بازیگرانِ بدنهادی ظاهر می‌شوند که می‌خواهند از اثرگذاریشان بر شما استفاده کنند تا مثلاً مشارکت در انتخابات را بی‌ارزش کرده یا خودبرترپندارانِ سفیدپوست را جری‌تر کنند. شما در قبال دریافت چند لایک و ری‌توییت یا امکان نمایش عمومیِ عکسِ بچه‌هایتان، درواقع می‌پذیرید که، به‌عنوان رعیت‌های دنیای داده‌، درخدمت شرکت‌هایی باشید که تنها راهشان برای پول‌درآوردن این است که اول شما را معتاد کنند و سپس تغییرتان دهند. به‌خاطر همۀ این چیزهایی که گفتیم و همچنین به‌خاطر صلاحِ جامعه است که باید هرچه در توان دارید بگذارید تا بتوانید از این شبکه‌ها خارج شوید.
▬    وقتی او برای اولین‌بار این ایده‌ها را مطرح کرد، به‌نظر بحث‌برانگیز، باورنکردنی و حتی عجیب‌وغریب می‌آمد. اما در دو سال اخیر در آمریکا هر روز تعداد بیشتری از منتقدان، و حتی شهروندانِ عادی‌ای که حتی اسم جران لانیر را هم نشنیده‌اند، به طرزفکر او روی می‌آورند. آنجا بود که به او گفتم برای نمونه، از زمان شروع همه‌گیری، خیلی از کسانی که می‌شناسم و از جمله خودم، ظاهراً به‌طور خاص با توییتر به مشکل خورده‌اند و خودم بیشتر روزها احساس می‌کنم که انگار دهانم را گذاشته‌ام جلوی یک لولۀ اگزوز و دارم نفس می‌کشم. هر روز ساعت پنج عصر این اتفاق می‌افتد … و باعث می‌شود حالم خوب نباشد.
▬    درجا حالم را متوجه شد: «بله، این موضوعِ ظریفی است و خیلی اوقات صحبت‌کردن دربارۀ آن دشوار است، اما گونه‌ای از انسان‌ها هستند که به‌طور خاص به توییتر اعتیاد دارند و اغلبشان هم روزنامه‌نگارند».
▬    خندۀ مأیوسانه‌ای سر دادم. ادامه داد: «و معتادانِ به توییتر شبیه بقیۀ معتادان هستند، از یک‌طرف بیچاره‌اند و از طرف دیگر خیلی تدافعی برخورد می‌کنند و حاضر نیستند توییتر را مقصر بدانند» (اندکی بعد از این گفت‌وگو، توییتر را برای مدت سه هفته کنار گذاشتم. آرامش بخش بود. درواقع می‌توان گفت زندگی‌ام عوض شد. اما بعد از نوشتن این مقاله، به دلایلی که از درکشان عاجزم -و البته از طرفی، به‌لطفِ لانیر، خیلی هم خوب می‌فهممشان- به این پلتفرم بازگشتم. لطفاً یکی کَلک من را بکَند).
▬    از او پرسیدم آیا از زمان شروع همه‌گیری متوجه تغییری در رابطۀ خودش با فناوری شده است؟ پاسخش مثبت بود: «فکر می‌کنم مردم حالا وقت بیشتری را به‌صورت خودخواسته برای ارتباط برقرارکردن با دیگران ازطریق تماس تصویری و چیزهای این‌چنینی صرف می‌کنند تا اینکه مثل قبل به‌صورت منفعلانه فقط خوراکِ ورودی دریافت کنند و واقعاً فکر می‌کنم که اوضاع کمی بهتر از قبل شده است». این واقعیت که مردم، به‌جای وقت‌گذرانی در حلقه‌های ایجاد شده به‌وسیلۀ الگوریتم‌ها، از کامپیوترهایشان برای حرف‌زدن با دیگران استفاده می‌کنند و احتمالاً بعدش هم بیرون می‌روند، برایش دلیلی بود برای خوش‌بین بودن. سپس گفت که همان زمان بود که اعتراضات در واکنش به مرگ جورج فلوید سراسر کشور را فراگرفت.
▬    یکی از غم‌انگیزترین نظریه‌هایی که لانیر در کتاب ده استدلال برای اینکه حساب‌های کاربریتان در رسانه‌های اجتماعی را همین الآن حذف کنید ارائه کرده، اشاره دارد به تأثیراتِ کنشگریِ مبتنی بر رسانه‌های اجتماعی. در این کتاب، او ادعا می‌کند که دقیقاً همان رسانه‌هایی که از آن‌ها برای سازمان‌دهی و متصل‌کردنِ افراد حول یک دیدگاه مشترک استفاده می‌شود -روشی که ابزاری قدرتمند دردستِ کنشگران برای گسترشِ تغییر است-، می‌تواند در نهایت به برانگیختنِ مخالفانِ آن‌ها منجر شود. طبق نظر لانیر، روش کار به این شکل است که الگوریتمِ این رسانه‌ها، یک جنبش اجتماعیِ مثبت، مثل «زندگیِ سیاهان مهم است»، را می‌گیرد و آن را نشان گروهی از مردم می‌دهد که آماده‌اند تا با دیدن آن از کوره در بروند، سپس آن‌ها را به هم معرفی می‌کند و درنهایت، برای کسبِ سود، به خشمگین‌تر کردن آن‌ها ادامه می‌دهد تاجایی که آن‌ها را به چیزی قدرتمندتر و ترسناک‌تر از جنبشی که در ابتدا به آن واکنش نشان داده بودند تبدیل می‌کند. به‌همین‌شکل، بهار عربی مواد اولیۀ داعش را فراهم کرد؛ گیمرگِیت۸، درها را برای جنبش حمایت از حقوق مردان باز کرد. لانیر در کتاب ده استدلال می‌نویسد که نمودهای اولیۀ اعتراضاتِ مربوط به «زندگیِ سیاهان مهم است»، باعث جلا پیداکردنِ حرکت‌های آلت‌رایت۹ و جنبش‌های برترپنداریِ سفیدپوستان شده است یا ماجرای فرگوسن۱۰ در سال ۲۰۱۴، به‌ناچار و با همین فرمول منجر شد به ماجرای شارلوتزویل در سال ۲۰۱۷ ۱۱ (یا جدیدتر از همۀ این‌ها و در سوی دیگر این طیفِ ایدئولوژیک، استفادۀ ترامپ از توییتر و توییت‌های جنجال‌برانگیزِ روزانه‌اش، ظاهراً آتشِ گروه‌های چپِ میانه را شعله‌ورتر کرده است).
▬    بااین‌حال، لانیر گفت که بعد از دیدن اعتراضاتِ ماه می و ژوئن در آمریکا، او با احتیاط این بخش از استدلال‌هایش را مورد بازاندیشی قرار داده است. او می‌گوید: «دیدم که اگر مردم کمتر منفعلانه عمل کنند و به‌جای اینکه فقط بنشینند و هر محتوای خودکاری که رسانۀ اجتماعیِ موردعلاقۀ‌شان روی آن‌ها بالا می‌آورد را بپذیرند، فعال‌تر بوده و از رسانه‌های اجتماعی برای سازمان‌دهی و سپس حضور در خیابان‌ها استفاده کنند، آن‌گاه دنیا جای متفاوت‌تری خواهد شد». لانیر همچنین می‌گوید
▬    که در این ماجراها چیزی را دیده است که قبلاً هرگز به آن توجه نکرده بود و آن این است که کنش‌گریِ مربوط به جنبشِ «زندگیِ سیاهان مهم است» که خودش را با فیسبوک و توییتر تغذیه می‌کرد، توانست با تجدیدنظر، از این پلتفرم‌ها به‌روشی سازنده و متفاوت استفاده کند. این کنش‌گران، در واقع این شرکت‌ها و تبلیغ‌کنندگانشان را مسئول سخنانِ نفرت‌پراکن و گمراه‌کننده‌ای دانستند که در این شبکه‌ها جلب توجه می‌کرد. لانیر گفت: «احتمالاً این‌بار در این شبکه‌ها یک چرخۀ سالم می‌تواند شکل بگیرد» که در آن «جنبش زندگیِ سیاهان مهم است دچار اثر بومرنگی نشده و انرژی‌اش به خودش برنگردد. و اگر چنین اتفاقی بیافتد، من به دلایلِ مختلف خوشحال خواهم شد».
▬    لانیر، پدر یک دختر ۱۳ ساله است و به گفتۀ خودش: «چیزی که خیلی برایم جذاب است این است که» این جنبشِ اعتراضی چگونه توانسته است «توجه نوجوانان را به‌جای موضوعات بی‌ارزش به مسائل واقعی جلب کند. نمونه‌هایی از این تغییر جهت را می‌توان در سؤال‌هایی از این دست مشاهده کرد: صبر کن ببینم، این اتفاق چطور در تاریخ رُخ داد؟ چه اتفاقی در دوران بازسازی افتاد؟ اصلاً این‌همه مجسمه از کجا سروکله‌شان پیدا شد؟ آن‌ها به‌جای تمرکز بر روی آخرین حماقت‌های اینستاگرام یا تیک‌تاک، روی واقعیت تمرکز کردند و این واقعاً جذاب است».
▬    فناوری این‌بار طوری رفتار کرد که لانیر دوست داشت، و این کاری است که هرازگاهی انجام می‌دهد، یعنی: به مردم این فرصت را داد تا آدم‌های بهتری شوند، آگاهی‌شان بیشتر شود، اطلاعاتشان بیشتر شود و دلسوزِ دیگران باشند.
▬    لانیر گفت: «من از این جنبش سپاسگزارم که ما را دوباره به واقعیت بازگرداند».
▬    او گفت، دلیل بعدی‌ام برای خوش‌بین بودن این است که همان زمان تبلیغ‌کننده‌هایی مثل پاتاگونیا، کوکاکولا، یونیلیور و دیگر شرکت‌ها اعلام کردند که، در اعتراض به ارائۀ اطلاعاتِ غلط و گسترش سخنانِ نفرت‌پراکن به‌وسیلۀ فیسبوک، این پلتفرم را تحریم می‌کنند. او گفت: «بازاریابان، تمام فکروذکرشان بازارِ جوانان بود و جوان‌ها هم حالشان از برترپنداریِ سفیدپوستان به‌هم می‌خورد و من فکر می‌کنم که خیلی از افراد برایشان مهم بود که وقتی تبلیغشان نمایش داده می‌شود، کنارش چه چیزی نوشته شده است و آنجا چه اتفاقی دارد می‌افتد، و اینکه آن‌ها با خود فکر می‌کردند: ’می‌دانی چیست؟ ما داریم پولمان را اینجا می‌ریزیم و این ممکن است باعث شود بازار جوانان را از دست بدهیم و اگر این اتفاق بیافتد کارمان تمام است‘».
▬    گفت که به‌نظرش هم نحوۀ نگاه‌کردن به فیسبوک تغییر کرده است و نحوۀ نوشتن دربارۀ آن. لانیر در ادامه گفت جلسات استماعی که در کنگره در ماه جولای با حضور مارک زاکربرگ و سایر رهبران بزرگ فناوری برگزار شد را در نظر بگیرید: «چیزی که توجهم را جلب کرد این بود که آن چهار مدیرعامل چقدر تنها شده بودند، هیچ دوستی یا هم‌پیمانی در هیچ‌کجا نداشتند، نه در بین سیاست‌مداران و نه در جامعه. نفوذِ نامشهود آن‌ها همه را حیرت‌زده کرده بود. حتی غول‌های صنعت دخانیات هم برای خودشان طرف‌دارانی داشتند، ولی آن‌ها نه».
▬    از او پرسیدم که تابه‌حال هیچ‌کدام از این شرکت‌هایی که معمولاً ازشان انتقاد می‌کنی چیزی به تو گفته‌اند؟ پوزخند شیطنت‌آمیزی زد و جواب داد: «تابه‌حال فقط یک‌بار شنیدم که سه‌نفر در فیسبوک با فرضیه‌ام مخالف بوده‌اند. هر سه‌نفرشان هم افراد بسیار رده‌بالایی بودند. اجازه می‌دهم اسمشان را خودت حدس بزنی».
▬    سیلیکون وَلی جای عجیبی است و جایگاهی که لانیر در آن دارد حتی عجیب‌تر. در آنجا کسانی مثل زاکربرگ هستند که آرزو می‌کردند ای‌کاش او به‌کلی گورش را از آنجا گم می‌کرد. عدۀ دیگری هم هستند که، با اشاره به از این‌شاخه به آن‌شاخه پریدن‌های زِلیگ‌وارِ۱۲ او در سیلیکون ولی و ارتباطاتی که با تأثیرگذارترین شخصیت‌ها و ایده‌های آنجا دارد، معتقدند او باید کار بهتر و پول‌سازتری انجام دهد. لانیر به من گفت: «بعضی از کسانی که می‌شناسم، به من می‌گویند که ’می‌دانی، تو یک احمقِ به‌تمام‌معنا هستی که بیشتر از این پول در نمی‌آوری. واقعاً چه مرگت است؟‘»
▬    می‌گوید که همه‌گیری رابطۀ او با همتایانش را از قبل هم پیچیده‌تر کرده است. خیلی از اهالی سیلیکون ولی در آن زمان به پناهگاه‌های وحشت، خانه‌های دوم و محوطه‌های بقا در نیوزیلند فرار می‌کردند. بعضی‌هایشان حتی از لانیر هم دعوت می‌کردند که با آن‌ها برود. لانیر پیش من لو داد که: «چند نفری هم بودند که گاه و بی‌گاه با من تماس می‌گرفتند و می‌گفتند: ’هی، باید بیایی نیوزیلند، پیشِ ما‘. من هم می‌گفتم: ’نه… ‘. به‌نظرم اگر ما می‌توانیم به اینجا گند بزنیم، چه دلیلی دارد که نتوانیم به نیوزیلند گند بزنیم؟ نیوزیلند چه چیزش بهتر از اینجاست؟ تازه آنجا خطر زلزله هم بیشتر است. تنها چیز جذاب دربارۀ آنجا این است که هنوز به آنجا گند نزده‌ایم. این ایده اشتباه است که شما می‌توانید گند بزنید به دنیا و درعین‌حال یک بخشی از آن باقی خواهد ماند که به آن گند نخورده باشد. اگر شما گند بزنید به دنیا، به کل آن گند می‌زنید، گرفتی؟».
▬    لانیر خیال نداشت جایی برود. گفت که می‌خواهد این شرایط را در خانۀ کارناوالیِ خودش پشت سر بگذارد، مالیاتش را بدهد و تلاش کند آنچه را که می‌تواند اصلاح کند. همچنان در تماسِ تصویری‌مان شناور بودیم. شانه به شانه، در کنار هم. من گفتم خیلو‌خب، نظرت دربارۀ آینده چیست؟ چیزی که می‌خواهم راجع به آن صحبت کنیم این است که آیا در آینده قرار است همه چیز روبه‌راه شود؟
▬    لانیر، درعمل، جواب داد: شاید.
▬    گفت که درطول همه‌گیری زمان خیلی زیاد و همچنین دلایل زیادی داشته تا به این فکر کند که در آینده چه پیش خواهد آمد. گفت یکی از چیزهایی که فهمیدم این بود که موجِ سهمناکِ بیکاریِ ناشی از ویروس، با دقت زیادی دارد مطابق آنچه قبلاً افراد حاضر در این صنعت دربارۀ ورود موج جدیدی از هوشِ مصنوعی پیش‌بینی کرده بودند اتفاق می‌افتد. «منظورم اتوماسیون است، چیزهایی مثل کامیون‌های خودران، ربات‌های انباردار و چیزهایی از این دست. پهپادهای تحویل کالا. اگر به گسترۀ پیش‌بینی‌ها نگاه کنی، مواردِ پَرتی را خواهی دید که، از این سمت یا آن سمتِ گستره، افراطی به‌نظر می‌رسند، اما اکثر افرادِ صلاحیت‌دار درنهایتْ افزایش نرخ بیکاری را برای ۱۰ تا ۱۵ سال آینده پیش‌بینی کرده‌اند و این به‌نوعی شبیه همان افزایش نرخ بیکاری است که در اثر همه‌گیری شاهدش بودیم».
▬    نظرش این بود که، خب، حالا این اتفاق افتاده، ما چه کاری می‌توانیم برایش انجام دهیم؟ او به چند راه‌حل فکر کرده بود: مثلاً درآمد پایۀ همگانی۱۳. لانیر قبلاً با نامزد سابق ریاست جمهوری، اندرو یانگ، در ارتباط بوده است، در پادکستِ او شرکت کرده است و او را در ایده‌های مرتبط با برنامۀ درآمد پایۀ همگانی‌اش تشویق کرده و باعث شده بود تا این ایده‌ها بزرگ‌تر، سخاوتمندانه‌تر و انسانی‌تر شوند. و در ادامه، موضوعی که لانیر آن را «شأنِ داده‌ها»۱۴ می‌نامید؛ او دراین‌باره کتابی نوشت به نام آینده متعلق به کیست؟ ایدۀ کتاب ساده بود: آن محتوایی که شما در فضای بی‌کرانِ دیجیتال می‌سازید یا در ساختنش مشارکت می‌کنید، مالکیتش ازآنِ خودتان است.
▬    به گفتۀ لانیر، هم اکنون اکثر سیستم‌های اینترنتی جوری طراحی شده‌اند که از ما بهره‌کشی کنند، که میوۀ ایده‌های خلاقانۀ ما و داده‌های ما را بچینند بی‌آنکه مزدی درقبالش به ما بدهند. نگرش غالب در سیلیکون ولی به‌طور کلی عبارت است از اینکه: «دلیلی ندارد که شما بفهمید که داده‌هایتان چه معنایی دارد و چگونه ممکن است از آن استفاده شود، شما قرار نیست در آن سهیم باشید، ما نمی‌دانیم که شما کی هستید، برایمان مهم هم نیست که بدانیم شما کی هستید، شما بی‌ارزشید، قرار نیست پولی به شما پرداخت شود، تنها چیزی که برایمان مهم است داده‌هایی است که از شما جمع‌آوری می‌کنیم و شما هیچ‌چیز از کارِ ما نمی‌دانید، قرار هم نیست که چیزی بفهمید، شما در تاریکی قرار دارید، شما به‌دردنخورید، شما ناامیدید، شما هیچ‌چیز نیستید. روباتِ می‌دانی، ما از هم می‌پاشیم، ما این بازی را می‌بازیم. این یک احتمالِ واقعی برای قرنِ حاضر استما گونۀ برتری است که جانشین شما می‌شود. روباتِ ما خدای شماست و شما فقط یک مشت آشغالید».
▬    گوگل و فیسبوک و سایر شرکت‌های فناوری، با تحلیل‌کردنِ شما و انتخاب‌هایتان -اینکه روی چه چیزی کلیک می‌کنید، چقدر روی دیدن یک تبلیغ یا ویدیوی یوتوب مکث می‌کنید- و داستان‌هایی که در اینترنت می‌نویسید و آهنگ‌هایی که ضبط می‌کنید، هرروز قدرتمندتر و پیچیده‌تر می‌شوند و از تبلیغ‌کننده‌ها درقبال دسترسی به این اطلاعات، پول دریافت می‌کنند و با آن پول شرکتشان را بزرگ‌تر می‌کنند. بااین‌حال هیچ پولی به شما بابت مشارکتتان داده نخواهد شد. آن‌ها حتی حاضر نیستند که واقعاً تصدیق کنند که شما هم در این موضوع مشارکت داشته‌اید. گویی که هوش مصنوعی از ناکجاآباد آمده است و انگارنه‌انگار که از داده‌های من و شما به‌وجود آمده است. لانیر گفت: «در عصر اطلاعات، همۀ ما همزمان هم کارگریم، هم مصرف‌کننده و هم کارآفرین». لانیر معتقد است که چه می‌شد اگر ما بابت کار در این سیستم حقوق دریافت می‌کردیم؟ او می‌گوید اگر ما نقشی که در ساختن آینده ایفا می‌کنیم را بشناسیم، شاید به خودمان این فرصت را بدهیم که بازیگرانِ معناداری در آن باشیم. «وقتی کسی آنقدر توانمند شود که بتواند تغییری ایجاد کند، انسانِ کامل‌تری خواهد شد. انسانی که از لحاظ روحی بیدار شده است».
▬    بهترین حالتش این خواهد بود که همۀ ما باهم این آیندۀ روباتی را بسازیم و بابت وقت و کاری که برایش صرف کرده‌ایم مزد دریافت کنیم.
▬    پرسیدم: و… بدترین حالت؟
▬    گفت: «فیسبوک احتمالاً همین الآن هم برنده است و اگر این‌طور باشد معنی‌اش می‌شود پایان مردم‌سالاری در قرن حاضر. ممکن است ما نتوانیم به‌طور کامل از این سیستم خارج شویم. سیستمی که اساسش را پارانویا و قبیله‌گرایی برای کسب‌ سود تشکیل می‌دهد. این سیستم بسیار قدرتمند است و می‌تواند کاری کند که همه‌چیز از هم بپاشد و ما را با جهانی از اُلیگارش‌ها و خودکامه‌هایی تنها بگذارد که نمی‌توانند از پسِ مشکلاتِ واقعی برآیند. مشکلاتی مثل همه‌گیری‌ها، تغییرات اقلیمی و مواردی از این دست. می‌دانی، ما از هم می‌پاشیم، ما این بازی را می‌بازیم. این یک احتمالِ واقعی برای قرنِ حاضر است. نمی‌گویم این اتفاقی است که الزاماً رخ خواهد داد اما چیزی نیست که من بتوانم نادیده بگیرمش. هر روز شواهدی می‌بینم که می‌گوید چنین اتفاقی درحال وقوع است».
▬    حجمِ اطلاعاتِ اشتباهی که روزانه دربارۀ ماسک و کوووید-۱۹ در فیسبوک و توییتر می‌چرخد و سرانجام راهش را به فاکس‌نیوز باز می‌کند را درنظر بگیر. لانیر خاطرنشان کرد که اکثر افرادی که در فاکس‌نیوز روی آنتن می‌روند، خودشان در شبکه‌های اجتماعی هستند و دانسته و نادانسته‌شان را از آنجا می‌آورند و بعد این اطلاعاتِ غلطی که از توییتر به فاکس‌نیوز راه پیدا کرده بود، در ادامه وارد شبکه‌های اجتماعیِ رئیس جمهور شده و این چرخه از نو آغاز می‌شود. پس ببین این پلتفرم‌ها چقدر می‌توانند قدرت داشته باشند، تا جایی که «سلطۀ رسانه‌ها قوی‌تر است از تجربۀ واقعیت. یعنی مردم می‌توانند ببینند که صدها و هزاران نفر براثر این ویروس جان خود را از دست می‌دهند و درعین‌حال باور کنند که کرونا یک فریب است و این دو را درکنار هم می‌پذیرند و شَر از همین تغذیه می‌کند».
▬    همه‌گیری، خطوطِ شکستی که دورتادورمان را فراگرفته به ما نشان داد. خطوطی که باید ترمیمشان کنیم تا اوضاع روبه‌راه شود و لانیر یک‌بار دیگر عزمش را جزم کرده تا در این راه کمکمان کند، تا تلاش کنیم گندی که به دنیا زده‌اند را جمع کنیم. اگرچه به گفتۀ او، همۀ این‌ها به این بستگی دارد که حاضر باشیم کامپیوترهایمان را از پنجره به بیرون پرتاب کنیم یا نه. برای لحظه‌ای حافظه‌اش را مرور کرد و گفت: «در زندگی‌ام تخریبِ فیزیکیِ کامپیوتر را زیاد تجربه کرده‌ام. تمام قطعاتش را از هم جدا کرده‌ام، لگدشان کرده‌ام… گازشان گرفته‌ام… و از ارتفاع زیاد آن‌ها را روی زمینِ سفت پرتاب کرده‌ام».
▬    حالا، هردویمان آنجا بودیم. او در برکلی و من در لس‌آنجلس. اما هنوز به‌ترتیبی با هم بودیم. معجزۀ مدرنی که اکثر آدم‌های مدرن یادگرفته‌اند که مسخره‌اش کنند. اما لانیر مثل آن‌ها نیست، او در هر شرایطی هنوز چشمش به شگفتی‌ها و پتانسیل‌های این نمایشگرهای احمقِ لعنتی دوخته شده است.
▬    درواقع، همین‌طور که به دوروبرِ تماسِ ویدیویی‌مان اشاره می‌کرد از من پرسید: «می‌خواهی فرستادن تصویری از خودمان در این فضا را امتحان کنم»؟
▬    به او گفتم که خیلی هم عالی. یادبودی از یک لحظه. راهی برای واقعیت بخشیدن به یک چیز مجازی.
▬    لانیر گفت: «اوه، بله. گمان می‌کردم می‌توانم انجامش دهم. اما یک لحظه به من فرصت بده».
▬    همین‌طور که روی دکمه‌های سمتِ خودش می‌کوبید زیر لب غر می‌زد: «ای بابا، اجازه بده. خیرِ سرم یک کاربرِ خبره هستم».
▬    او بالاخره توانست یک اسکرین‌شات بگیرد و بعد ناامیدانه آن را نشانم داد.
▬    تصویر، آن‌طور که او می‌خواست از آب در نیامده بود. فناوریِ ما کاری که قرار بود انجام دهد را انجام نمی‌داد.
▬    لانیر درآخر گفت: «خیلوخب، می‌خواهم یک‌بار دیگر سعی‌ام را بکنم، تو حاضری»؟
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در جمعه, 15 اسفند 1399 ساعت 11:24

طرح موضوع ”پروفایل‌های شخصی نام‌زدوده“ در علوم اجتماعی محاسباتی

فرستادن به ایمیل چاپ

دکتر حامد حاجی‌حیدری؛ سخنرانی در مرکز رشد دانشگاه امام صادق عادامه مطلب...


▬    جانب اول: روش‌های مرسوم علوم اجتماعی، که با فرض کاوشگر انسانی ساخته شده‌اند، با عدم دقت، کندی، و گران‌قیمتی مواجه هستند، و نمی‌توانند، «یقین لازم» را به بار آورند. این نارسایی، نهایتاً در فلسفه علم هفتاد سال نخست سده بیستم، فیلسوفان و عالمان علوم اجتماعی را، هر یک به اندازه‌ای، متقاعد به «ضد روش» کرد. این‌که روش معتبر یا کاملاً معتبری برای شناخت وجود ندارد.
▬    در جانب دوم: علوم شناختی که نتایج شناخت‌ناگروانه در فلسفه و علوم انسانی غالب سده بیستم را از درون متناقض می‌یابند، فرض وقوع شناخت را به اتکاء همین گفتگوی فصیحی که هم‌اکنون با یکدیگر داریم، نمی پذیرند و نقطه عزیمت تازه دانش را در فرض وقوع فی‌الجمله شناخت (Cognition) اعلام کردند. در همین ارتباط، علوم اجتماعی محاسباتی، بر این باور است که شناخت‌ناگروی‌های متداول در پسامدرنیسم و پساختارگرایی متداول در نیمه فرجامین قرن بیستم، با حذف محدودیت‌های کاوشگر انسانی با کاوشگر ماشینی داده‌ها قابل کمرنگ شدن است؛ به این معنا که با وجود ماشین‌های محاسبه‌گر، که می‌توانند عمل‌گرهای منطقی را به طور نامحدود و تکراری به انجام برسانند، مدل‌سازی‌های لازم در علوم اجتماعی می‌توانند با هر سطح از پچیدگی به «هر میزان لازم از دقت» دست یابند.
▬    مطلب سوم: ولی اکنون، روند شتابان جایگزینی فنون داده‌کاوی به جای روش‌های مرسوم علوم اجتماعی با فقدان داده‌های رقومی در برخی موضوعات مواجه هستند، و این، روند پیشرفت علوم اجتماعی محاسباتی را با محدودیت مواجه کرده است. صداهای واقعی در زیست راستین اجتماعی وجود دارند که در قرارگاه‌های دیجیتال غایب هستند، و دقیقاً به همین دلایل است که تعمیم افکارسنجی‌های متکی به داده‌های شبکه‌های اجتماعی به کل جامعه با دشواری نظری مواجه است. فی‌المثل، تنها پنج درصد ایرانی‌ها در توییتر حضور دارند، یا تنها ۷۰ درصد از مردم لااقل در یک شبکه اجتماعی حاضر هستند، که توزیع سنی و تحصیلی و طبقاتی و شهری و روستایی آن‌ها نیز یکدست نیست. پس در کاربست «داده‌های نام‌زدوده» حاصل از این پایگاه‌های داده در تحقیقات اجتماعی دشواری پدید آمده است.
▬    مطلب چهارم: راه‌حل چیست؟ راه‌حل ایجاد «پروفایل‌های شخصی نام‌زدوده» است به نحوی که مجموع داده‌های افراد خاص طی یک فرآیند ایمن و اخلاقی، تأکید می‌کنم، طی یک فرآیند ایمن و اخلاقی، و مجدداً تأکید می‌کنم، طی یک فرآیند ایمن و اخلاقی، در یک پلتفرم یکپارچه تلفیق شود، تا هم داده‌ها به صورت طولی و در تقاطع با همه ویژگی‌های شخصی قابل کاوش گردد، و هم روند تکمیل، بازیابی و استفاده از داده‌های اجتماعی تسریع شود، و همچنین امکان مستمر تمام‌شماری‌های سریع، ارزان، و دقیق میسرتر از پیش گردد.
▬    مطلب پنجم: نهایتاً، و علاوه بر تأکید مجدد بر لزوم کدهای اخلاقی صریح با «امکان ضمانت اجرای کافی» و «امکان تحقق آزمون‌شده»، تأکید می‌کنیم که این نوع از علوم اجتماعی محاسباتی و دقیق، مطلقاً برای به بند کشیدن اراده‌های انسانی وضع نمی‌شود، بلکه باید برای تسهیل بازاندیشی انسانی برای گشایش آینده‌ای اخلاقی‌تر به کار رود.
مآخذ:سخنرانی در مرکز رشد دانشگاه امام صادق ع در بیستم بهمن ۱۳۹۹
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در سه شنبه, 21 بهمن 1399 ساعت 22:13

استاد اخلاق، آیت‌الله سیدمحمد ضیاء‌آبادی دعوت حق را لبیک گفتند

فرستادن به ایمیل چاپ

إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَادامه مطلب...


▬    آیت‌الله ضیاء آبادی در کنار برگزاری جلسات درخشان و مؤثر اخلاق و تفسیر، فعالیت‌های مختلفی در امور خیریه و دستگیری از محرومان داشتند، و خدمات عمرانی و دینی ارزشمندی به مستضعفان ارائه نمودند. این عالم ربانی ساعاتی پیش در سن ۹۲ سالگی و پس از یک دوره بیماری دعوت حق را لبیک گفتند.
▬    بسم الله الرحمن الرحیم  اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ  اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ  اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ  وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
برای تأمل بیشتر

 

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 20 بهمن 1399 ساعت 21:55

من از امروز صبح، مارکسیست شده‌ام!

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از چاک کلاسترمن در «ترجمان»؛ ادامه مطلب...فقط ایده‌ای برای تأمل بیشتر


▬    «یه روز از خواب پا می‌شی، می‌بینی» دلت می‌خواهد مارکسیست باشی؛ سبیل می‌گذاری و اورکت سبز آمریکایی تنت می‌کنی! فرداروزی می‌بینی درویش‌مسلکی هم خوب است، اتفاقاً سبیل مناسب را هم داری. پیراهن گشاد بی‌یقه می‌پوشی و عود دستت می‌گیری. بعدش نوبت به هیپی‌بودن و پست‌مدرن‌بودن هم می‌رسد. آیا ما با نوعِ جدیدی از «خودنمایی» مواجهیم؟ با مگامال‌هایی اخلاقی که نظامِ اعتقادی دلبخواهمان را از آنجا می‌خریم؟

▀▄█▌ بخش اول
▬    چندین ماه قبل، به اکران عمومی مستند رالف نیدر به‌نام «مردی غیرمنطقی» رفته بودم. این مستندْ تصویری متعادل از شهروندی بسیار محترم است. تنها مشکل این بود که مجبور شدم مستند را در منهتن تماشا کنم. اما ماجرای عجیبی در اواخر فیلم اتفاق افتاد: سه ردیف پشت سر من، پیرمرد ریشویی که روی صندلی چرخ‌دارش نشسته بود، شروع کرد به استفراغ کردن. این حالت ظاهراً ناشی از نوعی تشنج بود. یک ثانیه ترس برم داشت که پیرمرد دارد می‌میرد، اما یک ثانیه شد دو ثانیه و بعدش سه ثانیه و رسید به دو دقیقه. هیچ‌کس، ازجمله خودم، هیچ کاری نکرد. حداقل صد نفر در سالن حضور داشتند که همگی مشغول تماشای فیلمی غیرداستانی دربارهٔ فردی آرمان‌گرا و نوع‌دوست بودند؛ همه به‌مدت دو دقیقه به صدای پیرمردی غریبه گوش سپرده بودند که دچار تشنج شده بود و استفراغ می‌کرد. سرانجام کودکی آسیایی از صف‌های عقب سالن به‌سمت پیرمرد دوید، حالش پرسید و او را با صندلی چرخ‌دارش به لابی برد. این کار باعث شد همه احساس بهتری داشته باشیم و بتوانیم به یادگیری دربارهٔ اهمیت کنش‌گریِ اجتماعی ادامه دهیم.
▬    دربارهٔ این اتفاق خیلی فکر می‌کنم؛ تا حدی به‌خاطر اینکه عذاب وجدان دارم، اما دلیل اصلی این است که آن ماجرا بسیار متناقض و درعین‌حال پیش‌بینی‌پذیر به نظر می‌رسید. ما همه فعالانه در حال تماشای فیلمی دربارهٔ اخلاقیات بودیم، اما خودآگاهانه هرگونه انگیزش اخلاقی را که هر فرد عادی باید رعایت کند، نادیده گرفتیم. چرا سالنی پر از افراد همفکرِ (یا حداقل علاقه‌مند به) رالف نیدر، به غریبه‌ای که آشکارا به کمک نیاز داشت، هیچ اعتنایی نکرد؟ دو توضیح احتمالی برای این اتفاق وجود دارد: اول اینکه آمریکایی‌های مدرنْ آدم‌هایی هستند مثلِ ربات و ذاتاً تنبل و آشکارا ریاکارند (البته قبول دارم که این نظریهٔ جدیدی نیست)؛ اما احتمال دومی هم وجود دارد که چندان بدیهی نیست: شاید هیچ‌یک از حضار، ازجمله خودم، هیچ رابطهٔ معناداری میان تجربهٔ تماشای «مردی غیرمنطقی» و تجربهٔ زندگی‌کردن حس نمی‌کرد. به نظر می‌رسد که این دو چیز باید با هم مرتبط باشند و مطمئن هستم که کارگردانان فیلم هم از بینندگانِ آن انتظار داشتند تا رابطه‌ای میان اخلاق‌مداریِ نیدر و پای‌بندی به ارزش‌ها در زندگی روزمره برقرار کنند. اما شاید این انتظارْ غیرواقع‌بینانه است. شاید برقراری چنین ارتباطی به‌ندرت اتفاق بیفتد. درواقع شاید هرگز اتفاق نیفتد. این امرْ سؤالی بزرگ‌تر و انتزاعی‌تر را مطرح می‌کند: آیا سرگرم‌شدن با صداقت اخلاقی فردی دیگر، بی‌اخلاقی است؟

▀▄█▌ بخش دوم
▬    تابستان گذشته، بعدازظهر یک روز چهارشنبه، نامزدم زودتر از همیشه به خانه برگشت. روی مبل نشسته بودم، بدون‌پیراهن و ریش‌نتراشیده، «امریکن بیوتی» گروه گریتفول دِد را گوش می‌کردم و یک‌جور هله‌هولهٔ دم‌دستی هم می‌خوردم و کتابی دربارهٔ سازمان سیا هم دستم بود. همان‌طور که انتظارش را داشتم، نامزدم پرسید: این چه سر و وضعیه؟
▬    پاسخ دادم: «من از الان دیگه هیپی شده‌ام. کار جدیدم اینه: از حالا به‌بعد، من هیپی‌ام. و هر کاری می‌کنم مثل هیپی‌هاست.»
▬    نیت من (واقعاً) همین بود. دوازده ماه پیش، از خواب بیدار شدم و بی هیچ دلیلی تصمیم گرفتم هیپی شوم. راستش را بخواهید، این تغییری چندان اساسی هم نبود. اما نامزد من اهل شمال غربی اقیانوس آرام است. در آنجا، هیپی‌بودن هنوز هم کاری مشروع به شمار می‌رود.
▬    گفت: «نمی‌تونی این‌جوری کنی. نمی‌شه همین‌طور بیدارشی و بگی من هیپی‌ام.»
▬    پاسخ دادم: «بی‌خودی برایم شاخ‌وشونه نکش. تو نمی‌خواهی آزادیِ یواشکیِ مرا قبول کنی. چرا نمی‌روی برایم شمارهٔ جدید مجلهٔ رلیکس را بخری؟»
▬    او ادامه داد: «این مشکل همیشگیِ تو هست. مدام از این‌جور کارها می‌کنی. خیلی توهین‌آمیز است که آرمان‌گراییِ واقعی آدم‌ها را ورداری و کلیشه‌ای‌ترین خصوصیاتش را تقلید کنی، فقط به‌خاطر اینکه بهانهٔ خوبی برای تنبلی‌ات دست‌وپا کنی که حتی موهایت را هم مثل آدم کوتاه نمی‌کنی.»
▬    گفتم: «قبول ندارم. مگه چه عیبی داره که فقط برای سرگرمی، خودم را هیپی جا بزنم؟ اصلاً نمی‌فهمم چرا باید همهٔ اعتقاداتِ خاص هیپی‌ها را هم قبول کنم. به نظر من در این برهه از تاریخ، سطح سومِ وانمودِهیپی‌بودن باید کاملاً پذیرفتنی و شاید حتی بهتر باشد. من این حق را برای خودم قائلم که اشتیاقم را برای در پیش‌گرفتنِ یک‌جور هیپیگریِ پست‌مدرن اعلام کنم. بعد هم، من از این بحث‌ها خسته شده‌ام. چطوره یک سواری مفتی گیر بیاریم و سری به پناهگاه حیوانات بزنیم و به همهٔ گربه‌ها آل. اس.دی بدیم؟»
▬    نامزدم با حالت انزجار گفت: «تو مایهٔ شرم تمام هیپی‌ها هستی.» هر طور حساب کنیم، این حکمی سنگین بود. مثل این است که به کسی بگویی که مایهٔ شرم تمام دفاع‌عقب‌های تیم بوفالو بیلز است.

▀▄█▌ بخش سوم
▬    آیا افراد عادی هنوز هم به موسیقی ترنت رزنر علاقه دارند؟ نمی‌شود گفت. آخرین آلبوم گروه ناین اینچ نیلز به‌نام «سال صفر»، در اولین هفتهٔ اکران خود ۱۸۷ هزار نسخه فروخت، اما رکورد فروشْ امروزه دیگر گویای هیچ‌چیز نیست. البته کاملاً اطلاع دارم که رزنر همواره می‌تواند منتقدانِ موسیقی راک و ویراستارِ مجلات را جذب کند، کسانی که همگیْ او را یا نابغه می‌دانند یا یک گوت نمایش‌پیشه و نامتعارف. سخت می‌توان فهمید که چه احساسی باید درمورد این مرد داشت. دو دستاورد بزرگ زندگی او عبارت‌اند از: ۱) مجموعه‌ای از گوش‌اندازهای فوق‌العاده و جذاب که صدا (و احساسی) به دست می‌دهند که از منطق فاصلهٔ بسیار دارد؛ ۲) چندی از مضحک‌ترین قطعه‌های غنایی‌ای که تاکنون به‌دست آدم‌های بالغ نوشته شده‌اند، چه رسد به آن‌هایی که در جمع به آواز درمی‌آیند. بین سال‌های ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵، پیگیر رزنر نشدم، چون آثارش شبیه به آدمی اسکیزوفرنیایی شده بود که سعی می‌کرد توی یکی از کنسرت‌های پینک‌فلوید، با جیغ‌های بنفش، مخِ یک کنسولِ اینتلی‌ویژن را بزند. وقتی ایده‌های رزنر تمام می‌شود، بر سر خدا فریاد می‌کشد، انگار یکی از بازیگران «شش فوت زیر زمین» است. اما چیزی در این اثر جدیدِ ناین اینچ نیلز توجهم را جلب کرد. برای همین من و ۱۸۶ هزارو ۹۹۹ نفر دیگر رفتیم و ۱۷.۹۹ دلار بابت خرید «سال صفر» پرداخت کردیم.
▬    اثر بسیار خوبی است. بهترین قسمت‌های آن، شبیه به پایان «به ماشین خوش آمدی» هستند.
▬    البته چیزی که به‌طور خاص توجهم را جلب کرد این بود که سال صفر را عموماً آلبومی «سیاسی» از ناین اینچ نیلز توصیف می‌کردند، هرچند خودم هم نمی‌دانم که چرا بینش‌های سیاسی رزنر باید برایم جذابیت داشته باشد. باورهای او همیشه سرراست بوده است؛ باورهای او هم مانند دیگر مفاهیم غنایی‌اش، سطحی و جلف و درعین‌حال ژرف هستند. (او ظاهراً جورج بوش را نسخه‌ای اورولی از شخصیت جک نیکلسون در فیلم «چند مرد خوب» می‌داند.) یادداشت‌های (عموماً مثبتِ) بسیاری دربارهٔ این آلبوم خوانده‌ام که همگیِ آن‌ها به برداشت‌های ایدئولوژیکِ نهفته در پسِ این اثر اشاره می‌کنند و سپس جزئیات آن را تقریباً به‌طور کامل از قلم می‌اندازند. به‌بیان‌دیگر، ظاهراً کنجکاوی شدیدی وجود دارد دربارهٔ اینکه شاید ترنت رزنر هم درمورد دنیا فکر و خیال‌هایی داشته باشد، هرچند هیچ‌کس اهمیتی نمی‌دهد که این افکار چیست‌اند. محتوای اصولِ او کاملاً نامربوط است؛ چیزی که اهمیت دارد این است که او کلاً اصولی داشته باشد.
▬    به‌نظر من این است که خطرناک است؛ خطرناک است، چون تبدیل‌کردنِ اخلاقیات دیگران به لذت و تفریح (صرف‌نظر از چیستیِ این اخلاقیات)، پتانسیلِ آن را به وجود می‌آورد که اخلاقیات به کالا تبدیل شوند. البته این ناراحتم نمی‌کند. تنها مشکل این است که «کالاها» با «تجربهٔ زندگی‌کردن»، که پیش‌تر به آن اشاره کردم، هیچ ارتباطی ندارند. این تغییری است که هرگونه اندیشه، باور و کنش را به نوعی سرگرمیِ بی‌حس‌کننده تبدیل می‌کند. به همین خاطر است که شادترین افرادِ دنیا کسانی هستند که نمی‌توانند بفهمند چرا هیچ‌چیز برایشان هیچ اهمیتی ندارد.
▬    همچنین این ماجرا تبیین می‌کند که چرا آن دسته از افرادی که مستندهایی دربارهٔ رالف نیدر تماشا می‌کنند، ممکن است همان افرادی باشند که به پیرمردهای ویلچرنشینی که استفراغ می‌کنند، بی‌اعتنایند.
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

آخرین بروز رسانی در یکشنبه, 12 بهمن 1399 ساعت 15:02

جامعه مباهات به شکست!

فرستادن به ایمیل چاپ

برداشت آزاد از مگان نولان در ادامه مطلب...«ترجمان»


▬    مدت‌هاست که شکست، چیز پرطرفداری است. نه آن شکستی که در معنای سنتی‌اش یعنی یک‌جور خاتمه و پایان تلاش. این شکستِ جدید در عوض نسخه‌ای است ارتقاءیافته و جذاب: شکست به‌مثابهٔ یک مرحله، به‌مثابهٔ دوره‌ای انتقالی؛ شکست به‌مثابهٔ نقطهٔ عطفی ضروری در زندگی افرادی که درنهایت خیلی موفق شدند.
▬    اسکات آدامز، فعال حقوق مردان و حامیِ ترامپِ بدترکیب، و نیز آفرینندهٔ کارتون‌های «دیلبرت» است که به‌طور گسترده‌ای همزمان منتشر شده‌اند. او کتابی در سال ۲۰۱۳ نوشت با نامِ چطور تقریباً در همه‌چیز شکست بخوریم و باز برنده باشیم، و کتاب دیگری در سال ۲۰۱۹، با نامِ بازنده‌اندیش. عناوین پرطرفدار دیگری از مؤلفان مختلفی عبارت‌اند از: چرا موفقیت همیشه با شکست آغاز می‌شود، شکست به‌پیش، و ارزش شکست. نویسندهٔ بریتانیایی، الیزابث دِی، با پادکستش به موفقیت عظیمی رسید: چگونه با الیزابث دِی شکست بخورید. او در این پادکست با مهمانانی مشهور و برجَسته دربارهٔ تجارب شکستشان مصاحبه می‌کند. او کتابی هم در دنبالهٔ پادکستش منتشر کرد به نام چگونه شکست بخوریم، که نیمی خاطرات است و نیمی خودیاری. اخیراً نیز کتاب دیگری منتشر کرد به نام حکمتِ شکست که در ادامهٔ متن به آن هم خواهیم پرداخت.
▬    شرکت‌های فناوری، نظام «شکستِ سریع» درست کرده‌اند، فرهنگی که در آن جایی برای چیزی نیست که بتوان واقعاً شکست نامیدش؛ چیزی که هست تنها سلسله‌ای است از آزمایش‌هایی که حتماً و قطعاً به نتیجه‌ای موفقیت‌آمیز می‌انجامند. همهٔ این حرف‌ها برای من خسته‌کننده است. یک‌وقتی شکست باعث می‌شد که دست از تلاش برداری، و این تنها فایده‌ای بود که داشت. بعد از سال‌ها تقلا برای طرحی محکوم به شکست، دست‌کم می‌شد بالأخره برای همیشه دورش بیندازی و احساس سبُکی کنی. می‌شد دلت برای خودت بسوزد. می‌شد سکوت کنی، سکوتی حیاتی.
▬    هنوز در انتظارِ توصیه‌هایی دربارهٔ طریقهٔ تبدیل سُرب به طلا یا شاید لوبیای سحرآمیز، آمدم به سراغِ کتابِ جو موران: اگر شکست خوردید. چیزی که گیرم آمد خوشبختانه پادزهر مسکنی بود در برابر دنیای ماهرانه شکست‌خوردن. کتابی که احتمالاً برخی آن را بی‌فایده بدانند. چون حکمی نمی‌دهد که چطور از شکست به نفع خود استفاده کنیم. از نقل‌قول‌های انگیزه‌بخش هم در آن خبری نیست که چطور وقتی زمین خورده‌ای، دوباره سرپا بایستی یا اینکه تنها شکست حقیقیْ فقدان بلندپروازی است. خوشبختانه، از عملی‌کردن مصرانهٔ این قولِ بکِت هم خبری نبود: «هی سعی کردی. هی شکست خوردی. مهم نیست. باز هم سعی کن. بهتر شکست بخور». اما در عوض شیوه‌های بدفهمی این عبارت را به‌اختصار و به‌خوبی ساخت‌گشایی کرده بود.
▬    موران، به‌طرزی خونسردانه و درعین‌حال پراحساس، مختصر تأملی کرده بر شکست به‌مثابهٔ یک گرفتاری مشترک بشری. در مقدمهٔ کتابش می‌نویسد: «شکست‌خوردن شرمساری ندارد، اما جشن‌گرفتن هم ندارد. معمولاً صرفاً اتلاف وقت است، چیزی که ما موجودات فانی هرگز از آن سیر نمی‌شویم». به‌جای شگردهای مکانیکیِ بعضی از قهرمانانِ پرطرفدار شکست، آنچه او به دست می‌دهد منتخبی است از زندگی‌های تکان‌دهنده و خیره‌کننده‌ای که شکست‌خوردن به‌نحوی مشخصهٔ آن‌هاست.
▬    گاهی شکستْ عینی و اثبات‌پذیر است. فصلی از کتاب که دربارهٔ امتحانات است نظامِ امپراطوریِ چین را شرح می‌دهد که در آن حتی یک حرفِ نادرست در نقلِ قولِ کنفوسیوس باعث می‌شد نامزد (که در وهلهٔ اول باید از طبقات بالا می‌بود، زیرا کشاورزان و بازرگانان و پیشه‌وران نمی‌توانستند متقاضی شرکت در آزمون شوند) مردود شود. نویسنده‌ای از استان شان‌دونگ به‌نامِ پو سونگ‌لینگ (۱۶۴۰ تا ۱۷۱۵) در بیست‌سالگی در امتحان مردود شد و در باقیِ عمرش هرگز دست از تلاش چندباره برنداشت. زنش، در دههٔ پنجاهم عمرشان از او خواهش کرد که دست از تلاش بردارد، اما او تا پس از مرگ همسرش و ۷۲ سالگی خودش همچنان به تلاشش ادامه داد.
▬    گاهی شکستْ ذهنی‌تر است و تنها خودِ فرد به آن باور دارد. ناتالیا گینزبورگ، نویسنده‌ای ایتالیایی و متولد ۱۹۱۶ که در جنگ جهانی دوم خیلی چیزها را از دست داد، اساساً خود را شکست‌خورده، تنبل و بی‌کفایت می‌دانست، درحالی‌که به‌طوری غیرعادی سخت‌کوش بود. آخرهفته‌ها به محل کارش، انتشارات اِناودی، می‌رفت و ترجمه‌های مهم فراوانی را تکمیل می‌کرد. انگیزهٔ این کار اعتقاد تزلزل‌ناپذیرش بود به این که به هیچ دردی نمی‌خورَد و درهرحال آدمی است شکست‌خورده؛ نتیجهٔ کار هرچه باشد. شکست واقعاً جزیی از وجودش بود و آن کار تنها نشانه‌ای گمراه‌کننده بود از اینکه شکست چقدر او را آشفته و مشوش می‌کرد.
▬    همگان دنیای پاول اسلیکی، نمایش‌نامهٔ موزیکال جان آزبُرن که در سال ۱۹۵۹ انتشار یافت، را تحقیر کردند. نول کاوارد در خاطراتش نوشت: «در تمام تجربهٔ تئاتری‌ام، هرگز چیزی به این وحشتناکی ندیده‌ام... چنان احساس بدی که آدم می‌خواست از شرم آب شود». تماشاچیان ناراضی دنبال آزبُرن راه افتادند و فریادزنان به او فحش می‌دادند. او بعدها نوشت: «قطعاً یگانه نمایش‌نامه‌نویس قرن، که یک عده اوباش عصبانی در لندن دنبالش کرده‌اند، منم». خواندن این نوع شکست‌خوردن خنده‌دار و بامزه است، اما برای آزبُرن لابد نه خوشایند بوده، نه -البته در قیاس با نگرانی عمیق‌ترِ او دربارهٔ اینکه آیا زندگی‌اش موفقیت‌آمیز بوده یا نه- اهمیتی داشته است.
▬    غمناک‌تر ماجرای پاول پاتس، شخصیت مشهور تئاترهای سوهو، است، نویسنده‌ای که به‌رغمِ استعداد کافی و انرژی فراوان و علاقهٔ بی‌حدومرزش، زندگی حرفه‌ای‌اش هرگز قوام نگرفت. همین که موفقیت‌های ناچیز اولیه‌اش از میان رفت و دیگر تکرار نشد، به‌خاطر رفتار عجیب‌وغربیش چنان شهرتی پیدا کرد که به‌خاطر آثارش نیافته بود: «یک بار یک ماشین تحریر کورونا را از آیریس مرداک دزدید، چون به قول خودش بیش از او به آن نیاز داشت. یک بار جفری برنارد، نویسندهٔ تئاترهای سوهو، او را در خیابان دید که بی‌حرکت به آسمان خیره شده بود و داد می‌زد».
▬    ماجرایش پایان نجات‌بخشی نداشت: در سال ۱۹۹۰ بسترش را به آتش کشید و در تنهایی مُرد. زمانی نوشت: «تنها تفاوت من با یک هنرمند واقعی این است که من استثنا نیستم». اما موران او را به این خاطر در کتاب نگنجانیده است که به عزای شکستِ زندگی‌اش بنشیند. نمی‌توان گفت که پاتس به معنای واقعی به اهدافش دست یافت، اما موران زندگی او را شکست و ناکامی قلمداد نمی‌کند. شاید این است آن احساسِ تعیین‌کنندهٔ نهفته در تسلّایی که کتاب وعده‌اش را می‌دهد: حتی اگر شکست هرگز به پیروزی بدل نشود، به این معنا نیست که سراسرِ زندگی انسانِ شکست‌خورده شکست است. یا شاید حتی وقتی یک زندگی سراسر شکست است، به هدر نرفته باشد، زیرا چیزی به نام زندگیِ هدررفته ممکن نیست، چون هر رخدادی در زندگی به‌هرحال باورنکردنی و معجزه‌آساست.
▬    در نظر موران، تسلیْ نقطهٔ مقابلِ آن چیزی است که لورین برلنتِ منتقد «خوش‌بینی ظالمانه» می‌نامد. او می‌نویسد: «بعضی از خوش‌بینی‌ها ظالمانه‌تر از بدبینی‌اند، چون توقع دارند ما در آینده‌ای سرمایه‌گذاری کنیم که، در بهترین حالت، نامحتمل و، در بدترین حالت، خیال‌بافی است». متأسفانه کتاب جدید الیزابث دی، حکمتِ شکست، عمدتاً از این دست است. منکر نمی‌توان شد که پادکستِ دی جذاب است، و موفقیتش هم جای تعجب ندارد. بازگوییِ شکست‌ها روشِ مفیدی است برای روایت. و دِی مصاحبه‌گرِ حساس و باهوشی است. همین‌ها هم به‌قولِ موران خیلی زیاد است، اما مشکلات وقتی پیش می‌آیند که به‌جای شرح ماجرا، اصرار داریم که شکست را طوری درک کنیم که گویی ضرورتاً آموزنده بوده است.
▬    در پادکست دی کمتر چنین مشکلی پیش می‌آید، چون موضوعاتی که مطرح می‌کنند به‌خاطر خودشان مطرح می‌شوند و اهمیتشان به‌خاطر چیزهایی نیست که در بیرون رخ می‌دهد. اما در حکمتِ شکست این مشکل وجود دارد، چون به‌هرحال کتابِ راهنماست و کاملاً آموزنده است: هفت اصلِ شکست برای کمک به خواننده ازجمله «شکست صرفاً ... است»، «قطع‌رابطه تراژدی نیست» و «شکست کسبِ اطلاعات است». کتاب پر است از نقل‌قول‌هایی بیرون از بافت اصلی‌شان و غالباً بسیار مبتذل. مصداق بارزش این نقل‌قول است از انیولا آلوکا فوتبالیست سابق تیم زنان انگلستان، که: «قرار نیست همه‌چیز راحت و آسان باشد، به‌خصوص اگر بخواهی کسی باشی و به جایی برسی. باید آماده باشی که گاهی هم شکست بخوری». اگرچه به‌طور کلی به صداقت دِی باور دارم، حتی وقتی از رویکردش خوشم نمی‌آید، اما واقعاً نقل‌قول‌هایی مثلِ این جُز اِشغال فضا چه فایده‌ای دارند؟ به چه کسی انگیزه می‌دهند؟ چه فکر تازه‌ای را برمی‌انگیزند؟
▬    دِی از امتیازات خود به‌عنوان زنی سفیدپوست و ازطبقۀمتوسط آگاه است و به این واقعیات اشاره می‌کند، اما باز هم از او قابل‌قبول نیست که بگوید در موردِ فروش‌رفتنِ تمام بلیت‌های اجرای صحنه‌ای در تئاتر ملی دچار «نشانگان خودویرانگری» بوده است. او فکر می‌کند که خودِ شکست باعث شده است که او به چنین اوجی برسد، به این صورت که شکست او را آسیب‌پذیر و آمادهٔ ارتباط کرده است. من حقیقتاً از دِی بدم نمی‌آید؛ او ظاهراً زنی است دوست‌داشتنی و نویسنده و مصاحبه‌گری بسیار ماهر، اما وقتی آدم از جایگاه شخص صاحب‌نظری دربارهٔ شکست به‌طور کلی حرف می‌زند، بی‌مبالاتی است که عمدتاً بر ماجرای موفقیت خارق‌العادهٔ خودش یا بازیگران مشهور تمرکز کند.
▬    انتقاد از کتابی مانند حکمتِ شکست کمی مغرضانه به نظر می‌رسد، چون اگر واقعاً به بعضی‌ها کمک می‌کند که کمی خوش‌بینانه‌تر به زندگی‌شان نگاه کنند، پس واقعاً چه اهمیتی دارد که من رویکردش را نادرست و ناشی از بی‌شعوری بدانم؟ اما، در واقع، فکر می‌کنم اهمیت دارد؛ فکر می‌کنم که شکستِ معمولی، یعنی شکست‌خوردن مردمی که از طبقات بالای جامعه نیستند و تریبون عمومی هم ندارند، تفاوت ماهوی دارد با شکستی که امروزه گوشمان را از آن پر کرده‌اند. چگونه می‌توانیم این واقعیت تغییرناپذیر را نادیده بگیریم که خیلی‌ها شکست می‌خورند و باز شکست می‌خورند؟ که زندگی‌شان هرگز به وضعِ قبلی برنمی‌گردد؟ که در جهنمی که خودشان ساخته‌اند یا شرایط ظالمانه برایشان ساخته است، دارند می‌سوزند؟
▬    شکست، حتی آن وقتی که تراژدی نیست، غالباً نابودی زندگیِ بالقوه‌ای است که ممکن بود به آن برسیم، و این فقدانی است که نمی‌توان با آن کنار آمد. فکرکردن به چنین افراد شکست‌خورده‌ای شاید چندان ثمربخش یا خوشایند نباشد، اما بدون آن‌ها تأمل درباب شکست چه معنایی دارد؟ آیا قرار است گمان کنیم که اگر چندتا کتاب و نقل‌قول الهام‌بخش خوانده بودند، آخر و عاقبت خوبی می‌داشتند؟ ما به این آدم‌ها فکر نمی‌کنیم، چون سازنده و راه‌گشا نیست و چیزی از آن نمی‌توان آموخت. بلکه بپذیریم هرچیزی به کار نمی‌آید، هر چیزی ثمربخش و سودمند نیست و این پذیرش به همان اندازه ارزش فکرکردن داشته باشد که موشکافی مصرانهٔ شکست‌هایمان ارزش دنبال‌کردن دارند. تازه این موشکافی در جست‌وجوی معنایی است که اصلاً در کار نیست.
مأخذ:ترجمان
هو العلیم

 

آخرین بروز رسانی در دوشنبه, 06 بهمن 1399 ساعت 14:06

صفحه 9 از 406